eitaa logo
فروشگاه طنینِ بکر| روغــــــن سالم
3.6هزار دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
14.5هزار ویدیو
84 فایل
﷽ 🌱 تنها کانال تخصصی روغن های خوراکی اولین قدم جايگزيني #محصولات_سالم بجای صنعتی✅ 📌 فروش بصورت عمده و جزئی 🌱 1️⃣ روغن زیتون فرابکر 2️⃣ روغن فرابکر کنجد 3️⃣ روغن آفتابگردان و. 💰سود فقط ۷٪ درصد ارتباط با ادمین 👇 @admin_asifood 📞 ۰۹۰۱۰-۶۱-۶۱-۷۱
مشاهده در ایتا
دانلود
حكيمی به دهی سفر کرد … زنی که مجذوب سخنان او شده بود از حكيم خواست تا مهمان وی باشد. حكيم پذیرفت و مهیای رفتن به خانه‌ی زن شد. کدخدای دهکده هراسان خود را به حكيم رسانید و گفت : این زن، هرزه است به خانه‌ی او نروید !حكيم به کدخدا گفت : یکی از دستانت را به من بده !!! کدخدا تعجب کرد و یکی از دستانش را در دستان حكيم گذاشت. آنگاه حكيم گفت : حالا کف بزن !!! کدخدا بیشتر تعجب کرد و گفت: هیچ کس نمی‌تواند با یک دست کف بزند ؟! شیخ لبخندی زد و پاسخ داد : هیچ زنی نیز نمی تواند به تنهایی بد و هرزه باشد، مگر این که مردان دهکده نیز هرزه باشند موعظه کوتاه👇👇👇 🌺🌺@moizie🌺🌺
✨﷽✨ ✅فصل‌های زندگی هم مثل فصل‌های سال ماندنی نیستند ✍مردی چهار پسر داشت. او هرکدام از آن‌ها را در فصل‌های مختلف به سراغ درخت ناک فرستاد که در فاصله‌ای دور از خانه‌شان روییده بود. پسر اول را در زمستان فرستاد؛ دومی را در بهار، سومی در تابستان و پسر چهارم در پاییز. سپس پدر همه را فراخواند و از آن‌ها خواست که بر اساس آنچه دیده بودند، درخت را توصیف کنند. پسر اول گفت: چه توصیفی از درختی خشک و مرده و زشت می‌توان داشت؟ پسر دوم گفت: اتفاقا درختی زنده و پر از امید شکفتن بود. پسر سوم گفت: درختی بود سرشار از شکوفه‌های زیبا و عطرآگین و باشکوه‌ترین صحنه‌ای بود که تا به امروز دیده‌ام. پسر چهارم گفت: درخت بالغی بود که بسیار میوه داشت و پر از حس زندگی بود. پدر لبخندی زد و گفت: همه شما درست می‌گویید، اما زمانی می‌توانید توصیف زیبایی از زندگی درخت و انسان داشته باشید که تمام فصل‌ها را در کنار هم ببینید. اگر در زمستان‌های زندگی تسلیم شوید، امید شکوفایی بهار، زیبایی تابستان و باروری پاییز را از دست می‌دهید و کل زندگی‌تان تباه می‌شود. پس در خوشی‌ها و زیبایی‌های زندگی به‌خاطر داشته باشید که حال دوران همیشه یکسان نیست. طوری زندگی کنید که اگر زمستان آن رسید، از آنچه بوده‌ایم، لذت ببریم. ‌‌‌‌ موعظه کوتاه👇👇👇 🌺🌺@moizie🌺🌺
🍃🔸️🍃 ❣🍃السَّلامُ عَلَيْكَ يا عَوْنَ الْمَظْلُومينَ...✋ 🔸️سلام بر تو ای امید دل های غمدیده؛ سلام بر تو و بر روزی که حقّ مظلومان تاریخ را از ظالمان خواهی ستاند. 📚 صحیفه مهدیه، زیارت حضرت بقیة الله ارواحنا فداه در سختیها، ص578. 🍃🔸️🍃 (عج)
