eitaa logo
طنزک
402 دنبال‌کننده
343 عکس
115 ویدیو
3 فایل
محتوای کانال تولیدی است. از این که عضو می‌شوید، عضو می‌مانید و عضو می‌کنید ممنونیم. برای نقد و نظر، تبادل، پیشنهاد و انتقاد: @alibahari1373 نخستین پست کانال: https://eitaa.com/tanzac/1267
مشاهده در ایتا
دانلود
داستان مترسک 🔷روزگاری که احدی از فرمان ایالات متحده در محفل سران ممالک سر باز نمی‌زد. حُکّام طابعِ حُکم او و سلاطین پاچه‌بوس و چاکر او بودند. و این نبود جز پس از دبلیو دبلیو آی آی. 🔸(نترسید! کسی وسط نوشتن آدرس اینترنتی با دسته‌بیل توی سر من نزد. دارم نام خلاصه شده جنگ جهانی دوم را به اَنگِ‌فارسی تایپ می‌کنم! قبلا پارسی زبانان فینگیلیش تایپ می‌نمودند و اکنون ما آمریکایی‌ها انگ‌ِفارسی...) 🔹متن کامل را در ویرگول بخوانید @tanzac
🔹ساختمان ایران ١ 🔸فکر و ذکرم فقط پی انتخابات پیش رو بود و خستگی رو از یادم برده بود. خیال‌پردازی می‌کردم که باید موقع تبلیغات انتخاباتی مدیرای ساختمون ازشون مطالبات به حق داشته باشم. 🔸باید توی جلسات عمومی بهشون در مورد بوی بد جوراب همسایه‌مون بگم. البته اینو باید توی جلسه‌ی خصوصی می‌گفتم. به کسی هم که فقط این ایام یادش می‌افته با ما سلام و احوالپرسی کنه نباید رأی بدم. 🈁متن کامل در سایت ویرگول @tanzac
🔸خلاصه اهالی همه‌ی این واحد‌ها با تمام تفاوت‌هاشون کنار هم زندگی می‌کنن. مدیر ساختمون هم بدون توجه به این تفاوت‌ها فقط شارژ ماهانه‌شو رو می‌گیره. اما مشکل از اونجایی شروع شد که یکی از اهالی طبقه سوم مدیر شد. بعدشم احساس کرد باید تم کریسمس طبقه خودشون رو برای همه طبقه‌ها اجرا کنه. چشمتون روز بد نبینه. یه طبقه شاخ گوزنا رو صاف کردن. خود بابانوئل رو هم سیاه کردن و دف دادن دستش تا «ارباب خودم بز بز قندی» بخونه! جاتون خالی طبقه‌ی ما هم گوزنای بابانوئل رو برای شام هیئت قربونی کردن. 🔹این شد که تصمیم گرفتم خودم نامزد بشم و مدیر ساختمون ایران بشم. اما از بد ماجرا همه می‌گفتن نمی‌خوان رأی بدن. اصلا مدیریت ساختمون رو به رسمیت نمی‌‌شناختن. طبقه‌ی سوم می‌گفتن پول شارژ ماهیانه‌ی ما خرج گوزن و کاج طبقات دیگه شده پس دیگه رأی نمی‌دیم. طبقه‌ی خودمون ترسیده بودن مدیر بعدی پول گوزنا رو ازشون بگیره. فقط یکی از طبقات رأی می‌دادن، اونا هم می‌گفتن اگه نتیجه اونی که ما گفتیم نشد، نتیجه رو قبول نداریم. 🔸من هم تبلیغات چهره به چهره رو شروع کردم. البته با حساب این طبقاتی که من دیدم، اگه فقط واحد خودمون هم بهم رأی می‌دادن من مدیر می‌شدم. خوب هم بود. هزینه تبلیغاتم رو می‌ذاشتم برای وقتی مدیر شدم. اون موقع همه هزینه رو برای چسپوندن پوستر کسب و کارِ مُرده شوری خودم و کندن پوستر بقیه میکردم. @tanzac
