خانه خلوت شده است ، دردهایم
در کدام گوشهی این خاطرات میتواند
آرام شود .. ! همینجا بود که نیمهشبها
برایش شعر میخواندم و او غرق در لبخند
میشد و من ذوق میکردم ..
#شبهاییکمردِآسمانی ..
تارِ پودِ فرشِ عشق را میان قلبم
با تمام ذرات وجودت ، لبخندها و
ذوقها، مرهم گذاشتن بر زخمهای
تنم ، پرستاریات از روح و قلبم،
بافته بودی .. حال آن فرشِ زیبا
از حضورت میان روحم وجود دارد
اما تو نیستی .. من به یک خیال
از خاطراتمان با هم اشک میریزم..
#شبهاییکمردِآسمانی