eitaa logo
فروشگاه طنینِ بکر| روغــــــن سالم
3.4هزار دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
14.6هزار ویدیو
84 فایل
﷽ 🌱 تنها کانال تخصصی روغن های خوراکی اولین قدم جايگزيني #محصولات_سالم بجای صنعتی✅ 📌 فروش بصورت عمده و جزئی 🌱 1️⃣ روغن زیتون فرابکر 2️⃣ روغن فرابکر کنجد 3️⃣ روغن آفتابگردان و. 💰سود فقط ۷٪ درصد ارتباط با ادمین 👇 @admin_asifood 📞 ۰۹۰۱۰-۶۱-۶۱-۷۱
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا مُحْیِیَ مَعَالِمِ الدِّینِ وَ أَهْلِهِ...✋ سلام بر تو و نَفَس مسیحایی تو که روح زندگی را در کالبد مرده ی نشانه های دین خدا می دمد تا قلب اهالی ایمان با تپشی عاشقانه زندگی حقیقی را از سر بگیرند. 📚 صحیفه مهدیه،زیارت حضرت صاحب الامر در سرداب مقدس، ص610. (عج)♥️ ‎‎‌‌
🌼بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ🌼 ✍امام صادق علیه السلام: نيكوكارى روزى را زياد مى‌كند. 📚 كتاب الزهد، ص ۳۳ موعظه کوتاه👇👇👇 🌺🌺@moizie🌺🌺
🌾🍃🌾🍃🌾🍃🌾🍃🌾 🔆غصه رسوايى 🍁روزى احمد جامى بر بالاى منبر رفت و گفت : اى مردم هر چه مى خواهيد از من بپرسيد. 🍁ناگهان زنى از پشت پرده فرياد زد كه : اى مرد ادعاى بيهوده نكن زيرا خداوند رسوايت خواهد كرد. هيچ كس جز على (عليه السلام) نمى تواند بگويد كه پاسخ تمام سؤالات را مى داند شيخ احمد گفت : اگر سؤالى دارى بپرس تا جواب بدهم . 🍁زن گفت : آن مورچه اى كه بر سر راه سليمان نبى آمد، نر بود يا ماده ؟ 🍁شيخ گفت : آيا سؤ ال ديگرى نداشتى اين ديگر چه سؤالى است ؟ من كه در آن زمان نبوده ام كه ببينم نر بوده است يا ماده . 🍁 زن گفت : نيازى نيست كه تو در آن زمان بوده باشى ، اگر با قرآن آشنايى داشتى جواب را مى دانستى . در قرآن سوره نمل آمده است كه ((قالت نمله )) از اين مشخص مى شود كه مورچه نر بوده است يا ماده . مردم به جهل شيخ و زيركى زن خنديدند. 🍁شيخ گفت : بگو اى زن آيا با اجازه شوهرت در اين جلسه شركت كرده اى يا بدون اجازه او؟ اگر با اجازه آمده اى كه خدا شوهرت را لعن كند و اگر بى اجازه آمده اى خداوند خودت را لعن كند. زن گفت : بگو ببينم آيا ام المؤمنين جناب عايشه با اجازه پيامبر به جنگ امام زمان خود على (عليه السلام ) آمده بود و يا بدون اجازه ؟ 👈پس شيخ بيچاره نتوانست جواب گويد و از منبر به زير آمد و به منزل رفت و چند روزى از غصه رسوايى بيمار شد موعظه کوتاه👇👇👇 🌺🌺@moizie🌺🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گرفتاری داری؟! روزی نیم ساعت وقت بذار برای توسل به امام زمان موعظه کوتاه👇👇👇 🌺🌺@moizie🌺🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گرفتاری داری؟! روزی نیم ساعت وقت بذار برای توسل به امام زمان موعظه کوتاه👇👇👇 🌺🌺@moizie🌺🌺
