✍️#داستانک
🔴 داستان کادوی ازدواج استاد فاطمی نیا
💠 زمانی كه ازدواج كردم كادوی ازدواجم تابلويی بود كه پدر با دست خود نوشته بودند به عربی با اين مضمون كه:
بپرهيز از ظلم به كسی كه ياوری جز خدا ندارد. اين جملهای است كه اباعبدالله(ع) در لحظه آخر زندگی بر لب آوردند.
یکی از علما وقتی اين تابلو را ديدند، گفتند اين را حاج آقا به خاطر همسرشان نوشتهاند كه هميشه در ذهنشان باشد چون يك زن در منزل شوهر همه داشتهاش را میآورد و بايد بدانيم جز خدا پناهي ندارد و نبايد به اين زن بگوييم بالای چشمت ابروست و اگرنه مستقيم وارد جنگ با خدا شدهايم. خداوند در هيچ چيزی شتاب نمیكند مگر ياری به مظلومان.
#خانواده
✅ @tarbiat_m_amiri_hosein
✍️#داستانک
🔴 فرمول خوشبخت شدن
💠 خانمی سراغ دکتر رفت و گفت: نمیدانم چرا همیشه افسردهام و خود را زنی بدبخت میدانم چه دارویی برایم سراغ داری آقای دکتر؟ دکتر قدری فکر کرد و گفت: تنها راه علاج شما این است که پنج نفر از خوشبختترین مردم شهر را پیدا کنی و از زبان آنها بشنوی که خوشبخت هستند.
زن رفت و پس از چند هفته به مطب دکتر برگشت، اما این بار اصلاً افسرده نبود. او به دکتر گفت: برای پیدا کردن آن پنج نفر، به سراغ پنجاه نفر که فکر میکردم خوشبختترینها هستند رفتم اما وقتی شرح زندگی آنها را شنیدم فهمیدم که خودم از همه خوشبختتر هستم!
💠 خوشبختی یک احساس است و لزوماً با ثروت و مال اندوزی به دست نمیآید. خوشبختی رضایت از زندگی و شکرگزاری بابت داشتههاست نه افسوس بابت نداشتهها!
💠 از امروز، به داشتههای خود نگاه دقیقتری کنیم و بابت هرکدام شکر خدا را بجا آوریم. فکر کردن به نداشتههایی که توام با گلایه و غر زدن باشد فقط حال ما را خراب میکند.
#خوشبختی
🦋 @tarbiat_m_amiri_hosein
✍️#داستانک
🔴 سمّ ذهنی
🔶️ فردى نمیتوانست با همسر خود کنار بیاید و هر روز با همسرش جرّوبحث داشت. نزد داروسازی قدیمی رفت و از او خواست سمّی بدهد تا بتواند با آن همسر خود را بکشد. داروساز گفت اگر سمّی قوی به تو بدهم که همسرت فوراً کشته شود همه به تو شک میکنند پس سمّ ضعیفی میدهم که هر روز در خوراک او بریزی و کم کم او را از پای درآورى.
🔷️ و توصیه کرد برای اینکه بعد از مرگش کسی به تو شک نکند در مدتی که به او سمّ میدهی تا میتوانی به همسرت مهربانی کن! این فرد، معجون را گرفت و به توصیههای داروساز عمل کرد.
🔶️ هفتهها گذشت و مهربانی او کار خود را کرد و اخلاق همسر را تغییر داد تا آنجا که او نزد داروساز رفت و گفت من او را به قدر مادرم دوست دارم و دیگر دلم نمیخواهد او بمیرد دارویی بده تا سمّ را از بدن او خارج کند! داروساز لبخندی زد و گفت آنچه به تو دادم سمّ نبود!
🔷️سمّ در ذهن خود تو بود و حالا با مهر و محبّت، آن سمّ از ذهنت بیرون رفته است.
💠 مهربانی قویترین معجونیست که به صورت تضمینی، نفرت، کینه و خشم را نابود میکند!
#خانواده #مهربانی
@tarbiat_m_amiri_hosein 🦋
✍️#داستانک
یکبار که برای خرید لباس با محمد علی به خیابون رفته بودیم
خریدمون خیلی طول کشید واز صبح تا ظهراز این مغازه به اون مغازه می رفتیم،
دوست داشتم لباس دلخواهم را پیدا کنم، با اینکه مشغله ی کاریش خیلی زیاد بود ولی چیزی نگفت،
فقط سکوت کرد، بدون اینکه کوچکترین اخمی بکنه یا حرفی بزنه بهم فهموند که داره رفتارم رو تحمل می کنه،
همین سکوتش بود که من رو به فکر انداخت، چرا باید طوری رفتار کنم که بخواد تحملم کنه،
در صورتی که اگر کار به بحث کردن می
کشید، من هیچ وقت به این مسئله فکر نمی کردم.
شهیدمحمدعلی رجایی
#خانواده
🔹️ @tarbiat_m_amiri_hosein
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
✍️#داستانک
دعوت شده بودیم به یک عروسی. پارچه خریدیم و برش زدم که برای مراسم پیراهن بدوزم، امافرصت نمی شد بدوزمش.
شبی که عروسی بود، بی حوصله بودم. گفتم: «منصور، دیدی آخرش نرسیدم اون لباس رو بدوزم؟ دیگه نمی تونم عروسی برم.»
منصور گفت: «حالا برو اتاق رو ببین، شاید بتونی بری.» گفتم: «اذیت نکن. آخه چه جوری می شه بدون لباس رفت؟»
منصور دستم را گرفت و من را سمت اتاق برد. در را که باز کردم، خشکم زد. لباس دوخته شده بود و کنار چرخ آویزان بود.
منصور را نگاه کردم که می خندید. از طرز نگاه کردن و خنده اش فهمیدم کار خودش است. گفت: «نمی خوای امتحانش کنی؟»
با ناباوری پوشیدمش؛ کاملا اندازه بود. کار منصور عالی بود؛ خوش دوخت و مرتب.
با خوش حالی دویدم جلوی آینه. به نظرم قشنگ ترین لباس دنیا بود.
✨️شهید ستاری✨️
#خانواده
✍️ @tarbiat_m_amiri_hosein 🦋
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