#شعر
فنجانِ آبِ فِنج هایم را عوض کردم
و ریختم در چینه جای خُردشان ارزن
و آن سوی تر ماندم
محو تماشاشان
دیدم که مثل هر همیشه، باز، سو یا سوی
هی می پرند از میله تا میله
با رَفرَفَه یْ آرام پرهاشان
گفتم چه سود از پر زدن، در تنگنایی این چنین بسته
که بال هاتان می شود خسته؟
گفتند و با فریادِ شاداشاد:
👈«زان می پریم، اینجا، که می ترسیم
پروازمان روزی رَوَد از یاد»
محمدرضا شفیعی کدکنی
┈••✾•💠🌿💠•✾••┈
ترنم آ ف ت ا ب
🔻@taranomeaftab
🔻 ble.ir/taranome_aftab