🥀🌱🥀🌱🥀🌱🥀🌱🥀 🔆عذاب برزخى ✨حضرت آيت الله العظمى اراكى (قدس سره ) فرمودند: 🌱آقاى سيد مهدى كشفى پسر آقا سيد ريحان اله كشفى و نوه آقا سيد جعفر كشفى - كه از بروجرد بودند و در كوچه ما منزل داشت - نقل كرده است آقا سيد مهدى با دايى ، يا دايى زاده ، آقاى طالقانى به نام سيد محى الدين پيش ‍ بنده مكاسب مى خواندند. او در اواخر عمر از ياران خاص آقا ميرزا جواد آقا شد. به درس او خيلى علاقه مند بود و رفت و آمد زياد با ايشان داشتند و به او اخلاص و مودت مى ورزيد. 🌱ايشان نقل كرد كه يك شب در خانه خودم در اتاق خوابيده بودم ، ديدم كه يك صداى حزين و جگر سوزى از حياط مى آيد. از بس محرق القلب (دلسوز) بود، هراسان از خواب برخاستم كه چه خبر است ! رفتم در را باز كردم ديدم در اين حياط ما (كه به اين كوچكى است ) يك كاروانسراى بزرگ است و دور تا دورش حجره مى باشد و صدا از يك حجره مى آيد. 🌱دويدم پشت حجره هر كار كردم در باز نشد! از شكاف در نگاه كردم . ديدم يكى از رفقاى ما كه اهل بازار تهران است افتاده و سنگ آسياب بزرگى روى او چيده اند و يك شخص بدهيبت از آن بالا توى حلقوم دهان او عمليات مى كند و او از زير سنگ بلند فرياد زد! ناراحت شدم ، هر چه فرياد كردم در باز نشد. هر چه التماس كردم به آن شخص كه چرا با رفيق ما اين گونه رفتار مى كنى ! اصلا جواب نداد و حتى نگفت تو كه هستى ؟!! 🌱آنقدر ايستادم كه خسته شدم . برگشتم خيلى وضع بدى بود. آمدم توى رختخواب ولى خواب از سرم به كلى پريد. نشستم تا اينكه صبح شد. 🌱حال نماز خواندن نداشتم ، با عجله رفتم در خانه ميرزا جواد آقا و در زدم به آقا گفتم : من همچون چيزى ديدم . آقا ميرزا جواد فرمودند: شما مقامى پيدا كرده ايد؛ اين مكاشفه است آن شخص در آن ساعت نزع روح مى شد. 👈من تاريخ آن روز را يادداشت كردم . بعد نامه آمد كه آن رفيق در همان ساعت فوت كرده است موعظه کوتاه👇👇👇 🌺🌺@moizie🌺🌺
مداحی_آنلاین_سرزنش_ممنوع_علیرضا_پناهیان.mp3
2.8M
♨️سرزنش ممنوع! 👌 بسیار شنیدنی 🎙حجت الاسلام 📡حداقل برای ☝️نفر ارسال کنید. موعظه کوتاه👇👇👇 🌺🌺@moizie🌺🌺
🔴آنچه می‌توانی ببخشی، ثروت واقعی توست ✍چوپانی به عالِمی که در صحرا تشنه بود، کاسه‌ای شیر داد. سپس رفت و بزی برای او آورد و ذبح کرد. عالِم از سخاوت این چوپان که تعداد کمی بز داشت، در حیرت شد. پرسید: چرا چنین سخاوت می‌کنی؟ چوپان گفت: روزی با پدرم به خانه‌ مرد ثروتمندی رفتیم. از ثروتِ او حسرت خورده و آرزوی ثروت او را کردم. آن مرد ثروتمند لقمه‌ نانی به ما داد. پدرم گفت: در حسرت ثروت او نباش، هرچه دارد و حتی خود او را، روزی زمین به خود خواهد بلعید و او فقط مالک این لقمه‌ نانی بود که توانست به ما ببخشد و از نابودی نجاتش دهد. بدان ثروت واقعی یک مرد آن است که می‌تواند ببخشد و با خود از این دنیا به آن دنیا بفرستد. چوپان در این سخنان بود و بز را برای طبخ حاضر می‌کرد که سیلی از درّه روان شد و گوسفندان را با خود برد. چوپان گفت: خدایا! شکرت که چیزی از این سیلاب مرا مالک کردی که بخشیدم و به سرای دیگر فرستادم. عالِم که در سخن چوپان حیران مانده بود، گفت: از تو چیزی یاد گرفتم که از هیچ‌کس نیاموخته بودم. مرا ثروت زیاد است که 10 برابر آنچه این سیلاب از تو ربوده است، احشام خریده و به تو هدیه خواهم کرد. چوپان گفت: بر من به اندازه‌ بزهایم که سیلاب برد، احسان کن، که بیش از آن ترس دارم اگر ببخشی، دستِ احسان مرا با این احسان خود به‌خاطر تیزشدن چاقوی طمعم بریده باشی. موعظه کوتاه👇👇👇 🌺🌺@moizie🌺🌺
