eitaa logo
آموزشگاه بافتنی نازبانو( بباف وایده بگیر)
17.7هزار دنبال‌کننده
33.1هزار عکس
34.9هزار ویدیو
313 فایل
✨﷽✨ وَإِن يَكَادُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَيُزْلِقُونَكَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّكْرَ وَيَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُون وماهوَاِلّا ذِکرلِلعالَمیِن تبلیغات https://eitaa.com/joinchat/725549078Cc8bb97b557 کپی برای همکاران محترم #حرامه🔥
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌺 بانوی گلم درآمدزاباش😉 لطفاجهت آموزش وسفارش به آیدی زیرپیام بدین👇 @Naz_banoo1396 @tapestrycrochet
این خوشکل خانوم اسمش س😍 هنردست هنرمندگلم ،دوست عزیزم جان از ، واقعا زحمت کشیدن، ازشون تشکرمیکنم☺️💐 https://eitaa.com/tapestrycrochet/11376
هدایت شده از تبلیغات بانوی خَلّاق💕
همین که چشمم به فرزاد افتاد ، رنگم پرید.چقدر عوض شده بود و چقدر شکسته.چشمام با درد و غمی از پنج سالی که بی او گذشت بهش خیره شد که با عصبانیت گفت: خانم من بیکار نیستم که...بفرمایید برید بالا، پسرم بالاست، من شب میام در مورد حقوقتون با هم صحبت میکنیم. بعداز خونه بیرون زد.با رفتن فرزاد احساس راحتی کردم.پله ها رو به سمت بالا دویدم و فریاد زدم: سینا... پسری پنج ساله با چشمانی که شبیه خودم بود و لبانی که مرا یاد فرزاد میانداخت کنار در ظاهر شد.کیفم رو سمتی انداختمو سینا رو در آغوش کشیدم.چند بوسه ی پی در پی به صورتش زدم.متعجب نگام کرد و گفت : شما پرستار منید؟! اشک چشمانم با لبخند لبام گره خورد: آره عزیزم. _ پس چرا منو بوسیدی؟ میخوای مامانم بشی؟ چشمامو از غصه بستمو و توی دلم گفتم : کاش میدونستی که من مادرتم. با لبخند نگاش کردمو گفتم : آخه منم یه پسر دارم اندازه دلم براش تنگه بجاش ، تو رو بغل کردم. لبخند کمرنگی زد و گفت : بیارش اینجا با من بازی کنه...آخه من خیلی تنهام. به زور جلوی گریمو گرفتمو دست کوچولوشو بوسیدم و گفتم : دیگه تنها نیستی خاله شیرین پیشت میمونه. با لحن با مزه ای گفت : خاله شیرین کیه دیگه ؟! با خنده گفتم : منم دیگه.دوباره صورتش رو بوسیدم و گفتم : حالا برو بازی کن. سینا به سمت اتاقش رفت و من نگام توی خونه چرخید. جاذبه ی خاطرات داشت منو درون گردش خودش میکشید.داشتم بی اختیار به گذشته سفر میکردم....به پنج سال پیش....به روزی که فرزاد و پدرش منصور شاهی به خواستگاری من اومدند... https://eitaa.com/joinchat/98697257C3c45126927
آموزشگاه بافتنی نازبانو( بباف وایده بگیر)
#ریحانه همین که چشمم به فرزاد افتاد ، رنگم پرید.چقدر عوض شده بود و چقدر شکسته.چشمام با درد و غمی ا
ماجرای عاشقانه ریحانه و فرزاد که به دلایل مالی به ازدواج با یکدیگر مجبور شدند اما دراین اجبار عاشقانه ای غیر قابل پیش بینی و هیجانی بوجود میاد... اماانتقام شایان از فرزاد که باعث مرگ ریحانه می شود... ریحانه که درنظرفرزاد مرده اما درواقعیت زندس میخاهد به اسم شیرین و چهره ای دیگر وارد زندگی عشق دیرینش فرزاد شود که... https://eitaa.com/joinchat/98697257C3c45126927