✅حکایت پندآموز ‏ فضيل عياض‏ فضيل گرچه در ابتداى كار راهزن بود و همراه با نوچه هاى خود، راه را بر كاروانها و قافله هاى تجارتى مى بست و اموال آنان را به غارت مى برد، ولى داراى مروت و همتى بلند بود، اگر در قافله ها زنى وجود داشت، كالاى او را نمى برد و كسى كه سرمايه اش اندك بود، از سرقت مال او چشم مى پوشيد، و براى آنان كه مال و اموالشان را مى ربود، دستمايه اى ناچيز باقى مى گذاشت، در برابر عبادت حق تكبر نداشت، از نماز و روزه غافل نبود، سبب اش را چنين گفته اند: عاشق زنى بود ولى به او دست نمى يافت، گاه به گاه نزديك ديوار خانه ى آن زن مى رفت و در هوس او گريه مى كرد و ناله مى زد، شبى قافله اى از آن ناحيه مى گذشت، در ميان كاروان يكى قرآن مى خواند، اين آيه به گوش فضيل رسيد: «أَ لَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللَّهِ» . آيا براى آنان كه ايمان آورده اند وقت آن نرسيده كه دلهايشان براى ياد خدا خاشع شود؟ فضيل با شنيدن اين آيه از ديوار فرو افتاد و گفت: خداوندا! چرا وقت آن شده و بلكه از وقت هم گذشته، سراسيمه و متحير، گريان و نالان، شرمسار و بيقرار، روى به ويرانه نهاد. جماعتى از كاروانيان در ويرانه بودند، مى گفتند: بار كنيم و برويم، يكى گفت الآن وقت رفتن نيست كه فضيل سر راه است، او راه را بر ما مى بندد و اموالمان را به غارت مى برد، فضيل فرياد زد كه اى كاروانيان! بشارت باد شما را كه اين دزد خطرناك و اين راهزن آلوده توبه كرد! او پس از همه روز به دنبال صاحبان اموال غارت شده مى رفت و از آنان حلاليت مى طلبيد ، او بعد از مدتى از عارفان واقعى شد و به تربيت مردم برخاست و كلماتى حكيمانه از خود به يادگار گذاشت. موعظه کوتاه👇👇👇 🌺🌺@moizie🌺🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 کارهای امام زمان عجل الله استاد عالی موعظه کوتاه👇👇👇 🌺🌺@moizie🌺🌺
در بنى اسرئيل عابدى بود كه دنبال كارهاى دنيا هيچ نمى رفت و دائم در عبادت بود، ابليس صدايى از دماغ خود در آورد كه ناگاه جنودش جمع شدند، به آنها گفت : چه كسى از شما فلان عابد را براى من مى فريبد؟ يكى از آنها گفت : من او را مى فريبم . ابليس پرسيد: از چه راه ؟ گفت : از راه زن ها. شيطان گفت : تو اهل او نيستى و اين ماءموريت از تو ساخته نيست ، او زنها را تجربه نكرده است . ديگرى گفت : من او را مى فريبم . پرسيد: از چه راه بر او داخل مى شوى ؟ گفت : از راه شراب ، گفت : او اهل اين كار نيست كه با اينها فريفته شود. سومى گفت : من او را فريب مى دهم ، پرسيد: از چه راه ؟ گفت : از راه عمل خير و عبادت ! ، شيطان گفت : برو كه تو حريف اويى و مى توانى او را فريب دهى . آن بچه شيطان به جايگاه عابد رفت و سجاده خود را پهن كرده ، مشغول نماز شد، عابد استراحت مى كرد، شيطان استراحت نمى كرد. عابد مى خوابيد، شيطان نمى خوابيد و مدام نماز مى خواند، بطورى كه عابد عمل خود را كوچك دانست و خود را نسبت به او پست و حقير به حساب آورد و نزد او آمده ، گفت : اى بنده خدا به چه چيزى قوت پيدا كرده اى و اينقدر نماز مى خوانى ؟ او جواب نداد، سؤ ال سه مرتبه تكرار شد كه در مرتبه سوم شيطان گفت : اى بنده خدا من گناهى كرده ام و از آن نادم و پشيمان شده ام ؛ يعنى توبه كرده ام ، حال هرگاه ياد آن گناه مى افتم به نماز قوت و نيرو پيدا مى كنم . عابد گفت : آن گناه را به من هم نشان بده تا من نيز آن را مرتكب شوم و توبه كنم كه هر گاه ياد آن افتادم بر نماز قوت پيدا كنم . شيطان گفت : برو در شهر فلان زن فاحشه را پيدا كن و دو درهم به او بده و با او زنا كن . عابد گفت : دو درهم از كجا بياورم ؟ شيطان گفت : از زير سجاده من بردار. عابد دو درهم را برداشت و راهى شهر شد. عابد با همان لباس عبادت در كوچه هاى شهر سراغ خانه آن زن زناكار را مى گرفت . مردم خيال مى كردند براى موعظه آن زن آمده است ، خانه اش را نشان عابد دادند. عابد به خانه زن كه رسيد، مطلب خود را اظهار نمود. آن زن گفت : تو به هيئت و شكلى نزد من آمده اى كه هيچ كس با اين وضع نزد من نيامده است جريان آمدنت را برايم بگو، من در اختيار تو هستم . عابد جريان خود را تعريف نمود. آن زن گفت : اى بنده خدا! گناه نكردن از توبه كردن آسانتر است وانگهى از كجا معلوم كه تو توفيق توبه را پيدا كنى ، برو، آن كه تو را به اين كار راهنمايى كرده شيطان است . عابد بدون آن كه مرتكب گناهى شود برگشت و آن زن همان شب از دنيا رفت ، صبح كه شد مردم ديدند كه بر در خانه اش نوشته كه بر جنازه فلان زن حاضر شويد كه اهل بهشت است ! مردم در شك بودند و سه روز از تشييع خوددارى كردند، تا خدا وحى فرستاد به سوى پيامبرى از پيامبرانش كه برو بر فلان زن نماز بگزار و امر كن مردم را كه بر وى نماز گزارند. به درستى كه من او را آمرزيده ام ، و بهشت را بر او واجب گردانيدم ؛ زيرا كه او فلان بنده مرا از گناه و معصيت بازداشت . امام صادق عليه السلام فرمود: كه من نمى دانم آن پيامبر را مگر موسى بن عمران . 📚وسائل الشيعه موعظه کوتاه👇👇👇 🌺🌺@moizie🌺🌺
💎امام صادق عليه ‏السلام : لَا يَزَالُ الْعَبْدُ الْمُؤْمِنُ يُكْتَبُ مُحْسِناً مَا دَامَ سَاكِتاً فَإِذَا تَكَلَّمَ كُتِبَ مُحْسِناً أَوْ مُسِيئا؛ بنده مؤمن تا زمانى كه خاموش باشد، نيكوكار نوشته مى‏ شود و چون سخن گويد، نيكوكار يا بد كردار نوشته شود. 📗[الکافی، ج2، ص116 ] موعظه کوتاه👇👇👇 🌺🌺@moizie🌺🌺
مداحی آنلاین - خدابینی - استاد عالی.mp3
2.11M
♨️خدابینی 👌 بسیار شنیدنی 🎙حجت الاسلام 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید. 🔴بهترین های روز موعظه کوتاه👇👇👇 🌺🌺@moizie🌺🌺
🌼بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ🌼 ✍امام باقرعلیه السلام: به درستی که انسان گناهی را که مرتکب می شود با‌ آن گناه رزق و روزی از او دفع می گردد 📗الکافي ج2 ص271 موعظه کوتاه👇👇👇 🌺🌺@moizie🌺🌺