🔹البته نگران تبلیغات رقیب‌ها نبودم. بیشتر نگران شامی بودم که به در و همسایه می‌دادند. وگرنه یکی‌شان انگار خواب مانده و دماغش به تنهایی به آتلیه رفته. یکی دیگر اسمش گرگ‌علی و فامیلش گداخان بود. کسی به این‌ها رأی نمی‌دهد. این که ایده‌های خوبی برای آینده‌ی ساختمان دارند کافی نیست. مدیر ساختمان باید خوشکل و خوش‌نام هم باشد. 🔸نگرانی من از این بابت بود که اهالی ساختمان ممکن بود گول سابقه و مدرک تحصیلی مرتبط را خورده و این اشخاص اشتباهی را انتخاب کنند. پس گفت‌وگوی چهره‌به‌چهره را از طبقه پایین که پدرخانمم آنجا ساکن است، شروع کردم. البته خانمم معتقد بود، طبقه پایینی‌ها من را که دامادشان هستم ول نمی‌کنند و به دیگری رأی بدهند. این حرف درستی بود اما مقداری به آن شک داشتم. چون بودند رقیبایی که از طبقه پایین نامزد شده بودند. 📍برای شام به منزل پدرخانمم رفتیم که هم تبلیغ کنم و هم یک وعده غذا از مخارج ماهانه منزل کم بشود. سرِ سفره داشتم فکر می‌کردم که چطور بحث را شروع کنم و به صحبت‌های مادرزنم گوش می‌کردم. بحث تفکیک زباله بود. پدرخانمم که دید دست به غذا نزدم گفت: «پسرم، مشکلی پیش اومده؟» وقتی گفتم نه، پدرخانمم بشقاب مرا برداشت و سهم من را هم خورد. بخش اول نقشه با شکست مواجه شده بود. پس تمرکز رو گذاشتم روی رأی. 🔸گفتم: «اگه من رأی بیارم همه ساختمون رو مثل خونه‌ی خودم تمیز می‌کنم. در اولین قدم هم زباله‌ها رو تفکیک می‌کنم.» پدرخانومم هم در حال خوردن غذای من گفت: «خیلی خوبه پسرم. ما قبلا زباله‌ها رو می‌بردیم سر کوچه، از این به بعد می‌ریزیم خونه‌ی شما. نزدیک‌تر هم هست.» نمی‌دانستم این تعریف بود یا تخریب! ولی فکر کنم این جمله در کنار دامادی من، رأی این طبقه را مال من خواهد کرد. 🔷بعد از آن به طبقه‌ی بالا رفتم. باجناقم کلا آدم تنبلی است و خانه‌ی خودش راه هم مرتب نمی‌کند، چه برسد به راه‌رو. پس به او وعده دادم که «اگه مدیر شدم دستور می‌دهم کسی به تمیزی راه‌رو گیر نده. زباله‌ها را هم بدون تفکیک از شیشه پرت کن پایین!» روی نقطه‌ی حساسی دست گذاشته بودم و فکر می‌کردم این رأی دیگر مال خودم است. اما باجناقم با نامردی گفت: «شرمنده، کاندیدای قبلی گفت: میاد ظرفامونو می‌شوره!» 🔸درست است که من وعده‌ی دروغ می‌دادم ولی حداقل وعده‌ام شدنی بود. دیدم سه‌-هیچ عقب افتادم. پس دست به یه تاکتیک ناجوانمردانه زدم و گفتم: «ببین! من پدرخانوم‌مون رو راضی می‌کنم تو زن دوم بگیری. هم ظرف بشوره و هم راه‌رو رو تمیز کنه.» بعد هم که برق چشم‌های باجناقم را دیدم، همان موقع هم گوشی را در آوردم و با پدر خانمم در این مورد صحبت کردم. داشتم قول موافق را می‌گرفتم اما در همین حین پدرخانمم از کنار ما رد شد و وارد خانه‌ی باجناقم شد. ▪️متأسفانه رأی و اعتماد باجناق باهم از دست رفت، ولی خدا را شکر پدرخانمم فکر کرده بود باجناقم قرار است زباله‌ها را تفکیک کند. @tanzac