✨﷽✨ 🌼 خُــدا روزی رو میرسونه! ✍راستی، میدونی روزی چیــه؟ امروز که داشتی از خیابون رد می شدی و دستِ یه پیرمرد و گرفتی و رد کردی و... یادت رفت! چند دقیقه پیش که رفتی برای خودت چای بریزی، یه استکان هم برای همکارت ریختی.... و یادت رفت! دیشب که بابات ازت همون کاری رو خواست که اصلاً به انجامش تمایل نداشتی، اما انجامش دادی و ....یادت رفت! همه ی اینا؛ روزی هایِ قشنگیه، که خدا هر روز بدستان خودت، به خودت میرسونه، تا قیافه ی روحت رو قشنگ تر کنه... اما تو نمی بینی شون و یادت میــره.... راستی؛ چهار تا تقلّب هم خدا برات نوشته، تا روزی هات رو بیشتر کنی؛ استغفار، تکبیر، طهارت، صدقه... این چهار تا فرمول، ظرفِ روحت رو بزرگتر و پاک تر می کنند، و قدرتِ دریافتِ روزی رو زیادتر...چه روزی های مادّی، و چه روزی های خوشگل و عاشقانه ای که یادت میره! حواست به این چهار تا فرمول باشه ‌‌‌ موعظه کوتاه👇👇👇 🌺🌺@moizie🌺🌺
🌼داستان کوتاه پند آموز ✍ روزی "دیوجانس" (یکی زاهد های روزگار) از اسکندر پرسید: در حال حاضر بزرگ‌ترین آرزویت چیست؟ اسکندر جواب داد: بر یونان تسلط یابم. دیوجانس پرسید: پس از آنکه یونان را فتح کردی چه؟ اسکندر پاسخ داد: آسیای صغیر را تسخیر کنم. دیوجانس باز پرسید: و پس از آنکه آسیای صغیر را هم مسخر گشتی؟ اسکندر پاسخ داد: دنیا را فتح کنم. دیوجانس پرسید: و بعد از آن؟ اسکندر پاسخ داد: به استراحت بپردازم و از زندگی لذت ببرم. دیوجانس گفت: چرا هم اکنون بی‌تحمل رنج و مشقت، به استراحت نمی‌پردازی و از زندگی‌ات لذت نمی‌بری؟ و اسکندر بی‌جواب ماند توجه داشته باشیم آرزوهایمان ، ما را از هدفمان دور نکند . چه بسا فرصت ها بخاطر آرزوهایمان از دست می روند. 💥امام على عليه السّلام فرمودند: 《ماضِي يَومِكَ فائِتٌ و آتيهِ مُتَّهَمٌ و وَقتُكَ مُغتَنَمٌ فَبادِر فيهِ فُرصَةَ الإمكانِ؛》ديروزت از دست رفت و به فردايت يقين نيست و امروزت غنيمت است ؛ پس اين فرصت به دست آمده را درياب. 📚غررالحكم و دررالكلم ، ح 984 موعظه کوتاه👇👇👇 🌺🌺@moizie🌺🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داستان های عبرت آموز (تلنگر آمیز) پیش بینی آیت الله قاضی درباره قیام امام خمینی و ظهور آقا امام زمان موعظه کوتاه👇👇👇 🌺🌺@moizie🌺🌺
🍵روزی ملا با زنش سر کاسه آش نشسته بودند. 🍵زن ملا قاشقی از آش داغ که پیش رویش بود به دهان گذاشت و از بس گرم بود اشک در چشمش پر شد. 🍵ملا سبب گریه اش را پرسید زن جواب داد: یادم آمد که مرحومه مادرم این آش را خیلی دوست میداشت و به این سبب گریه بر من مسلط شد. 🍵بعد ملا شروع به خوردن کرد. اتفاقا از داغی آش چشم او هم اشک آلود شد. این دفعه زن پرسید: شما چرا گریه کردید؟ 🍵ملا جواب داد: من هم به یاد مرحومه مادرت افتادم که مثل تو دختر بدجنسی را بلای جان من کرد موعظه کوتاه👇👇👇 🌺🌺@moizie🌺🌺
مداحی_آنلاین_انصاف_حجت_الاسلام_رفیعی.mp3
1.58M