🌴شرط عجیب پیرزن برای اجاره خانه اش🌴 🌺سه تا دانشجو بودیم توی دانشگاهی در یکی از شهرهای کوچک قرار گذاشتیم همخونه بشیم. خونه های اجاره ای کم بودند و اغلب قیمتشون بالا . می خواستیم به دانشگاه نزدیک باشیم قیمتشم به بودجمون برسه.تا اینکه خونه ی پیر زنی را نشانمان دادند . نزدیک دانشگاه ،تمیزو از هر لحاظ عالی. فقط مونده بود اجاره بها!!! گفتند این پیرزن اول می خواد با شما صحبت کنه، رفتیم خونه اش و شرایطمون رو گفتیم پیرزن قبول کرد اجاره را طبق بودجمون بدیم که خیلی عالی بود . فقط یه شرط داشت که هممونو شوکه کرد اون گفت که هرشب باید یکی از شماها برای نماز منو به مسجد ببره در ضمن تا وقتی که اینجایید باید نمازاتون رو بخونید. واقعا عجب شرطی هممون مونده بودیم من پسری بودم که همیشه دوستامو که نماز می خوندن مسخره می کردم دوتا دوست دیگمم ندیده بودم نماز بخونن .اما شرایط خونه هم خیلی عالی بود. پس از کمی مشورت قبول کردیم. پیرزن گفت یه ترم اینجا باشین اگه شرطو اجرا کردین می تونین تا فارغ التحصیلی همینجا باشید. خلاصه وسایل خودمونو بردیم توی خونه ی پیرزن.شب اول قرار شد یکی از دوستام پیرزنو ببره تا مسجد که پهلوی خونه بود.پاشد رفت و پیرزنو همراهی کرد.نیم ساعت بعد اومد و گفت مجبور شدم برم مسجد نماز جماعت شرکت کنم. هممون خندیدیم. شب بعد من پیرزنو همراهی کردم با اینکه برام سخت بود رفتم صف آخر ایستادم و تا جایی که بلد بودم نماز جماعتو خوندم. برگشتنه پیرزن گفت شرط که یادتون نرفته من صبحا ندیدم برای نماز بیدار بشید. به دوستام گفتم از فردا ساعتمونو کوک کردیم صبح زود بیدار شدیم چراغو روشن کردیم و خوابیدیم. شب بعد از مسجد پیر زن یک قابلمه غذای خوشمزه که درست کرده بود برامون آورد. واقعا عالی بود بعد چند روز غذای عالی. کم کم هر سه شب یکیمون میرفتیم نماز جماعت برامون جالب بود. بعد یک ماه که صبح پامیشدیمو چراغو روشن می کردیم کم کم وسوسه شدم نماز صبح بخونم من که بیدار می شدم شروع کردم به نماز صبح خوندن. بعد چند روز دوتا دوست دیگه هم نماز صبح خودشونو می خوندند. واقعا لذت بخش بود .لذتی که تا حالا تجربه نکرده بودم. تا آخر ترم هر سه تا با پیر زن به مسجد میرفتیم نماز جماعت .خودمم باورم نمی شد. نماز خون شده بودم اصلا اون خونه حال و هوای خاصی داشت. هر سه تامون تغییر کرده بودیم. بعضی وقتا هم پیرزن از یکیمون خواهش می کرد یه سوره کوچک قرآن را بامعنی براش بخونیم. تازه با قرآن و معانی اون آشنا می شدم. چقدر عالی بود. بعد از چهار سال تازه فهمیدیم پیرزن تموم اون سوره ها را حفظ بوده پیرزن ساده ای در یک شهر کوچک فقط با عملش و رفتارش هممونو تغییر داده بود. موعظه کوتاه👇👇👇 🌺🌺@moizie🌺🌺
〽️ مردی به پیامبر خدا ،حضرت سلیمان ، مراجعه کرد و گفت ای پیامبر میخواهم ، به من زبان یکی از حیوانات را یاد دهی . سلیمان گفت : توان تحمل آن را نداری . اما مرد اصرار کرد سلیمان پرسید ، کدام زبان؟ جواب داد زبان گربه ها، چرا که در محله ما فراوان یافت می شوند. سلیمان در گوش او دمید و عملا زبان گربه ها را آموخت روزی دید دو گربه باهم سخن میگفتند. یکی گفت غذایی نداری که دارم از گرسنگی میمیرم . دومی گفت ،نه ، اما در این خانه خروسی هست که فردا میمیرد، آنگاه آن را میخوریم. مرد شنید و گفت ؛ به خدا نمیگذارم خروسم را بخورید، آنرا خواهم فروخت، و فردا صبح زود آنرا فروخت گربه امد و از دیگری پرسید آیا خروس مرد؟ گفت نه، صاحبش فروختش، اما، گوسفند نر آنها خواهد مرد و آن را خواهیم خورد. صاحب منزل باز هم شنید و رفت گوسفند را فروخت. گربه گرسنه آمد و پرسید ایا گوسفند مرد ؟ گفت : نه! صاحبش آن را فروخت. اما صاحب خانه خواهد مرد، و غذایی برای تسلی دهندگان خواهند گذاشت و ما هم از آن میخوریم! مرد شنید و به شدت برآشفت نزد پیامبر رفت و گفت گربه ها میگویند امروز خواهم مرد! خواهش میکنم کاری بکن ! 🍂پیامبر پاسخ داد: خداوند خروس را فدای تو کرد اما آنرا فروختی،سپس گوسفند را فدای تو کرد آن را هم فروختی ، پس خود را برای وصیت و کفن و دفن آماده کن! 🍥حکمت این داستان : خداوند الطاف مخفی دارد، ما انسانها آن را درک نمی کنیم. او بلا را از ما دور میکند ، و ما با اشتباه خود آن را باز پس میخوانیم ! موعظه کوتاه👇👇👇 🌺🌺@moizie🌺🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داستان های عبرت آموز (تلنگر آمیز) ماجرای دزدی که عاقبت به خیر شد 🎙صابر خراسانی موعظه کوتاه👇👇👇 🌺🌺@moizie🌺🌺
❣ 🌱هزار بار هم که بهار بیاید کافی نیست! 🌱تویی...ربیع الأنام همان بهار که قرار است تیشه ای باشد برای شکستنِ انجماد دل هایی، که سالهاست یخ زده اند! به گمانم حلول تو،نزدیک است! 🤲 💠 مومن حق ندارد خودش را ذلیل و خوار کند
🌼بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ🌼 ✍امام علي عليه السلام: دانش اندك با عمل، بهتر از دانش فراوان بى عمل است 📗غرر الحكم، ح 6772 امروز شنبه ۳ تیر ماه ۵ ذی الحجه ۱۴۴۴ ۲۴ ژوئن ۲۰۲۳ موعظه کوتاه👇👇👇 🌺🌺@moizie🌺🌺
▪ هر آنچه از من بر می‌آمد! گنجشکی با عجله و با تمام توان به آتش نزدیک می‌شد و برمی‌گشت‌! پرسیدند : چه می‌کنی؟ پاسخ داد: در این نزدیکی چشمه آبی هست و من مرتب نوک خود را پر از آب می‌کنم و آن را روی آتش می‌ریزم… گفتند: حجم آتش در مقایسه با آبی که تو می‌آوری بسیار زیاد است و این آب فایده‌ای ندارد. گفت: شاید نتوانم آتش را خاموش کنم، اما آن هنگام که خدا می‌پرسد: زمانی که دوستت در آتش می‌سوخت تو چه کردی؟ پاسخ می‌دهم: هر آنچه از من بر می‌آمد! موعظه کوتاه👇👇👇 🌺🌺@moizie🌺🌺
🔅 ✍ هرچه داریم و هرچه نداریم همه از اوست 🔹همسر جوان پادشاهی، پسری زیباروی به دنیا آورد. 🔸پدر را جمال پسر بر دل نشست و همواره در تخت جلوس، پسر را کنار خود می‌نشاند و مادر همیشه به زیبایی فرزند در هر بزم خلوت و جلوتی افتخار می‌کرد و به سلطان ناز و تبختر می‌نمود که چه پسر زیبایی برای او به دنیا آورده است. 🔹غرور شاه‌بانو بسیار فزون گشت تا فرزند دیگری از پادشاه آبستن گردید، ولی این بار چرخ ایام معکوس چرخید و تفاخر و تبختر سلطان‌بانو درهم شکست و خداوند دختری با چشمانی لوچ و دوبین به او داد. 🔸سلطان با دیدن فرزند خویش خنده تلخی کرد و مادر مغرورش را به تحقیر نگریست. 🔹سلطان‌بانو به شاه گفت: کار خداست؛ بر کار خدا خرده مگیر و بر خلقت او مخند. 🔸سلطان گفت: در شگفتم از این خلایق ناسپاس که هرچه زیبایی و نیکی در آفرینش که از آنِ خداست به نام خود مصادره و ثبت می‌کنند و هرچه عیب و نقص در خلقت است به آن حکیم بی‌عیب و نقص نسبتش می‌دهند. 🔹پسری که زیباست تو زاییده‌ای و معاذالله دختری که نازیباست چنان گویی که خدا او را به دنیا آورده است. موعظه کوتاه👇👇👇 🌺🌺@moizie🌺🌺
