ما دلمون تنگ میشه برات سید جان🥺
دیگه مثل تو پیدا نمیشه😭
#شهید_جمهور
#عزیز_جمهور
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_106 #پشت_لنزهای_حقیقت علیاکبر: حسین تو که نمیخوای اجازه بدی سارا خانم همین جوری بتازونه؟ ح
#پارت_107
#پشت_لنزهای_حقیقت
زمانی فهمیدم ترکیه هستم که بعد از ۳ ساعت سرگردانی از دور دست پرچم عثمانی رو علم دیدم.
بدنم کوفته کوفته بود، لباسهام شِنی و گِلی، حیرون و سرگردون بودم، الان چطور باید برگردم؟ بدون پاسپورت، بدون ویزا، حتی بدون کارت شناسایی.
حسین: پس سارا کجاست؟
علیاکبر: ممکنه ایشون رو ننداخته باشن بیرون از زندان؟
حسام: اما این کفش، لنگه کفش ایشون نیست؟
حسین: یعنی همه ما رو اینجا رها کردن، ولی سارا...؟
علیاکبر: ما میخوایم از دردسر فرار کنیم و سارا خانم دور کنیم، اما دردسر دنبالمون میاد.
حسام: احتمال داره ایشون اون سمتتر پرت کرده باشن و جریان آب ایشون با خودش برده باشه.
حسین: سارا شنا بلد نیست. ممکنه ....
علیاکبر: خدا نکنه. حالا ما زودتر بدون اینکه شناسایی بشیم برگردیم ایران.
حسین: از این سمت که بریم مرز لبنان میرسیم، از اونجا راحتتر میتونیم بریم ایران.
هرچند که میدونستم ریسکه ولی وارد شهر شدم، سعی کردم خودم رو به فرودگاه برسونم و به نحوی برگردم ایران.
علاوه بر ظاهر داغونم، زبون ترکی هم بلد نبودم، حسابی گیج شده بودم.
بعد از کلی مشقت خودم رو به فرودگاه رسوندم و وارد سرویس بهداشتی فرودگاه شدم، تن و لباس خاکیم رو با آب تمییز کردم، دستی به سر و روم کشیدم و با اعتماد به نفس به سمت یه باجه رفتم تا بتونم بلیط تهیه کنم.
با خودم گفتم سارا نه پول داری نه پاسپورت، چیمیخوای بگی دقیقا؟
جوابی برای سوال خودم نداشتم.
فقط یه راه چاره داشتم.
سارا: ببخشید خانم میتونم چند لحظه وقتتون بگیرم؟
خانم: بفرمایید.
سارا: منم ایرانی هستم، متاسفانه کیفم رو زدن و پول و پاسپورت و کارت ملیام هم تو اون بوده، نمیدونم چیکار کنم.
خانم: خب کد ملیتون رو حفظ هستید؟ یه شماره تماس هم داشته باشید فکر کنم با این دوتا کارتون راه میاندازن.
سارا: یعنی این دوتا رو بگم بهم بلیط میدن؟ هزینهاش چیکار کنم؟
خانم: خب از کارکنان بپرسید. حتما راهنماییتون میکنن.
سارا: ممنونم، فقط میشه شما تو ترجمه بهم کمک کنید؟ من زبان ترکیم خیلی خوب نیست.
خانم: چطوری اومدی ترکیه در حالی که نمیتونی باهاشون ارتباط بگیری؟
سارا: خب.... خب من برا زندگی نیومده بودم، یه کار فوری برام پیش اومده بود، خیلی هم ارتباطی با زبان ترکی نداشت.
خانم به جای من به باجه رفت و کدملی من رو به خانم داد.
نمیدونم اون خانم چیگفت که سربازهای حاضر تو فرودگاه من رو دستگیر کردن و به اداره پلیس بردن.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
16.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
من صبحم رو این شکلی آغاز کردم 😍😍
شما صبحتون رو چطور آغاز کردید؟😁
صبح بخیر❄️❄️
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
🌹سلام امام زمانم
بینمافاصلهها، فاصلهانداختهاند
کاشاینفاصلهباآمدنتسرمیشد؛
طاقتمطاقشدازدوریدلگیرشما...
جمعهیآمدنتکاشمقدّرمیشد...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#امام_زمان
#جمعه_های_مهدوی
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_107 #پشت_لنزهای_حقیقت زمانی فهمیدم ترکیه هستم که بعد از ۳ ساعت سرگردانی از دور دست پرچم عثمان
سخت مشغول درس و امتحانات هستید که تو سکوت عجیبی فرو رفتید😁
زنگتفریحها بیاید پاتوق همیشگی یکم خستگی در کنید😉❤️
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_107 #پشت_لنزهای_حقیقت زمانی فهمیدم ترکیه هستم که بعد از ۳ ساعت سرگردانی از دور دست پرچم عثمان
#پارت_108
#پشت_لنزهای_حقیقت
علیاکبر: چند روز دیگه میرسیم؟
حسین: تو این شلوغی جمعیت شاید دو روز دیگه.
حسام: بدون پاسپورت و کارت ملی چطور برگردیم ایران؟
حسین: اون با من، میگم بچهها درستش کنن، چیزی که ذهنم درگیر کرده غیب شدن سارا است، فقط امیدوارم دست اونا تو زندان نمونده باشه.
حسام: من بهت قول میدم نمونده اونجا، آخه آدم مرده به چه کار جولانی میاد؟
علیاکبر: بکارش نمیاد، ولی گرگ که مرده و زنده فرقی بحالش نمیکنه.
حسین: باید زودتر بفهمیم چه بلایی سر سارا اومده.
بدون هیچ سوال و جوابی من رو تو یه زندان تنگ و تاریک انداختن، تک و تنها.