♨️انصاف 👌 بسیار شنیدنی 🎙حجت الاسلام 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید. موعظه کوتاه👇👇👇 🌺🌺@moizie🌺🌺
❣ 🌱هزار بار هم که بهار بیاید کافی نیست! 🌱تویی...ربیع الأنام همان بهار که قرار است تیشه ای باشد برای شکستنِ انجماد دل هایی، که سالهاست یخ زده اند! به گمانم حلول تو،نزدیک است! 🤲 💠 مومن حق ندارد خودش را ذلیل و خوار کند
26.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 دکتر رفیعی: شش عامل نجات از آتش جهنم موعظه کوتاه👇👇👇 🌺🌺@moizie🌺🌺
گویند مردی وارد مسجدی شد تا کمی استراحت کند... کفشهایش را گذاشت زیر سرش و خوابید. 🔹طولی نکشید که دو نفر وارد مسجد شدند. یکی از اون دو نفر گفت: طلاها را بزاریم پشت منبر ، اون یکی گفت: نه ! اون مرد بیداره وقتی ما بریم طلاها رو بر میداره. 🔹گفتند: امتحانش میکنیم کفشایش را از زیر سرش برمیداریم اگه بیدار باشه معلوم میشه. مرد که حرفای اونا رو شنیده بود، خودشو بخواب زد. اونها کفشایش را برداشتن و مرد هیچ واکنشی نشون نداد. گفتند پس خوابه طلاها رو بزاریم پشت منبر...! 🔹بعد از رفتن آن دو مرد، مرد خوش باور بلند شد و رفت که جعبه طلای اون دو رو بردارد اما اثری ازطلا نبود و متوجه شد که همه این حرفا برای این بوده که در عین بیداری کفشهایش را بدزدند...! ✔️و اين گونه است که انسان خیلی وقت‌ها در طول زندگی همه چیز خود را خودخواسته از دست می‌دهد از جمله زمان و فرصت‌ها.چرا که نگاه و توجهش به جایی است که نباید باشد. موعظه کوتاه👇👇👇 🌺🌺@moizie🌺🌺
مداحی_آنلاین_گولمون_زدن_استاد_انصاریان.mp3
965.8K
♨️گولمون زدن 👌 بسیار شنیدنی 🎤حجت الاسلام 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید. موعظه کوتاه👇👇👇 🌺🌺@moizie🌺🌺
✨﷽✨ 🔴 تلنگر ✍مي گويند که پسري در خانه ، خيلي شلوغ کاري کرده بود . او ، همه ي اوضاع را به هم ريخته بود. وقتي پدر وارد شد، مادر شکايت او را به پدرش کرد. پدر ، که خستگي و ناراحتي بيرون را هم داشت، شلاق را برداشت. پسر ديد امروز اوضاع خيلي خراب است، و همه ي درها هم بسته است. وقتي پدر شلاق را بالا برد ؛ پسر ديد کجا فرار کند؟ راه فراري ندارد!... خودش را به سينه ي پدر چسباند. شلاق هم در دست پدر شل شد و افتاد. ⁉️شما هم هر وقت ديديد اوضاع خراب است، به سوي خدا فرار کنيد. «وَ فِرُّوا إلي الله مِن الله» هر کجا متوحش شديد راه فرار به سوي خداست. 📚حاج محمد اسماعيل دولابي ‌‌‌ موعظه کوتاه👇👇👇 🌺🌺@moizie🌺🌺
4_6039494213186357239.mp3
2.23M
♨️خوش عبرت 👌 بسیار شنیدنی 🎙حجت الاسلام 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید. موعظه کوتاه👇👇👇 🌺🌺@moizie🌺🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️برکات عالم رو میخوای؟ این کلیپ رو ببین! 👌 بسیار شنیدنی 🎤حجت الاسلام 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید. موعظه کوتاه👇👇👇 🌺🌺@moizie🌺🌺