💠 توجه به سادات 🔹استاد ما آقای شیخ علیرضا گل محمدی می فرمود: یک روز شیخ جعفر آقای مجتهدی به من نگاهی کردند و فرمودند: ائمه به شما توجه دارند ، من گفتم همه کارهای من معصیت است کاری نکردم فرمودند شما کار خوبی انجام داده اید، گفتم چه کار خوبی انجام دادم که ائمه به من توجه دارند!؟ 🔸فرمود شما به اولاد سادات خیلی محبت دارید و به یکی از بچه سیدها عنایت خوبی کردی ائمه هم در این مقابل به شما لطف دارند و قضیه اش این بوده در یک زمستانی هوا خیلی سرد بود و من دو تا عبا روی دوشم انداختم ؛ آمدم بیرون دیدم سیدی از سرما می لرزیده ، آن عبا را به سید دادم ؛ که بعد از ظهر جعفر آقا به من محبت کرد. ☑️ عارف واصل استاد سید علی اکبر صداقت ره موعظه کوتاه👇👇👇 🌺🌺@moizie🌺🌺
🔷نقل است: سرهنگی در حمام به مرحوم آیةالله شاه‌آبادی استاد امام خمینی (رحمة‌الله‌علیه) با لحن تندی گفته بود: مرتیکه! زود باش! آن زمان حمام‌‌ها تاریک بودند. چراغ نداشتند. مرحوم آیة‌الله شاه‌آبادی هم پیرمرد بودند، چون می‌خواست از سطح حمام بگذرد، خیلی احتیاط می‌کرد که آب‌های کثیف به بدنشان نریزد. آن سرهنگ وقتی این دقت را می‌بیند، شروع می‌کند به توهین. آیةالله‌شاه‌آبادی از این تمسخر و طعن و توهین او، خیلی ناراحت شد، ولی نه تنها چیزی نگفت، بلکه به راه خود ادامه دادند و رفتند. فردای آن روز آیة الله شاه‌آبادی در حوزه مشغول تدریس بودند که صدای عدّه‌ای را شنید که جنازه‌ای را می‌بردند. پرسید: چه‌خبر شده است؟ اطرافیان گفتند آن سرهنگی که دیروز در حمام به شما اهانت کرد، وقتی از حمام بیرون آمد، در کمتر از ۲۴ ساعت از دنیا رفت. مرحوم آیت الله شاه‌آبادی ناراحت و متاثر شده بود و فرمود: اگر چیزی در جواب به او گفته بودم، 👈او نمی‌ مُرد!!!👉 آنهایی که جواب شما را می‌‌دهند، کم‌خطر هستند، ولی آنهایی که جواب نمی‌‌دهند، خطرناک هستند، یک وقت می‌‌بینید، آهِ او شما را بدبخت می‌‌کند. رحمة‌الله‌علیه موعظه کوتاه👇👇👇 🌺🌺@moizie🌺🌺
⚜نحوه انتخاب همسر 🔹انتخاب هیچگاه تصادفی نیست. 🔰نیروهای ناخودآگاه عمیقی وجود دارند که بر انتخاب نهایی تأثیر می گذارند؛ و همانطور که ممکن است باورنکردنی به نظر برسد، هر شخصی همان چیزی را از همسرش دریافت می کند که در ابتدا به صورت ناهشیار انتظار داشته. 🔰وقتی به طور ناگهانی یا تدریجی فردی را به عنوان همسر مناسب خود انتخاب می کنیم، نیازهایی که برآورده می شوند، مطالبات متعارفی نیستند. 🔰وقتی با کسی ملاقات کنیم که با شخصیتش شرایطی را فراهم آورد که ما الگوهای دوران کودکی خود را ادامه دهیم و احیا کنیم، جذب او می شویم. 