eitaa logo
✍تـرنم احساس💕 رمان
418 دنبال‌کننده
739 عکس
59 ویدیو
37 فایل
کپی مطالب فقط با لینک کانال و نام نویسنده مجاز است🚫 کانال اصلی رمان ما← @roman_mazhabi Sapp.ir/taranom_ehsas
مشاهده در ایتا
دانلود
#فاطمه_فاطمه_است #قسمت_90 #صلوات #رمان نویسنده←#دکترعلی‌شریعتی @taranom_ehsas #صلوات #رمان
✍تـرنم احساس💕 رمان
💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠 #خاطرات_شهید_احمد_علی_نیری سن شهادت: ١٩ سال اهل شهرستا
💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠 سن شهادت: ١٩ سال اهل شهرستان دماوند 9⃣ نماز جمعه 🍃با بچه ها به خدمت مرحوم آيت الله ناصر صراف ها (قرائتى) در مسجد محله چال رفتيم. يكبار فرمودند: «آقا، نماز جمعه را ترك نكنيد. نمى دانيد حضور در نماز جمعه چقدر براى انسان بركات دارد. خصوصا وقتى كه هوا بسيار سرد يا بسيار گرم باشد! (يعنى زمانى كه مردم كمتر شركت مى كنند) من و احمدآقا از اين حرف خيلى خوشحال شديم؛ چون از زمانى كه به ياد داشتيم با احمدآقا به نماز جمعه مى رفتيم. احمد آقا همه ى ما را به حضور در نماز جمعه مقيد كرده بود. او با سختى بچه ها را جمع مى كرد و به نماز جمعه مى رفتيم. 🍃يكى از بچه ها مى گفت: «من از همان دوران احمد آقا به نماز جمعه مقيد شدم. بعد از شهادت احمد آقا هم سعى كردم نماز جمعه من ترك نشود. يكبار در عالم رويا مشاهده كردم كه در خيابان ايستاده ام. احمد آقا از دور به طرفم آمد و من را در آغوش گرفت. خيلى حالت زيبايى بود. بعد از روبوسى به تابلوى خيابان نگاه كردم. ديدم نوشته خيابان قدس. فهميدم اينجا نماز جمعه است. همان لحظه از خواب بيدار شدم. فهميدم علت اينكه احمد آقا اينگونه من را تحويل گرفت بخاطر حضور هميشگى من در نماز جمعه است.» 📚 کتاب عارفانه، صفحه ۵۱ کانال سنگر شهدا 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @taranom_ehsas
💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠 سن شهادت: ١٩ سال اهل شهرستان دماوند 🔟 زيارت امام رضا (ع) 🍃يكبار احمدآقا بچه ها را به مشهد برد. بچه ها هم خيلى شيطنت مى كردند. خيلى براى سفر اذيت شد. اما مى گفت: «بسيار زيارت بر بركتى بود.» گفتم: «براى شما كه فقط اذيت و ناراحتى و ... بود. اما احمدآقا فقط از بركات اين سفر و زيارت امام رضا (ع) مى گفت. ما نمى دانستيم كه احمدآقا در اين سفر چى ديده! چرا اينقدر از اين سفر تعريف مى كند. 🍃اما بعدها در دفترچه خاطراتى كه از او به جا مانده بود ماجراى عجيبي را درباره اين سفر خوانديم: «وقتى در حرم مطهر بودم (به خاطر بدحجابى ها و...) خيلى ناراحت شدم. تصميم گرفتم كه وارد حرم نشوم. به خاطر ترس از نگاه كردن به نامحرم. كه آقا به ما فهماندند كه مشرف شويد به داخل حرم.» در جاى ديگرى درباره همين سفر نوشته بود: «در روز سه شنبه ٨/١٣ در حرم مطهر بودم. از ساعت نه و سى دقيقه الى يازده حال بسيار خوبى بود. الحمدالله.» 📚 کتاب عارفانه، صفحه ۵۳ الی ۵۴ کانال سنگر شهدا 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @taranom_ehsas
💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠 سن شهادت: ١٩ سال اهل شهرستان دماوند 1⃣1⃣ دو حاجت 🍃احمدآقا به اسرار غيب دست پيدا كرده بود. يادم هست من يك حاجت مخفى بين خود و خدا داشتم و كسى هم خبر نداشت. يك روز احمدآقا گفت: «شما دو تا حاجت دارى كه اين دو حاجت را از خدا طلب كردى. اينكه خداوند اين دو حاجت را به شما بدهد موكول كرده به اينكه شما روز عاشورا كه شما مراقبه خوبى از اعمال و نفس خودت داشته باشى يا نه.» ايشان به من توصيه كردند: «اگر مى خواهى احتياط كرده باشى، يك روز قبل و بعد از عاشورا هم مراقبه خوبى از اعمالت داشته باش.» تا اينكه بعد از عاشورا احمدآقا را ديدم بهم گفت: «باريك الله وظيفه ات را خوب انجام دادى. خداوند يكى از اين حاجت ها را به تو خواهد داد.» چند روز بعد حاجت اول من روا شد. 🍃گذشت تا ايام اربعين. ايشان مجددا به من گفت:«خداوند مي خواهد حاجت دوم شما را بدهد. منتهى منتظر است ببيند در اربعين چگونه از اعمالت مراقبت مى كنى. اما تو روز اربعين يك اشتباهى از من سر زد. شخصى شروع كرد به غيبت كردن و من آنجا وظيفه داشتم جلوى اين حركت زشت را بگيرم. اما بدليل ملاحظه اى كه داشتم چيزى نگفتم و ايستادم و حتى يك مقدارى هم خنديدم. خيلي سريع به خودم آمدم و متوجه اشتباهم شدم. بعد از آن خيلى مراقب بودم تا ديگر اشتباهى در اعمالم نباشد. روز بعد اربعين هم مراقبت خوبى از اعمالم داشتم. بعد از اربعين خدمت احمدآقا رسيدم. از ايشان درباره ى خودم سوال كردم؟ گفت: «متاسفانه وضعيت خوبى نيست. شما نتوانستى در جلسه غيبت مراقبه خوبى داشته باشى.خدا آن حاجت را فعلا به شما نمى دهد.» 📚 کتاب عارفانه، صفحه ٦٨ الى ٧٠ کانال سنگر شهدا 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @taranom_ehsas
💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠 سن شهادت: ١٩ سال اهل شهرستان دماوند 2⃣1⃣ خبر از غيب 🍃جمال محمدشاهی در جنگ شهید شده بود. مدتی ازش خبری نداشتیم. مادر جمال از همه بیشتر بی تابی می کرد. تا اینکه یه روز یکی از دوستان جمال خبر آورد جمال زخمی شده و زنده هست. رفتم مسجد احمد مشغول نوشتن پلاکارد شهید بود. گفتم: «احمد ننویس، جمال زنده هست.» احمد اصلا خوشحال نشد. احمد مشغول نوشتن ادامه پلاکارد شد. گفتم: «ننویس، جمال زنده هست.» سرش را بلند کرد و گفت: «من جمال شما را دیدم. توی بهشت بود. همان دو ماه پیش موقع عملیات شهید شده!» احمد از همه بچه ها خواست در مراسم شرکت کنند. بعدها گفت: «مولای ما امام زمان (عج) در مراسم ختم جمال حضور داشته هست. به همین خاطر خواستم همه بچه ها شرکت کنند.» 🍃یه نفر پسرش رفته بود جبهه، خیلی ها گفتند پسرت در جریان عملیات شهید شده است. حتی یه عده گفتن پیکر این شهید را دیده اند. یه بار در حضور احمد صحبت از پسرش شد. احمد با صراحت گفت پسرش شهید نشده و الان در زندان های عراق اسیر است! روزی می رسد که پسرش برمی گردد. پدرش حرف احمد را قبول داشت. بالاخره صدق حرف احمد در سال 1369 مشخص شد و آزاده سرافراز ابوالفضل میرزایی به وطن بازگشت. 