🌍 #زیارت_اربعین، بهترین فرصت برای گرفتن #تصمیمات_بزرگ است. وقتِ #حُر_شدن و #زهیر_شدن است.
استاد سید محمّدمهدی #میرباقری:
👈 در سفرهايی كه به #زيارت_سیدالشهدا (ع) میآييم، بايد به #عزمهای_بزرگ برسيم.
الحمدلله اين قلوب را امام(ع) دعوت كرده. شك نكنيد که #دعوت از آن طرف است.
🌍 ترديد نكنيد که در اين سفرها شروع از #امام_حسين(ع) بوده است؛ از آن طرف يك جذبهای میآيد و آدم راه میافتد.
👈 بینهايت هم بايد اين را #شكر كنيم، اگر شكر كرديد «لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُم»، توفيقاتتون زياد میشود، زيارتتان پربارتر میشود و دستپُرتر برمیگرديد.
🌍 احدی هم منت بر امام ندارد. همهٔ عالَم رهينِ امام هستند.
فرمود مالی كه در راه امام خرج میشود دوهزار برابرِ خيرات ديگر است، #جان هم همينطور است، #عمر هم همينطور است
👈 عمری كه خرج امام میشود تفاوتش با #كارهای_خير ديگر خيلی زياد است.
#زيارت يعني عمر را خرج #امام كردن، قدمتان را خرج امام میكنيد.
🌍 در اين زيارتهايی كه انسان میآيد، در اين لحظههايی كه امام انسان را دعوت كرده و او راه افتاده آمده بهسوی امام، همه چيز آماده است كه #تصميمهای_بزرگ بگيرد و بشود حُر.
👈 اين تصميمها را اينجا میشود گرفت؛ جای ديگر نمیشود. تصميمهای بزرگ را در محرم میشود بگيريد، در روز عاشورا و سفر زيارت میشود بگيريد.
👈 يك قراری با خدا ببندیم و يك دفعه با همه وجودمان بهطرف امام حسين(ع) بياييم.
🌍 فرمود زيارت، #اتمام_عهد است؛ ما يك عهدی با امام داشتيم و تا #زيارت نياييم عهدمان ناقص است، میآييم عهدمان را با امام خودمان كامل كنيم.
🌍 در اين اتمام عهد باید #تصميمهای_بزرگ بگيريد، حالا وقت حُر و زهیر شدن است. راه باز است.
#حب_الحسین_یجمعنا
#الحسین_یجمعنا
#اربعین
@Tanwir
🌍 #سفرنامه_اربعین
.
🔆 چهارشنبه 98/07/24 – سه روز قبل از اربعین
.
🕗 ساعت 17:30 (ادامه)
داشتم با خستگی و ناامیدی توی خیابون های بغداد راه میرفتم که دیدم یه پیرزن داره نگام میکنه، خودمو زدم به اون راه که یعنی من حواسم نیست! به فارسی گفت کجا میری؟ اولش متوجه نشدم، یعنی توقع نداشتم اونجا کسی فارسی حرف بزنه، دوباره پرسید: از اینجا کجا میری؟
گفتم کربلا! گفت چرا با بقیه نمیری؟ گفتم نمیدونم مسیرش از کجاست؟ روی نقشه موبایل زدم، این مسیر رو بهم داده، منم دارم میرم، نمیدونم بقیه از کجا میرن! اونم بنده خدا نمیدونست، خداحافظی کردم و به راهم ادامه دادم.
داشتم به این فکر میکردم که دیگه باید دست از لجبازی بردارم و ماشین بگیرم. اینجوری راه رفتن من تو این شهر خطرناکه! خریته! البته بزرگترین مشکلم در اینکه ماشین نمی گرفتم، این بود که نمیدونستم اگه دست بلند کردم و ماشین وایساد، چی بهش بگم؟ بگم کجا میخوام برم؟
خلاصه دل رو زدم به دریا و گفتم ماشین میگیرم، میگم ابتدای جاده کربلا، همون جایی که موکب ها هستن،
یه بار دست بلند کردم، یه ماشین وایساد، نه اون فهمید من چی میگم، نه من فهمیدم اون چی میگه، خلاصه اون رفت و من ماندم. مسیرم رو ادامه دادم، گفتم راه دوره، خسته ام، تشنه ام، گرسنمه و….. اشکال نداره دندم نرم! خودم کردم که... میرم تا برسم به موکب ها.
