خاطرهٔ #سیمین_دانشور از #نیما_یوشیج
نیما از من پرسید كه: «جلال چه میكند كه اینقدر با هم خوبید. بگو تا من هم با عالیه چنین كنم...»
من گفتم آقای نیما كاری كه نداره، به او مهربانی كنید.
میبینید اینهمه زحمت میكِشَد، به او بگویید دستت درد نكند. در خانهٔ من چقدر ستم میكِشی. جوری كنید كه بداند قدرِ زحماتش را میدانید.
گاهی هم هدیههایی برایش بخرید. ما زنها، دلمان به این چیزها خوش است كه به یادمان باشند.
نیما پرسید: «مثلاً چی بخرم؟»
گفتم: «مثلاً یك شیشه عطرِ خوشبو یا یك جورابِ ابریشمیِ خوشرنگ یا یك روسریِ قشنگ… نمیدانم، از این چیزها. شما كه شاعرید، وقتی هدیه را به او میدهید یك حرفِ شاعرانهٔ قشنگ بزنید كه مدتها خاطرش خوش باشد.
این زن اینهمه در خانهٔ شما زحمتِ بیاجر میكشد. اجرش را با یك كلامِ شاعرانه بدهید، شما كه خوب بلدید. مثلاً بگویید: عالیه! دیدم این قشنگ بود، بارِ خاطرم به تو بود، برایت خریدَمِش.»
نیما گفت: «آخر سیمین، من خرید بلد نیستم، مخصوصاً خرید این چیزها كه تو گفتی. تو میدانی كه حتی لباس و كفشِ مرا عالیه میخرد.»
پرسیدم: «هیچوقت از او تشكر كردهاید؟ هیچوقت دستِ او را بوسیدهاید؟ پیشانیاش را؟»
نیما پوزخندِ طنزآلودِ خودش را زد و گفت: «نه.»
گفتم: «خوب حالا اگر میوهٔ خوبی دیدید، مثلاً نارنگیِ شیرازیِ درشت یا لیمویِ ترشِ شیرازیِ خوشبو و یا سیبِ سرخِ درشت، یكی دو كیلو بخرید و با مِهر به رویش بخندید…»
نیما حرفم را قطع كرد و گفت: «و بگویم عالیه! بارِ خاطرم به تو بود.»
نیما خندید، از آن خندههای مخصوصِ نیمایی و عجب عجبی گفت و رفت.
حالا نگو كه آقای نیما میرود و سه كیلو پیاز میخرد و آنها را برای عالیه خانم میآورد و به او میگوید: «بیا عالیه.»
عالیه خانم میپرسد: «این چی هست؟»
نیما میگوید: «پیازِ سفیدِ مازندرانی، خانمِ آلِاحمد گفته.»
عالیه خانم میگوید: «آخر مردِ حسابی! من كه بیست و هشت من پیاز خریدم، توی ایوان ریختم. تو چرا دیگر پیاز خریدی؟»
نیما بازهم میگوید كه: «خانمِ آلِ احمد گفته.»
عالیه خانم آمد خانهٔ ما و از من پرسید كه چرا به نیما گفتهام پیاز بخرد؟
من تمام گفتگوهایم را با نیما، به عالیه خانم گفتم.
پرسید: «خوب پس چرا این كار را كرد؟»
گفتم: «خوب یك دهنکجی كرده به اَداهای بوژوازی. خواسته هم مرا دست بیاندازد و هم شما را.»
یك شب یادمان نیما گرفتند توی دانشكده هنرهای زیبا. قضیهٔ پیاز رو گفتم كه عوض اینكه بره كادو بخره، گفت بیا عالیه، پیاز
- از مصاحبه محمد عظیمی با سیمین دانشور
🆔 @tanzyf ♨️
#علی_اسفندیاری که به نام #نیما_یوشیج شناخته میشود، شاعر معاصر ایرانی بود. وی بنیانگذار شعر نوین و ملقب به «پدر شعر نو فارسی در ایران» است. نیما یوشیج با مجموعه اثرگذار افسانه، در فضای راکد شعر ایران، انقلابی به پا کرد. نیما آگاهانه تمام بنیادها و ساختارهای شعر کهن فارسی را به چالش کشید.
۲۱ آبان ۱۲۷۴ – ۱۳ دی ۱۳۳۸
#سالروز_درگذشت
🆔 @tanzyf ♨️
تو را من چشم در راهم،
شباهنگام
که می گیرند در شاخ تلاجن سایه ها رنگ سیاهی
وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم
تو را من چشم در راهم.
شباهنگام ، در آن دم که بر جا دره ها چون مرده ماران خفتگانند
در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام
گرم یادآوری یا نه ، من از یادت نمی کاهم
تو را من چشم در راهم
#نیما_یوشیج
🆔 @tanzyf ♨️
هان ای شب شوم وحشت انگیز
تا چند زنی به جانم آتش ؟
یا چشم مرا ز جای برکن
یا پرده ز روی خود فروکش
یا بازگذار تا بمیرم
کز دیدن روزگار سیرم
دیری ست که در زمانهٔ دون
از دیده همیشه اشکبارم
عمری به کدورت و الم رفت
تا باقی عمر چون سپارم
نه بخت بد مراست سامان
و ای شب ،نه تو راست هیچ پایان
چندین چه کنی مرا ستیزه
بس نیست مرا غم زمانه ؟
دل می بری و قرار از من
هر لحظه به یک ره
و فسانه
بس بس که شدی تو فتنه ای سخت
سرمایهٔ درد و دشمن بخت
این قصه که میکنی تو با من
زین خوبتر ایچ قصه ایچ نیست
خوبست ولیک باید از درد
نالان شد و زار زار بگریست
بشکست دلم ز بی قراری
کوتاه کن این فسانه ،باری
آنجا که ز شاخ گل
فروریخت
آنجا که بکوفت باد بر در
و آنجا که بریخت آب مواج
تابید بر او مه منور
ای تیره شب دراز دانی
کانجا چه نهفته بد نهانی ؟...