عملا هیچ راهی برای نجات پیدا کردن نداشتم، اون لحظه از دست اون زن اینقدر عصبانی بودم که مدام تف و لعنش میکردم که باعث شد من به این حال و روز بیافتم.
دست به دعا شده بودم که خدا برام یه راه نجاتی باز کنه، اونجا مدام یاد حرف حسین میافتادم که بهم گوشزد کرده بود سفر به سوریه تو این شرایط کار درستی نیست ولی من گوش نکردم؛ رسما از چاله به چاه افتادم.
اردوغان فرقی با جولانی نداره، سوریه به لطف ترکیه دست جولانی افتاد، انگار باز هم افتادم دست اسرائیلیها.
بدبختانه من هم گاو پیشونی سفید شدم بعد از اون اسارت چند ماهه تو تلآویو، نمیشد چیزی رو انکار یا پنهون کرد.
ماهیر: قربان کی از این دختر بازجویی میکنید؟
اصلان: تا الان کار خاصی نکرده؟ داد و بیداد یا ...
ماهیر: خیر، کاملا بیسروصدا نشسته.
اصلان: بیارش اتاق بازجویی.
ماهیر: چشم.
بعد از چندساعت در سلول باز شد؛ دوتا خانم منو رو بلند کردن و چشمام رو بستن و به دستام دستبند زدن راه بردن.
ماهیر: بنشونیدش.
سارا: میشه چشمهام رو باز کنید؟
ماهیر: خیر نمیشه، من به عنوان مترجم کنار شما هستم.
سارا: مترجم!؟ پس حتما بهشون بگید من بیگناهم، من گم شدم.
ماهیر: اونی که باید بهش جواب پس بدی من نیستم.
اصلان: اسم و فامیل.
سارا: سارا علوی
اصلان: اهل کجایی؟
سارا: از حرفهام پیدا نیست؟ ایرانی هستم.
اصلان: اینجا چیکار میکنی؟
سارا: من کاری نداشتم اینجا، خودم هم نمیدونم چطور اینجا اومدم.
اصلان: به ما گفتن تو یه جاسوسی که برای ایران از اینجا و سوریه خبر میبری.
سارا: دروغ محض، من یه خبرنگار ایرانی هستم، تو سوریه راه گم کردم، به یه دریا یا شایدم دریاچه رسیدم، حال خوبی نداشتم همونجا بیهوش شدم، جریان آب من رو به سواحل کشور شما آورده بود، منم ناچارا رفتم فرودگاه بعد از سه ساعت سرگردونی که برگردم کشورم.
اصلان: انتظار داری باور کنیم؟
سارا: چرا باور نمیکنید؟ من صادقانه دارم حرف میزنم.
ماهیر: خانم این حرفها واقعا بچهگانهاست، شما چرا تو سوریه گم شدید؟ اصلا اونجا چیکار میکردید؟
سارا: من عکاس و خبرنگارم، اولین بار بود سوریه میرفتم، شرایط جنگی بود، خواستم خودم نجات بدم گم شدم، چند روز تو یه منطقه سرگردون بودم تا به یه ساحل آب رسیدم، اونجا بیهوش شدم، وقتی به هوش اومدم همه چی تغییر کرده بود، من فکر کردم هنوز سوریه هستم ساعت لب ساحل سرگردون بودم، بعد از سه ساعت از دور پرچم ترکیه رو دیدم متوجه شدم که جریان آب من رو با خودش آورده.
لباسهام هم گویای همه چیز.
اصلان: برش گردونید به سلول.
سارا: آقا خواهش میکنم حرفهام رو باور کنید، من دروغ نمیگم، من جاسوس نیستم.
اصلان: ببریدش.
سارا: حداقل اجازه بدید من با خانوادهام تماس بگیرم بهشون اطلاع بدم.
ماهیر: ممکن نیست، شما به عنوان جاسوس اینجایید نه یه مجرم عادی.
شرایطم خیلی بدتر از اون چیزی بود که فکر میکردم، جزای جرم جاسوس بودن تو هر کشوری کمکمش حبس ابد.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
داشتم تو اینستا میچرخیدم یه پستی دیدم، نوشته بود دستت رو نگهدار هرچی اومد نامه امام حسین به توئه🥺
منم دستم رو نگه داشتم این پیام اومد💔
بنظرتون نمیرم برا همچین امام و پدر مهربونی😭💔
#کربلا
#دلتنگ
#مجنون
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
✨
در دل جنگل، شب با آرامش و سکوت خود همه چیز را در بر گرفته است. 🌙
ستارگان در آسمان میدرخشند و نور ماه از میان شاخههای درختان به زمین میتابد. ⭐️
این لحظهی جادویی، فرصتی است برای آرامش و تفکر. شب بخیر، امیدوارم که این شب زیبا برایت پر از آرامش و رویاهای شیرین باشد. 🌙✨
شبخوش💫🌙
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
سلام خوشگل خانوما😍
همین الان تونستم بیام گروه و کانال چک کنم🥴
از ۶ صبح تا الان مثل همه شما مشغول درس خوندن و آماده شدن برای اولین امتحان ترم بودم😩
این ترم کار من خیلی سخت شده برا درس خوندن
چون این یک ماه آخر همش مریض احوال بودم😞😢
باید بتونم این ۲۳ واحد درس رو با نمره خوب قبول بشم که بتونم زودتر فارغ التحصیل بشم
✅حواسم به رمان هم هست☺️
تصمیم گرفتم این دی ماه رو شبها ساعت ۱۰ یا ۱۱ پارت بذارم قبل خواب شما عزیزان که حسن ختام کارها و درسخوندنهاتون بشه😁
بعد از دی ماه به روال عادی برمیگردیم ان شاالله❤️