یه مقدار که رفتم، دیگه خیلی خیلی خسته شدم، نای راه رفتن نداشتم، رسیدم به یه چهارراه، ماشین ها پشت چراغ قرمز وایساده بودن، دل رو زدم به دریا و رفتم سمت یه ون. گفتم میخوام برم اول جاده بغداد کربلا، همون جا که موکب ها هستن، راننده نفهمید چی میگم، ولی یکی از مسافران فهمید، گفت تعال! (بیا)
.
#حب_الحسین_یجمعنا
#نذر_قلم
#سفرنامه_اربعین
#اربعین
#تنویر
#ادامه_دارد
@Tanwir
🌍 #سفرنامه_اربعین
.
🔆 چهارشنبه 98/07/24 – سه روز قبل از اربعین
.
🕗 ساعت 17:30 (ادامه)
با خوشحالی پریدم بالا، خدا خیرش بده، تو راه برام آب خرید، پول کرایه م رو هم اون حساب کرد، نزدیک خروجی شهر بغداد به سمت کربلا، خودش می خواست پیاده بشه، به منم گفت انزل! (پیاده شو) پیاده شدیم و با هم یه چهارراه رو رد کردیم. از دور یه پل بهم نشون داد، گفت نرسیده به اون پل، بپیچ سمت چپ، برو تا برسی به موکب ها، خودش هم رفت سوار یه ماشین دیگه شد و رفت.
منم روی نقشه چک کردم، دیدم مسیر درستی رو آدرس داده، نقشه هم همون مسیر رو پیشنهاد میداد. یه مقدار پیاده رفتم، دیدم بازم خبری از موکب ها نیست. اون پل رو رد کردم، رسیدم به پل بعدی، از روی پل بعدی داشتم میرفتم، روی پل بودم که دیدم اون پایین ون ها داد میزنن و میبرن کربلا.
قصد اولیه م این بود که همه مسیر کاظمین تا کربلا رو پیاده برم، اصلا برای همین قصدِ مسخره بود که بیش از دو ساعت تو بغداد آواره شده بودم. قصد اولیه م رو گذاشتم زیر پام و رفتم کنار ون ها. اول گفتم محمودیه چند؟ گفتن ما از مسیر محمودیه نمیریم، برو اونجا از سواری ها سوال کن ( تو مسیر بغداد به کربلا، از جاده اصلی، اولین شهر یا شهرک محمودیه است)
رفتم پیش سواری ها، گفتم چند؟ گفت ۲۵۰ دینار، یعنی ۲۵۰ هزار تومان، برقم پرید! برگشتم پیش ون ها
رفتم گفتم مسیب چند؟ گفت ۶۰ دینار. خوشحال شدم. پریدم بالا، خیلی خیلی خیلی خسته بودم، بعد از کمی راه افتادیم، از یک مسیر فرعی اومد، تو راه هم پر بود از موکب ها یی که دم به دقیقه جلوی ماشین رو میگرفتن و اصرار میکردن بیاین هم نماز بخونین، هم شام بخورین، چون همون موقع که حرکت کردیم، اذان مغرب رو گفتن. اما همه مسافران ون عرب بودن، هی به راننده تذکر میدادن که برو! برو! عجله داریم!
اولش ترافیک نبود، یه مقدار تو شهرک های اطراف بغداد اومد، بعد وارد آزادراه شد، من هم روی نقشه داشتم میدیدم از کجا میره؟
اونقدر مسیر های فرعی اومد تا بالاخره وارد آزادراه شد. از آزادراه اومد، وضعیت خوب بود تا نزدیک مسیب. حدود 5-6 کیلومتر نرسیده به مسیب، اونجا خوردیم به ترافیک.
به طور عادی مسیر بغداد تا مسیب نباید به یک ساعت و نیم برسه، اما الان بیش از دو ساعت و نیمه که توی ماشین نشستیم. الان نزدیک مسیب هستیم و در ترافیک! الان سردرد دارم، حالم بده، تنم درد میکنه، پاهام درد میکنه (هم به دلیل پیاده روی های امروز، هم به دلیل تنگی جا در ون) اما با این حال دارم می نویسم. انشاالله که مورد استفاده قرار بگیره.
.
#حب_الحسین_یجمعنا
#نذر_قلم
#سفرنامه_اربعین
#اربعین
#تنویر
#ادامه_دارد
@Tanwir