📚حکایت طنّازانه 📚 ✍آورده اند روزی شیخ طنّاز همراه با زوجة راهی دوشنبه بازار گردید. پسرش که متوجه بازار رفتن پدر شد، داد زد: پدر لطفا یک جفت کفش فوتبالی برای من بخر، فردا مسابقه دارم. شیخ فرمود: پس پاشو حاضر شو خودتم بیا‌. پسر: حال ندارم پدر خودت بگیر دیگه. شیخ در حین بازار گردی، یه کفش هم برای پسر خرید. پسرک وقتی از توی کارتن درش آورد بی اختیار پرتش کرد سمت شیخ! (نعوذ بالله)، این چیه آخه؟؟؟ صد رحمت به کفشهای میرزا نوروز.😠 بعدش هم رفت توی اتاقش. شیخ با صبوری و متانت، کفش را از کارتن درآورد. جفت کرد و گذاشت جلوی در که پسر بپوشد. فقط یک یادداشت نوشته و داخل کفش گذاشت: «کسی که زحمت انتخاب را نمیکشد، باید تسلیم انتخاب دیگران باشد.» #انتخابات #رأی_میدهم #حرف_حساب #طنّاز @tannaze