🍃یه بار به احمد آقا گفتم: «شما این مطالب را از کجا می دانید.» احمد آقا گفت: «تا می توانی گناه نکن، مراقب اعمالت باش. آن وقت خواهی دید که همه ی زمان و مکان در خدمت تو خواهند بود.» حتی احمد گفت: «خدا به من عمر افراد را نشان داده! خدا به من فیوضاتی که به افراد می شود را نشان داده!» 🍃بعد ادامه داد: «بچه ها، حداقل سعی کنید سه روز از گناه پاک باشید. اگر سه روز مراقبه و محاسبه ی اعمال را انجام دهید حتما به شما عنایاتی می شود.» بچه ها از احمد آقا سوال کردند: «چی کار کنیم تا ما هم حسابی به خدا نزدیک شویم.» احمد آقا گفت: «چهل روز گناه نکنیم. مطمئن باشید گوش و چشم شما باز خواهد شد.» حتی یه دفعه به من گفت: «به این رفقای مسجد بگو دروغ نگویند. وقتی کلام دروغ از دهان کسی خارج می شود به قدری بوی گند در فضا منتشر می شود که اصلا تحمل آن را ندارم!» 📚 کتاب عارفانه، صفحه ٧٥ الى ٨٢ کانال سنگر شهدا 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @taranom_ehsas
💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠 سن شهادت: ١٩ سال اهل شهرستان دماوند 3⃣1⃣ دست بوسی امام زمان (عج) 🍃یک بار با بچه ها ی مسجد و احمد آقا به زیارت قم و جمکران رفتیم. بعد از اقامه ی نماز، به ما گفتن برای خرید یک ساعت وقت دارید. ما راه افتادیم به سمت مغازه ها، یکدفعه دیدم احمد آقا از سمت پشت مسجد به سمت بیایان شروع به حرکت کرد! به یکی از رفقام گفتم: «احمد کجا می رود؟!» دنبالش راه افتادیم. آهسته شروع به تعقیبش کردیم. آن زمان مثل حالا نبود، حیاط آن بسیار کوچک و تاریک بود. احمد جایی رفت که اطرافش خیلی تاریک شد. 🍃احمد متوجه شد دنبالش داریم می رویم. به ما گفت: «کار خوبی نکردید برگردید.» گفتیم: «نمی شه ما با شما رفیقیم. هر جا بری ما هم می آییم.» دو دفعه دیگه هم اصرار کرد برگردید. ولی ما همان جواب قبلی را دادیم. بعد نگاهش را به صورت ما انداخت و گفت: «طاقتش را دارید؟ می توانید با من بیایید!؟» ما که از همه ی احوالات احمد بی خبر بودیم گفتیم: «طاقت چی رو؟ مگه کجا می خوای بری؟» 🍃نفسی کشید و گفت: «دارم میرم دست بوسی مولا.» باور کنید تا این حرف را زد زانوهای ما شل شد. ترسیده بودیم. من بدنم لرزید. احمد این را گفت و برگشت و به راهش ادامه داد. همین طور که از ما دور می شد گفت: «اگه دوست دارید بیایید بسم الله.» نمی دانید چه حالی بود. شاید الان با خودم می گویم ای کاش می رفتی اما آن لحظه وحشت وجود ما را گرفته بود. با ترس و لرز برگشتیم. ساعتی بعد دیدیم احمد آقا از دور به سمت اتوبوس می آید. چهره اش برافروخته بود با کسی حرف نمی زد و سرجایش نشست. از آن روز سعی کردم بیشتر مراقب اعمالم باشم. بار دیگر شبیه همین ماجرا در حرم حضرت عبدالعظیم پیش آمد. 📚 کتاب عارفانه، صفحه ٨٨ الى ٩٠ کانال سنگر شهدا 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @taranom_ehsas
💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠 سن شهادت: ١٩ سال اهل شهرستان دماوند 4⃣1⃣ امام زمان (عج) زائر قبر شهید 🍃هر هفته با احمد آقا به زیارت مزار شهدا می رفتیم. یکدفعه سر مزار شهیدی رسیدیم که او را نمی شناختم. همانجا نشستیم فاتحه ای خواندیم. اما احمدآقا حال عجیبی پیدا کرده بود. در راه برگشت پرسیدم: «احمدآقا این شهید را می شناختی؟» پاسخ داد: «نه.» پرسیدم: «پس چرا سر مزار او آمدیم؟» اما جوابی نداد. فهمیدم حتما یک ماجرایی دارد. اصرار کردم. 🍃وقتی پافشاری من را دید آهسته به من گفت: «اینجا بوی امام زمان (عج) را می داد. مولای ما قبلا به کنار مزار این شهید آمده بودند.» البته می گفت: «اگه این حرفها را می زنم فقط برای این است که یقین شماها زیاد شود و به برخی از مسائل اطمینان پیدا کنی. و تا زنده ام نباید جایی نقل کنی.» 📚 کتاب عارفانه، صفحه ٩٠ کانال سنگر شهدا 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @taranom_ehsas
💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠 سن شهادت: ١٩ سال اهل شهرستان دماوند 5⃣1⃣ محرم 🍃شب اول محرم كه مى شد تمام مسجد امين الدوله سياه پوش مى شد. حتى در روايات هست كه امام رضا (ع) در اول محرم خانه خود را سياه پوش مى كرد. ايشان سفارش مى كردند: «اگر مى خواهيد بر چيزى گريه كنيد، بر حسين (ع) گريه كنيد.» 🍃در یکی از متن های به جا مانده در دفتر خاطرات احمد آقا در مورد امام حسین علیه السلام آمده: «روز اربعین وقتی به هیات رفتم در خودم تاریکی می دیدم. مشاهده کردم قفسی در اطراف من ایجاد شده و زندانی شده ام! اما وقتی سینه زنی و عزاداری آغاز شد مشاهده کردم که قفس از بین رفت. این هم از کرامات مجلس سیدالشهداء است.» 📚 کتاب عارفانه، صفحه ٩٠ الى ٩۱ کانال سنگر شهدا 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @taranom_ehsas
♥️ (ص)فرمودند: 🌴 إذا أرَدتَ أن يَحشُرَكَ اللّه ُ مَعي فَأطِلِ السُّجودَ بينَ يَدَي اللّه ِ الواحِدِ القَهّارِ . 🍃 اگر مى خواهى خداوند تو را با من محشور فرمايد ، در پيشگاه خداى واحد قهّار سجده طولانى كن . 📖 بحار الأنوار : 85/164/12 . نماز اول وقت
هدایت شده از ایده_عالـے‌🌿
🔸شهید مهدی زین الدین : 🌹هر گاه شب جمعه #شهدا را یاد کردید، آن‌ها شما را نزد "اباعبدالله" (ع) یاد می‌کنند. شادی روح شهدا مخصوصا شهدای دفاع از امنیت و عزت و اموات 🌹🌹🌹 #صلوات 🌷🌷🌷
روزی چند بار از هم میپرسیم: _ اینترنت کی وصل میشه؟! _ بعضیمون چه کارایی کردیم که اینترنت قطع شده؟! _ چه کارایی کنیم زودتر وصل میشه؟! _ کدامیک از ما بیشتر مقصرّه که این اتّفاق اُفتاده؟! 👆👆اِنقدر که منتظر اومدن اینترنت جهانی هستیم منتظر امام عصرمونم هستیم؟!⁉️‼️ روزی چند بار از خودمون میپرسیدیم راستی امام عصرمون کی میاد؟!‼️ چه کارایی کمک میکنه به ظهورشون؟ چه کارایی مانعِ تعجیل در ظهورشونه؟!‼️ دُعا برای فرج لقلقه ی زبانمان شده و فرسنگ ها فاصله داریم با آنچه باید باشیم...😢 و دوباره جز اینکه بگوییم شرمنده ایم آقا جان، چیزی نداریم بگوییم...😪