eitaa logo
طراوت 1400
74 دنبال‌کننده
15.1هزار عکس
13.3هزار ویدیو
140 فایل
● گزینش اخبار و تحلیل مسائل سیاسی روز ○روشنگری نسبت به جریان غربگرا و لیبرال ●مقابله با دشمنی ها علیه ایران
مشاهده در ایتا
دانلود
♦️در آخرین سفر آیت الله رئیسی (ره) به سوریه، برنامه کاری بسیار فشرده و سنگین بود. از صبح تا شب پی در پی و بودن وقفه... پس از جلسات و دیدارهای متعدد با رئیس جمهور و مقامات سوریه و خستگی فراوان، رئیس جمهور فقید و همراهان شب هنگام به زیارت حرم حضرت رقیه (سلام الله علیها) مشرف شدند. 🌹 تعریف می کردند که آقای رئیسی طوری گریه می کردند که چشمانشان قرمز شده بود و اشکهایشان از محاسن می چکید. 🟢 بعد از اتمام مراسم، شهید زاهدی به ایشان میگویند که خسته نباشید، آقای رئیسی میگویند که به حضرت آقا هم عرض کرده ام که ما ان شاءالله خستگی را خسته میکنیم.‌ 💐 شهید زاهدی با توجه به روحیه خستگی ناپذیر خودشون، با مشاهده چنین روحیه ای از جانب آقای رئیسی، بسیار خوشحال بودند و ایشان را تحسین کرده بودند.‌ ✍️ عکس مربوط به همان شب و سنگ قبر حضرت رقیه (س) است... ☑️ کانال رسمی شهید محمد رضا زاهدی •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• 🆔 @shahid_mohammadrezazahedi
9.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞| اصفهانی‌ها دِین‌شان را به لبنانی‌ها ادا کردند 📝 حکایت سه یار اصفهانی که در راه قدس جانشان را فدا کردند، داستان شنیدنی مردمان شهر را از زبان محمود فروزبخش پژوهشگر اصفهانی بشنوید... https://eitaa.com/mnabatinejad
📷 | خاطره دیدار اخیراً برخی از فیلم های دیدار های و هیأت مقاومت با رهبر انقلاب منتشر شده است. این عکس یکی از آن دیدارهاست... شهدای این عکس: نشسته: ایستاده: 📿 شادی روح شهدا صلوات الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈ ☑️ کانال رسمی شهید محمد رضا زاهدی
📝 چند روز بعد از شهادت (عماد مغنیه)، با همفکری با در صدد جایگزین کردن فرمانده ای دیگر برای کمک بودند. سیدحسن به حاج قاسم می‌گوید: «زاهدی می‌تواند باز هم بیاید؟» شهید سلیمانی می‌گویند: «خواسته شما را با رهبر انقلاب در میان می‌گذارم...» حضرت آقا وقتی خواسته سید را می‌شنوند، که در آن زمان حدود چهار سالی بود فرمانده نیروی زمینی سپاه بودن را به حضور می‌خواهند. حضرت آقا موضوع درخواست سیدحسن نصرالله را به پدرم می‌گویند و از خود پدرم هم نظرشان را می‌پرسند. (برای اجرای این درخواست لازم بود فرمانده نیروی زمینی سپاه به یکباره غیب شود! یعنی یک جانشین معرفی و تودیع شده و در ظاهر پدرم در سمتی دیگر، معرفی نشوند. خود این موضوع تبعاتی برای ایشان داشت ... عده ای که خبر نداشتند می‌گفتند: - معلوم نشد زاهدی چه کار اشتباهی کرده بود که به این زودی برداشتنش! - تازه جای جدیدی هم نرفته، حتماً توبیخ شده! و ... از جهت دیگر جنبه دو دوتا چهارتا دنیایی بود؛ الان فرمانده نیروی بود تعداد زیادی زیر مجموعه و نیروی تحت امر داشت، جایگاهی به مراتب بالاتر که باید به چندین جایگاه پایینتر می‌رفت!) اما شهید زاهدی اصلاً به این مسائل حتی فکر هم نکرد به آقا گفته بود: «من سرباز شما هستم، هر جور شما امر کنید» و اینطور شد که پدرم دو هفته بعد از شهادت حاج عماد در لبنان و در کنار سید مقاومت بود. شاید همین اطاعت از امر ولی امر در این ماجرا، با وجود تهمت ها و گذشتی که انجام داد، در درگاه خدا مورد قبول واقع شد. این ماجرای رفتن شهید زاهدی به لبنان برای بار دوم (از سه مرتبه) بود.