🔹شاید بهتر بود به باجناقم پیشنهاد ائتلاف می‌دادم. اما نه! توی دبیرستان این ایده جواب نداده بود. یک‌بار رقیبم به داده‌های آماری من توجه نکرد و کنار نرفت. می‌گفت: «جامعه آماری باید بچه‌های مدرسه باشن، نه خونوادت!». 🔻یک‌بار دیگر هم که قبول کرد و کنار رفت؛ انتخابات باطل شد. چون همه فکر می‌کردند من رقیب را به زور فرستاده‌ام که انصراف بدهد. مشکل رأی‌دهندگان این بود که تحقیق نمی‌کردند. در صورتی که من اصلا کاری نکرده بودم. قلدر کلاس این کار را کرده بود. بعدش هم که قلدرخان فهمید ساندویچی که به او دادم، مال همان رقیبم بوده کاری کرد که انتخابات باطل شود. امان از دست این جناح‌بازی‌ها. 🔸رقیب‌هراسی هم کار درستی نبود. اصلا انسانی نیست که کسی به خاطر مدیریت یک ساختمان پشت سر باجناقش حرف بزند. حتی ممکن است خدای ناکرده به گوشش برسد و کار از رفاقت و رقابت به دشمنی و کینه برسد. نه! مال دنیا ارزشش را ندارد. هفته‌ی بعد هم منزلشان دعوت به کباب بره هستیم. اصلا کار درستی نیست. ولی خب برای باقی رقبا همین کار را باید بکنم. امشب حتما با ماژیک روی تبلیغات‌شان فحش و تهمت‌ می‌نویسم. در همین فکر‌ها غرق بودم و با چندتا از تبلیغات باجناقم، شیشه رو تمیز می‌کردم که فکری در ذهنم جرقه زد. 🔹می‌شد تبلیغات رو به صورت لیستی انجام داد. مسلم است که هزینه‌ی چاپ یک لیست سی‌نفره خیلی کمتر از سی‌تا تبلیغ هزینه داره. فقط باید یک نفر که بخواهد تبلیغ کند را پیدا کنم و از او بخواهم با توجه به مصالح اقتصادی، جای تبلیغات فردی، تبلیغات لیستی انجام بدهد. فقط سه‌ مشکل وجود داشت. اول این که توی ساختمان ایران، ما معمولا اهل کار جمعی نیستیم. مشکل دوم این بود که لیستی‌ رأی دادن دیگر خیلی قدیمی شده و به نوعی توهین به شعور رأی دهنده‌هاست. مثل این که من بگویم: «پسرم شما تشخيص نمی‌دی. بذار من برات تعین تکلیف کنم.» مشکل سوم هم این که وقتی یک مدیر می‌خواهیم، لیست کلا معنی نمی‌دهد. 🔹 تبلیغات باجناقم تمام شد و شیشه‌های خانه نه. بله دوستان. مشکلات مدیریت که یکی‌دوتا نیست. طرف را راضی می‌کنیم که فکر نکن. بدون تحقیق و به خاطر مصالح طبقه، با من ائتلاف کن. به کسی که لیست من گفته رأی بده. تهش هم به خاطر قوانین بد ساختمان، نمی‌توانند به همه‌ی لیست رأی بدهند. آسمان به زمین می‌آمد سی مدیر می‌داشتیم؟ 🔻من بروم چند تبلیغات دیگر از باقی رقبا برای پاک کردن شیشه جمع کنم. 🔹 ادامه دارد... @tanzac
🔹ولی زیاد فایده ندارد. این‌ها برای منی که فقط دم انتخابات با همسایه‌ها حرف می‌زنم رأی بشو نیست. آخر کار هم باید دست به جیب بشوم و چند کارگر برای منزل بیاورم. تا روز انتخابات با شعار عدالت برایشان حق رأی بگیم. به نظافت هم فکر خواهم کرد تا از آن‌ها هم رأی در بیاورم. 🔸در اخبار یک چیزی شنیده‌ام به نام مهندسی انتخابات. البته زیاد نشنیدم چون «پس از باران» شروع شد و همسرجان دوست ندارند دیالوگی از فیلم جا بماند. خواهرزاده‌ام سال گذشته رشته‌ی مهندسی عمران قبول شد. هنوز درسش تمام نشده اما اگر قبول کند انتخابات ساختمان ما را مهندسی کند خوب خواهد بود. 🔹پیشنهاد تغییرات در حوزه‌ی انتخابیه را به مسئولین داده بودم و جواب نداده بود. اما اگر می‌شد اهالی ساختمان شقایق هم با ما رأی بدهند خیلی خوب می‌شد. عموی من و ده پسرش در آن ساختمان زندگی می‌کند و با احتساب مهمانی‌هایی که سر ما خراب می‌شوند اهالی ساختمان ایران محسوب می‌شدند. ولی حیف این پیشنهاد رد شد. همین تصمیمات غلط مشارکت را پایین می‌آورد. تقصیر من است که‌ می‌خواستم میزان مشارکت در انتخابات بالا برود. 