#نیما_یوشیج
🆔 @tanzyf ♨️
خشک آمد کشتگاه من
در جوار کشت همسایه.
گرچه می گویند: "می گریند روی ساحل نزدیک
سوگواران در میان سوگواران. "
قاصد روزان ابری، داروَگ ! کی میرسد باران؟
بر بساطی که بساطی نیست
در درون کومهٔ تاریک من که ذرهای با آن نشاطی نیست
و جدار دندههای نی به دیوار اتاقم دارد از خشکیش می ترکد
-چون دل یاران که در هجران یاران-
قاصد روزان ابری ، داروگ ! کی می رسد باران؟
#علی_اسفندیاری ( #نیما_یوشیج )
#زادروز
( دار وَگ در زبان مازندرانی به معنای قورباغه درختی است)
#فرزند_ایران
🆔 @tanzyf ♨️
مانده از شبهای دورادور،
بر مسیر خامُش جنگل،
سنگچینی، از اجاقی خُرد،
اندرو خاکسترِ سَردی.
همچنان کاندر غباراندودۀ اندیشههای من ملالانگیز،
طرح تصویری، در آن هر چیز،
داستانی حاصلش دردی.
روز شیرینم که با من آتشی داشت،
نقش ناهمرنگ گردیده،
سرد گشته، سنگ گردیده،
با دم پاییز عمر من، کنایت از بهار روی زردی.
همچنان که مانده از شبهای دورادور،
بر مسیر خامُش جنگل،
سنگچینی از اجاقی خُرد،
اندرو خاکستر سردی.
#نیما_یوشیج
🆔 @tanzyf ♨️
پا گرفته است زمانی است مدید
نا خوش احوالی در پیکر من
دوستانم، رفقای محرم!
به هوایی که حکیمی بر سر، مگذارید
این دلاشوب چراغ
روشنایی بدهد در بر من!
#سالروز_درگذشت
#نیما_یوشیج
🆔 @tanzyf ♨️
14.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 او شاعری متدین بود، برخلاف آنچه میگفتند!
🔹 13 دیماه سالگرد درگذشت پدر شعر نو فارسی، #نیما_یوشیج
#فرزند_ایران
9.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 نیما یوشیج و انقلابی که در شعر معاصر به پا کرد!
🍂 به مناسبت #زادروز پدر شعر نوی پارسی #نیما_یوشیج
#فرزند_ایران
🆔 @tanzyf ♨️
میتراود مهتاب
میدرخشد شبتاب
نیست یک دم شکند خواب به چشم کس و لیک
غم این خفتهٔ چند
خواب در چشم ترم میشکند
نگران با من اِستاده سحر
صبح میخواهد از من
کز مبارک دم او ، آورم این قومِ به جانباخته را بلکه خبر
در جگر خاری لیکن
از ره این سفرم میشکند
نازکآرای تنِ ساقِ گلی
که به جانش کشتم
و به جان دادمش آب
ای دریغا به برم میشکند
دستها میسایم
تا دری بگشایم
به عبث میپایم
که به در کس آید
در و دیوارِ به هم ریختهشان
بر سرم میشکند
میتراود مهتاب
میدرخشد شبتاب
مانده پایآبله از راه دراز
بر دم دهکده مردی تنها
کولهبارش بر دوش
دست او بر در، میگوید با خود:
غم این خفتهٔ چند
خواب در چشم ترم میشکند
#نیما_یوشیج
🆔 @tanzyf ♨️
9.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 نیما یوشیج و انقلابی که در شعر معاصر به پا کرد!
💐 به مناسبت #زادروز پدر شعر نو پارسی #نیما_یوشیج
#فرزند_ایران
🆔 @tanzyf ♨️
*ری را»… صدا میآید امشب
از پشت «*کاچ» که *بند آب
برق سیاه تابش تصویری از خراب
در چشم میکشاند
گویا کسی است که میخواند
اما صدای آدمی این نیست
با نظم هوش ربایی من
آوازهای آدمیان را شنیده ام
در گردش شبانی سنگین؛
زاندوه های من
سنگین تر
و آوازهای آدمیان را یکسر
من دارم از بر
یکشب درون قایق دلتنگ
خواندند آنچنان؛
که من هنوز هیبت دریا را
در خواب
می بینم
ری را. ری را…
#نیما_یوشیج
*کاچ
در منابع مختلف بهصورت «قطعهٔ کوچک جنگل در میان مزارع» «کچلیهای زمین» و «بخشی از جنگل که درختهای آن را کندهاند»
*ریرا
در زبان مازندرانی عبارتاند از: (۱) بیدار باش، به هوش باش، هشدار؛ «ریرا» در بازیای به همین نام در مازندران یعنی «بپا و هوشیار باش» (۲) نام زنی که باید تیزهوش و کاردان باشد (۳) نام پرندهای کوچکتر از گنجشک و شبیه به آن.
*بند آب
«حفرههایی ست که به دست روستاییان برای آبیاری زمینهایی که به آن مشرف است، ایجاد میشود» و «برکهای مصنوعی که بهمنظور آبیاری زمینهای اطراف احداث میشود».
🆔 @tanzyf ♨️