🔴 افتخار_بوسه روزی رسول خدا به مسجد رفتند و فرمودند: ای مردم! کدام یک از شما بر گردن من حقی دارید؟ میل دارم در این دنیا تلافی کنید. شخصی به نام «سواد» از میان مردم بلند شد و گفت: ای رسول خدا! روزی شما از سفر طائف برمیگشتید و من برای استقبال از شما آمده بودم. شما بر شتری سوار بودید، خواستید شتر را برانید که چوب دستی تان به بدن من خورد. حالا می‌خواهم تلافی کنم. رسول خدا (ص) به بلال فرمودند: همین حالا به خانه ی زهرا سلام الله علیها برو و آن چوب دستی را بیاور. بلال رفت و چوب دستی را از دست دختر گرامی پیامبر گرفت و به مسجد برگشت. «سواد» پیش آمد و چوب را گرفت. پیامبر فرمودند: بیا تلافی کن. همه منتظر بودند ببینند «سواد» با پیامبر (ص) چه می‌کند. «سواد» جلو آمد و مؤدبانه عرض کرد: به خدا پناه می‌برم از این که بر بدن رسول خدا (ص) چوب بزنم و تلافی کنم. می‌خواستم به این بهانه بوسه ای بر بدن. مبارک رسول خدا (ص) بزنم، آن گاه با اجازه ی پیامبر (ص) شانه ی ایشان را بوسید. 📙هزار و یک حکایت خواندنی ۱/ ۱۲۸. موعظه کوتاه👇👇👇 🌺🌺@moizie🌺🌺
🌼آیت الله بهجت برای حل مشکلات میفرمودند این موارد را مراعات وعمل کنید تا ان شاء الله مشکلات برطرف گردد: ۱-قرآن کوچکی راهمیشه همراه داشته باشید. ۲-معوذتین رابخوانید و تکرار نمایید. ۳-آیت الکرسی رابخوانید و در منزل نصب نمایید. ۴-چهارقل را بخوانید و تکرار کنید،خصوصا وقت خواب ۵-درموقع اذان باصدای نسبتا بلند، اذان بگویید ۶-روزی ۵۰ آیه ازقرآن کریم رابخوانید موعظه کوتاه👇👇👇 🌺🌺@moizie🌺🌺
📔 📕خر بیار باقالی بارکن این مثل در موقعی گفته می شود که در وضعیت ناچاری قرار میگیری مردی باقلای فراوان خرمن کرده بود و در کنار آن خوابیده بود. فرد دیگری که کارش زورگویی و دزدی بود، آمد و بنا کرد به پر کردن ظرف خودش . صاحب باقلا بلند شد که دزد را بگیرد. با هم گلاویز شدند عاقبت دزد صاحب باقلا را بر زمین کوبید و روی سینه اش نشست و گفت: بی انصاف من می خواستم یک مقدار کمی از باقلاهای تو را ببرم حالا که این طور شد می کشمت و همه را می برم. صاحب باقلا که دید زورش به او نمی رسد گفت: حالا که پای جان در کار است برو خر بیار باقالی بار کن... موعظه کوتاه👇👇👇 🌺🌺@moizie🌺🌺
چرا توبه نصوح آنقدر معروف شد⁉️ نصوح مردی بود شبیه زنها، صدایش نازک بود، صورتش مو نداشت و اندامی زنانه داشت. او با سوء استفاده از وضع ظاهرش در حمام زنانه کار دلاکی میکرد و کسی از وضع او خبر نداشت. او از این راه، هم امرار معاش میکرد و هم برایش لذت بخش بود. گرچه چندین بار به حکم وجدان توبه کرده بود اما هر بار توبه اش را می شکست. روزی دختر شاه به حمام رفت و مشغول استحمام شد. از قضا گوهر گرانبهایش همانجا مفقود شد. دختر پادشاه در غضب شد و دستور داد که همه را تفتیش کنند. وقتی نوبت به نصوح رسید او از ترس رسوایی، خود را در خزینه حمام پنهان کرد. وقتی دید مأمورین برای گرفتن او به خزینه آمدند، به خدای تعالی رو آورد و از روی اخلاص و به صورت قلبی همانجا توبه کرد. ناگهان از بیرون حمام آوازی بلند شد که دست از این بیچاره بردارید که گوهر پیدا شد و مأموران او را رها کردند. و نصوح خسته و نالان شکر خدا را به جا آورده و از خدمت دختر شاه مرخص شد و به خانه خود رفت. موعظه کوتاه👇👇👇 🌺🌺@moizie🌺🌺