🔸تازه می‌فهمم نامزد انتخابات شدن هم کار سختی است. این دموکراسی لعنتی اصلا به درد ما ایرانی‌ها نمی‌خورد. خود من آن‌قدر درگیر انتخابات شده‌ام که به بعدش فکر نکرده ام. البته مسئولیت مدیریت ساختمان که کار آن‌چنانی‌ای ندارد. بیشتر منظورم این است که اگر انتخابات درست برگزار نشد. یعنی اسم من از صندوق‌ در نیامد چه باید بکنم. 🔹 شاید چند برگه اضافی در جیبم پنهان کردم و موقع رأی‌گیری در صندوق انداختم. بدی‌اش این است که ممکن است تعداد آرا از افراد ساختمان بیشتر بشود. اما چاره چیست؟ به خاطر مصالح ساختمان ایران باید این کار را بکنم. شاید هم به پسرم بگویم روز انتخابات همان دور و بر باشد و برای آن‌ها که سواد ندارند بنویسید. 🔸واقعا دیگر نمی‌دانم. آیا می‌شود بدون مسئول رأی‌گيری بودن، مدیر ساختمان شد یا نه؟ فکر می‌کردم نامزد شدن برای انتخابات آسان‌تر از این حرف‌ها باشد. اگر برای بیزینس مرده‌شوری خودم این‌قدر فکر می‌کردم، امروز داشتم با شاهزاده چارلز و جو بایدن بر سر قیمت کفن و دفنشان مذاکره می‌کردم. ولی متاسفانه شوق به خدمت به ساختمان ایران اجازه نمی‌دهد. @tanzac
💠رستم VS جومونگ 🔹ماجرای آزاد شدن پول‌های بلوکه شده ایران در کره از زبان درباریان گوگوریو(از بعد این ماجرا بهش می‌گن کُره) ♦️روزی روزگاری در دربار گوگوریو نشسته بودیم و به امپراتور می‌گفتیم که لطفا ما را بکشد، که ناگهان خری گفت... چیز! ببخشید. اشتباه شد! منظورم این بود که نشسته بودیم که ناگهان پیکی از ایران‌زمین وارد دربار امپراتور جومونگ شد. من خودم را جلو انداختم و گفتم: لطفا من را بکشید سرورم. پیکی از ایرانیان آمده و می‌گوید: پول ما را بدهید برویم... هرچه هم گفتیم: بیا گوگوریو را به تو نشان بدهیم، می‌گوید: نه من همه کوچه پس‌کوچه‌های اینجا رو بلدم! پول ما رو بدید بریم! 🔹ما درباریان که این روزها منبع تمام‌نشدنی نمک گوگوریو به حساب می‌آمدیم؛ همین‌طور که داشتیم می‌گفتیم: لطفا ما را بکشید سرورم، فریاد زدیم: لطفا ما را بکشید سرورم! در همین حال امپراتور جومونگ گفت: خب پس آن شمشیر من را بیاورید ببینم این‌ها چه می‌گویند! 💥درباریان از جا برخاستند و در حال عقب‌عقب رفتن، گفتند: نمک خوردیم سرورم! یک وقت جدی جدی ما را نکشید ها... امپراتور گفتند: احمق‌ها. می‌خواهم حساب این شرخر ایرانی را برسم. با شما کاری ندارم که! این‌ها دیدند پولشان را نمی‌دهیم کشتی‌های ما را در خلیج فارس گرفته‌اند. برای ما و امپراتور بادها افت دارد. ما درباریان نفس راحتی کشیدیم. رئیس موپالمو بهترین تیرها و شمشیرها را فراهم کرده و از آن شمشیرها که وقتی به سنگ می‌زنی، نمی‌شکند به امپراتور داد. 🔥امپراتور جومونگ با بهترین افرادش رفتند تا فرستاده‌ی ایرانیان را سر جایش بنشانند. پس تا چند ساعت با کمان دامول تعداد زیادی تیر به سمت پیک ایران پرتاب کردند. پیک ایران همان‌طور که با یکی از تیرها دندان‌هایش را خلال می‌کرد گفت: تموم شد؟ خیلی تأثیرگذار بود. حالا این پول ما رو بدید ما بریم. گرفتار شدیم به خدا! ☄امپراتور دستور دادند جلسه‌ای برگزار شود. ما خوشحال وارد جلسه شدیم اما امپراتور گفتند: هرکی توی این جلسه بگه منو بکشید، واقعا می‌کشمش! اینطور شد که ما ناراحت وارد جلسه شدیم. پس از بررسی‌های فراوان بنا شد پول‌های بلوکه شده‌ی ایرانیان را به ایشان پس بدهیم. چون این فرستاده با این زور و بازو حتما رستم یا اسفندیاری، چیزی است و اشراف اطلاعاتی او به کوچه‌های گوگوریو نیز به واسطه‌ی راهنمایی‌های سیمرغ حاصل شده! 🌪پول را که دادیم پرسیدیم: ای پهلوان! آیا تو رستمی و با سیمرغ به این‌جا آمده‌ای؟ آن جوان خندید و گفت: رستم؟ نه بابا! من یه ممد‌شونم. کوچه‌ها رو هم بس که فیلمش رو دیدم حفظ شدم! رستم اونی بود که دُم کشتی‌هاتون رو توی خلیج فارس یه دستی گرفت! 🗒 @tanzac
❄️یک روز دم بوفه یک نفر را دیدم که قیافه‌اش آشناست. البته اینجا زیاد قیافه‌ی آشنا می‌بینیم. یک مقدار که نگاهش کردم گفت: چیه؟ آدم ندیدی؟ 🌟دیدم باید رویش را کم کنم. گفتم: عه تویی! تو مگه چلغوزآباد زندگی نمی‌کردی؟ او هم بدون معطلی جواب داد: از وقتی تو چوپونی رو ول کردی، مجبور شدم گوسفندا رو بفروشم و بیام تهران! ✨ رفاقت من و بابک زنجانی از همین‌جا شروع شد. دیگر همه‌ی دوره‌ی زندانمان را با هم بودیم. خدا را شکر. خاطرات سیلی زدن به فرمانده در سربازی کم‌کم داشت قدیمی می‌شد! 💫بابک می‌گفت قبلا توی ایران راهزن‌ داشتیم. اقلا وقتی آدم‌ها را لخت می‌کردند، رهایشان می‌کردند. الان زندان اوین داریم. پولم را گرفتند، آزاد هم نمی‌کنند! تمام اموال داخل و خارج مملکتم را از من گرفتند که امروز برای یک لقمه نان و پنیر و خاویار صبحانه‌ام باید به گدا و گدول‌های اسکل رو بزنم! 💥 چون به من گفته‌ بود اسکل زدم پس کله‌اش. درست عین فرمانده سربازی. اما بعد دلم برایش سوخت. جوری از زمین و زمان شکایت می‌کرد که احساس می‌کردم تقصیر من است که این بابا اینجاست. برای این که گول نخورم و ده میلیون تومانی که ته حسابم باقی مانده به او ندهم، سعی کردم ماهی‌گیری یادش بدهم. که متأسفانه او بیشتر از من بلد بود. پس با حالت نصیحت گفتم: ای بابا. هرچی سنگه واسه پای لنگه! طرف سه هزار میلیارد دزدید و رفت. تو هم ایشالا عین همون می‌شی! گفت: زبونتو گاز بگیر. اون بابا چهار هزار میلیارد پس داد بعدم اعدام شد! 🌪من قبل از این دوره زندان واقعا فکر می‌کردم مهریه و بدهی ابربدهکاران بانکی، مثل بابک زنجانی را کی داده و کی گرفته. اما الان فهمیدم دوتایش را از منتهاالیه حلقوم آدم بیرون می‌کشند. متأسفانه اسم قشر اختلاسگر در مملکت ما بد در رفته. من خودم بین این‌ها زندگی کردم و می‌دانم. این را هم بگویم که این‌ها یا کلاهتان را برمی‌دارند و یا اسکولتان می‌کنند. البته بابک کلاه من را برداشت. 📍پ، ن: اسفندماه امسال اموال ب.ز، که دیگر راحت می‌توانیم بگوییم بابک زنجانی، در خارج از کشور شناسایی شد و به ایران منتقل شد. @tanzac
