من از جهنمی میترسم
که خودم با دست خودم
با کوتاهیِ عملم برای خودم
ساختم ..
بقیه برن پیش زیباترین قسمت بهشت
و بعد ببینند اونیکه همهاش از حسین
حرف میزد خودش توی غل و زنجیره
اداهاش گیر کرده ..
چه قدر تو را به بلای خویش
گرفتار کردم _ مشغول رو زدن
به خدایی و ما مشغول گناه ..
حتی این عینکِ غمهای ظهور
شوخی های زندگی را هم نمکیتر
میکند .. حتی تربیت را هم قشنگتر
میکند .. چون رنج های تلاش و خستگیها
را سراغِ محملی میبری که تو را تماما درک میکند
و آن کنجِخلوتِدل است که بوی حرم میدهد..
خدایا حالِخوشِ
آنانکه فرمان تورا
میبرند _ را بیش از
حد محتاج شده ام ..
کاش میدانستی هایم
کمی حالِ خوب برایم
میساخت تا عمیق حس
کنم تو چه قدر مشتاق منی ..
من از فاصلهی بین علاقهوعلم
و عملم میترسم..
یه بار بهم گفت ؛
همهی حاجت هات رو
بنویس رو کاغذ و بهش بگو
بیا نوشتم که از دست خودم راحت
بشم _ یه بار برای همیشه رو برای
همین جا گذاشتن .. دیگه همین ها
بود _ حالا که گفتمش راحت شدم.
اما تو کجای این حاجات بودی
تو بهانه بودی برای حاجاتم ..