🔹 روایت داماد رهبر انقلاب از حضور شهید زاهدی در مراسم‌ نماز بر پیکر شهید سید رضی برای او که بهشت، تنها بهایش بود؛ در آستانه سالروز شهادتش... دکتر مصباح باقری داماد حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: قرار شد نماز سیدرضی را آقا بخوانند. بامدادِ پنج شنبه هفتم دی ماه ۱۴۰۲، در یک روزِ سردِ زمستانی، خانواده شهید به همراه عده‌ای از فرماندهان و سرداران منتظر بودند. «او» هم گوشه‌ای ایستاده بود. ساکت و آرام. آقا که تشریف آوردند، چند قدمی هم عقب‌تر از آن جا که ایستاده بود، رفت. آقا بعد از تفقد و تسلیت به خانواده شهید سید رضی، مشغول صحبت با برخی فرماندهان شدند. «او» باز هم عقب‌تر رفت و دور شد. سرمای زمستان تهران، بهانه خوبی به دستش داده بود تا خودش را خوب و زیاد بپوشاند. کلاهی بر سر تا روی چشم‌ها گذاشته و دکمه‌های اورکت را هم تا بالا بسته بود. در بین صحبت آقا با فرماندهان، رهبر از زبان یکی از سرداران، متوجه حضور «او» شدند. با تأکید جویا شدند: مگر «او» اینجاست؟ گفتند: بله و زود «او» را صدا زدند تا جلو بیاید. با آرامش و سکوت و تواضع جلو آمد. سلام و دست‌بوسی کرد و احوالپرسی مختصری. بعد خیلی تند و سریع عقب رفت؛ عقب‌تر از قبل. انگار نمی‌خواست حتی به اندازه ذره‌ای دیده شود. نمی‌خواست زحمتی درست کند. نمی‌خواست به قدر پر کاهی هم بار باشد. نماز را هم صف آخر خواند. دور و مخفیانه... انگار عادت کرده که حتی سر و صدای کوچک و ریزی هم نداشته باشد. نماز تمام شد و «او» باز هم دور و غریب و تنها. حالا تابوت را بلند کردند برای تشییع تا بیرون بیت رهبری. «او» با چشم‌هایش یار و همرزم دیرینه‌اش را بدرقه... می‌کرد، گویا با همان چشم‌ها داشت با او حرف می‌زد و قرار و مدار می‌گذاشت، شاید هم قرار و مدارهای قبلی را یادآوری می‌کرد. در همین بین ، اهل دلی که در جمع بود به چند جوان و نوجوان اطرافش توصیه کرد: "بروید و خوب و سیر تماشایش کنید؛ شاید دیگر «او» را نبینید". به آن بنده‌ی خدا عرض ادب کردم و گفتم: "از «او» چه دیدید که چنین توصیه‌ای داشتید؟" گفت: "او مجسمه اخلاص است. به اندازه ذره‌ای اجازه بروز و ظهور نفس نمی‌دهد. کامل رامش کرده. با این همه کتوم و بی ادعاست!" بعد ادامه داد: "اما طولی نمی کشد... این اخلاص اجرش فقط یک چیز است". سه ماه بعد، دوشنبه بیست و یک رمضان، سیزده فروردین ۱۴۰۳ بود که خبر بهشتی‌شدن «او» آمد. باز مسجل شد که بهشت را به بها بدهند؛ نه به بهانه! «او»، شهید محمدرضا زاهدی، فرمانده و سردار بزرگ و بلند بالا اما بی‌ادعای سپاه سرافراز اسلام و ایران بود.