♦️اگر جمهوری اسلامی براندازی می‌شد و علی کریمی به ایران باز‌می‌گشت چه اتفاقی می‌افتاد؟ الف) ایران گلستان می‌شد، مثل زمان شاه. البته با مصرف ایشان احتمالا قطعی برق دوباره شروع می‌شد ... ب) همان سال ایران قهرمان جام جهانی می‌شد! هر بازیکنی که گل نزده هم از تیر برق آویزان می‌شد. ج) جنازه‌ی علی کریمی بعد از دو روز خاشقچی‌خاشقچی شده در یخچال خانه‌اش پیدا میشد! ☄️فرداشب هم‌زمان با اخبار ٢٠:٣٠ علت درست بودن گزینه‌ی سوم را در کانال طنزک بخوانید ... ▪️ @tanzac
🔹خدمات متقابل جادوگر و جنبش 🔸واقعا فوتبالیست‌هایی در سطح علی کریمی مثل سیب‌های سرخ بالای درخت هستند که دست هر کسی به ایشان نمی‌رسد و معامله با این افراد نیاز به سطح هوش بالایی دارد. این افراد معمولا با دارایی خود، هوای یک ایل و طایفه را دارند. البته شخص علی کریمی آن سیبی بوده که با دمپایی یک بچه‌ی دماغو افتاده پایین! وگرنه انسان سر هرکسی را کلاه بگذارد، سر خواهر خودش را کلاه نمی‌گذارد. 🔻احتمالش خیلی کم است اما تصور کنید علی کریمی به ایران برگردد، عفو رهبری بخورد و یک پدرآمرزیده‌ای هم بدهی‌هایش را بدهد. احتمالا آن موقع خواهرش خیلی در دادگاه و دادستانی پیگیر مسئله خواهد بود. هرچه هم بگویند: خانم! کار برادرتان درست می‌شود و چون عفو خورده مجازات نمی‌شود. او هم خواهد گفت مشکل دقیقا همین‌جاست. همه که از سر تقصیراتش بگذرند قطعا خواهر خودش با قیچی ریز ریزش می‌کند. ❄️به نظر می‌رسد گرفتن گرین‌کارت آمریکا و براندازی بهانه بود. جادوگر یک بار دیگر با دریبل رونالدینیوئی خودش ما را گول زد. همه فکر کردیم کریمی قصد براندازی دارد اما او فقط می‌خواست از دست خواهرش فرار کند. چون این روزها هرکدام از براندازان پول خودش را جمع کرده و رفته پی کارش اما این بدبخت ظاهرا ول‌کُنش اتصالی کرده. 🧠نمی‌دانم چه فرایندی در ذهن طرفداران کریمی رخ می‌دهد که هنوز از او طرفداری می‌کنند. البته می‌دانیم در ایران هستند این مدل افراد، فقط زنده‌ماندنشان با این میزان هوش‌ کمی عجیب است که امیدوارم دانشمندان رازش را کشف کنند. چون شورش علیه فساد با لیدری علی کریمی شبیه این است که از آلودگی هوای تهران فرار کنی و در شهری آلوده‌تر مدام قلیان و سیگار بکشی. ☔️طرف خواهرش را با 770میلیارد تومان بدهی رها کرده و رفته. بعد بعضی‌ها انتظار دارند این چیزی از کشور دستش برسد و برای مردم خرج کند. به نظرم انتظار نصب شدن ویندوز11 روی چرتکه خیلی منطقی‌تر است. تنها خوبی علی کریمی به عنوان حاکم مملکت این است که به کاخ‌نشینی عادت دارد. البته ویژگی مثبتی نیست و ربع پهلوی هم با همین سابقه، چهل و پنج سال است زنبیلش را گذاشته دم در. @tanzac
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اسرائیل فوق‌پیشرفته‌‌ترین سلاح‌ها رو داره، نمی‌شه باهاش جنگید... سلاحی که الآن اسرائیلیا دارن باهاش جنوب لبنان رو می‌زنن! @tanzac