🔰 ما حتی نقش بسیار مهمی در برانگیختن و تحریک طرف مقابل در بروز رفتارهایی که انتظار داریم و نیازمند آنها هستیم، ایفا می کنیم. 🔰عاملی که معمولاً بر انتخاب ما تأثیر می گذارد شباهت آن فرد با اشخاصی است که در گذشته موضوع دلبستگی ما بوده اند. 🔰این شباهتها ممکن است در ویژگیهای فیزیکی یا طرز رفتار یا، در آنچه اهمیت بیشتری دارد، یعنی در ویژگیهای شخصیتی که احیای یک رابطه آشنا را وعده می دهد باشند. 📚کتاب چالش ازدواج موعظه کوتاه👇👇👇 🌺🌺@moizie🌺🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داستان های عبرت آموز (تلنگر آمیز) احترام حاج شیخ عباس قمی به پدر 🎙استاد فاطمی نیا رحمت الله علیه موعظه کوتاه👇👇👇 🌺🌺@moizie🌺🌺
🔆 🔴 قایق زندگیتان را به کدام ساحل بسته‌اید؟ ⛵️ دو دوست به قایق‌سواری رفتند و مدت زیادی پارو زدند. سپیده که زد گفتند: «چقدر رفته‌ایم؟ تمام شب را پارو زده‌ایم!» 🔹اما دیدند درست در همان جایی هستند که شب پیش بودند! آنان تمام شب را پارو زده بودند، ولی یادشان رفته بود طناب قایق را از ساحل باز کنند! 🔸در اقیانوﺱ بی‌پایان هستی، انسانی که قایقش را از این ساحل باز نکرده باشد هر چقدر هم که رنج ببرد، به هیچ کجا نخواهد رسید. 🔸شما قایقتان را به کدام ساحل بسته‌اید؟ 🔹 ساحل افکار منفی، ناامیدی، ترس، زیاده‌خواهی، غرور کاذب، خودبزرگ‌بینی، گذشته یا ... موعظه کوتاه👇👇👇 🌺🌺@moizie🌺🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خوشبختی مکان و شرایط نیست ! احساسی است که باید آن را بلد شد . شبیهِ غم ، شادی ، خشم و تمامِ احساس هایِ دیگر ... برایِ غمگین نبودن ، باید بخواهی که غمگین نباشی ، و برای خوشبخت بودن هم ، باید بخواهی که خوشبخت باشی ... گاهی قدم بزن ، کتاب بخوان و موسیقیِ مورد علاقه ات را گوش کن . خوشبختی ، اتفاقی نیست که بیفتد ، یک حسِ نابِ درونی است ،باید آن را ایجاد کرد ! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌ ‌‌‌‎موعظه کوتاه👇👇👇 🌺🌺@moizie🌺🌺
چرا توبه نصوح آنقدر معروف شد⁉️ نصوح مردی بود شبیه زنها، صدایش نازک بود، صورتش مو نداشت و اندامی زنانه داشت. او با سوء استفاده از وضع ظاهرش در حمام زنانه کار دلاکی میکرد و کسی از وضع او خبر نداشت. او از این راه، هم امرار معاش میکرد و هم برایش لذت بخش بود. گرچه چندین بار به حکم وجدان توبه کرده بود اما هر بار توبه اش را می شکست. روزی دختر شاه به حمام رفت و مشغول استحمام شد. از قضا گوهر گرانبهایش همانجا مفقود شد. دختر پادشاه در غضب شد و دستور داد که همه را تفتیش کنند. وقتی نوبت به نصوح رسید او از ترس رسوایی، خود را در خزینه حمام پنهان کرد. وقتی دید مأمورین برای گرفتن او به خزینه آمدند، به خدای تعالی رو آورد و از روی اخلاص و به صورت قلبی همانجا توبه کرد. ناگهان از بیرون حمام آوازی بلند شد که دست از این بیچاره بردارید که گوهر پیدا شد و مأموران او را رها کردند. و نصوح خسته و نالان شکر خدا را به جا آورده و از خدمت دختر شاه مرخص شد و به خانه خود رفت. موعظه کوتاه👇👇👇 🌺🌺@moizie🌺🌺