eitaa logo
تربیت معنوی
8.9هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
1.3هزار ویدیو
99 فایل
﷽ 🟢 رشد معنوی وسلوکی 🟡 سبک زندگی قرآنی و اهل بیتی 🟠 دستورالعمل‌های مجرب علما 🔵اعمال ،ادعیه ونمازهای ایام 🙏 تبلیغات نداریم 🔻ارتباط با ادمین جهت سؤالات @naserysaad 🔻لینک عضویت در گروه هدایای معنوی https://eitaa.com/joinchat/1690239827C278acfec15
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 دهنه اسب را دزدیده و رفته... 🔹روزی حضرت امیر علیه‌السلام به مسجد تشریف فرما شد. در مسجد، شخصی ایستاده بود. حضرت دهنه اسبش را به او سپرد تا به مسجد برود و برگردد. هنگامی که حضرت در مسجد بود، دو دینار در دست گرفت تا به عنوان مزد به آن مرد بدهد. وقتی برگشت، دید آن مرد دهنه اسب را دزدیده و رفته است. 🔰حضرت دو دینار را به قنبر داد و فرمود: به بازار برو و یک دهنه اسب خریداری کن. قنبر به بازار رفت، اتفاقا به آن شخص دزد برخورد و دید یک دهنه اسب در معرض فروش گذاشته است. قنبر فرمود: چند میفروشی؟ گفت: دو دینار. قنبر دو دنیار را داد و افسار را خرید. 🔷وقتی برگشت حضرت فرمود: قنبر! این افسار دزدیده شده است، به چند دینار خریدی؟ قنبر عرض کرد: دو دینار. حضرت فرمود: قنبر! ببین که این شخص چگونه رزق حلال خود را که برایش تعیین شده بود، حرام کرد. 📙کلید گنج سعادت، ص ۲۱ : با اعمال نابجا رزق حلال خود را از بین نبریم! @tarbiatemanavi
🔰🔰 می‌توانم تمام موجودات زمین را مهمانی کنم... 🔹 روزی بر دلش گذشت، من با این قدرت و عظمت که دارا هستم می توانم موجودات زمین را مهمانی کنم. 🔺به الهام شد که چنین کن. سلیمان، مدتی طولانی از تمام نیرو و قدرتش کمک گرفت و آذوقه جمع کرد و میعادگاه کنار دریا بود. 🔸روز موعود که خواست سفره طعام بگستراند، به او الهام شد از دریا شروع کن. اولین نفر که برای خوردن غذا آمد، یک ماهی غول پیکر بود؛ هر چه آذوقه بود به حلق ماهی ریختند. وقتی تمام آذوقه ها را بلعید. گفت: هنوز گرسنه ام. 🔰سلیمان که از دست ماهی به عجز آمده بود، گفت: مگر تو چقدر میخوری؟ ماهی گفت: خداوند، روزی سه قورت به من غذا می دهد. سلیمان گفت: حال چقدر خوردی؟ گفت: نیم قورت و هنوز «دو قورت و نیم باقی است»؛ این مثل از آنجا شهرت گرفت. آن روز همه از سفره گسترده نشده سلیمان، گرسنه بازگشتند. 📙 کلید گنج سعادت، صفحه ۲۳۴ : بهترین روزی‌رسان، خداست! @tarbiatemanavi
پدرت راستگو بود... 🔹 بن عوام پسر عمه صلی‌الله‌علیه‌وآله بود، مدتی پس از مرگ او، یکی از فرزندان او به حضور علیه‌السلام آمد و گفت: «در دفتر حساب پدرم دیدم که پدرم از پدر تو ابوطالب، چند هزار دینار طلبکار بوده است». 🔹علی علیه‌السلام فرمود: پدرت راستگو بود، آن مبلغ را دستور دادم به تو بدهند (و طبق دستور به او دادند). پس از مدتی فرزند زبیر به حضور علی علیه‌السلام آمد و عرض کرد: «در حساب، اشتباه کرده ام، بلکه موضوع به عکس بوده و پدر شما آن مبلغ را از پدر من طلب داشته است». 🔹علی علیه‌السلام فرمود: «بدهکاری پدرت را بخشیدم، و آنچه را تو بابت طلب پدرت از من گرفتی، آن را نیز به تو بخشیدم». 📙 داستان دوستان، جلددوم، صفحه ۸۵ : کریم بودن را از امیرالمومنین یاد بگیریم! @tarbiatemanavi
: به خارج شهر رفت و در فکر و غصه بود که... 🔹تعدادی از شیعیان قرار گذاشتند هر وعده یکدیگر را به مهمانی دعوت کنند. نوبت به یکی از آنها که فقیر بود رسید. یک روز قبل از مهمانی، به علت اینکه توان ضیافت دوستان را نداشت به خارج شهر رفت و در فکر و غصه بود. 💠مردی از دور پیدا شد، نزد او آمد و گفت: به شهر، نزد فلان تاجر می‌روی و می‌گویی محمد بن الحسن گفت دوازده اشرفی که نذر ما کرده‌ای بده. آن را بگیر و خرج مهمانی‌ات کن. 🔰مرد می‌گوید: نزد تاجر رفتم. او را پیدا کردم و فرموده آن شخص را رسانیدم. تاجر گفت: خود محمد بن الحسن علیه‌السلام به تو فرموده؟ گفتم: بله. تاجر گفت: آیا او را شناختی که چه کسی بود؟ گفتم: نه. 🌟تاجر گفت: او علیه‌السلام بود و کسی از این نذر اطلاع نداشت، غیر از خود من. سپس ادامه داد: اگر اشکال ندارد نصف این اشرفیها را به من بده، تا به عنوان تبرک داشته باشم، معادل آن، پول های دیگر به تو میدهم. 📙 کلید گنج سعادت، صفحه ۲۰۶ : امام زمان به فکر ما هستند! @tarbiatemanavi
💎 پوششها و پرده های فروگذاشته ات مرا مغرور کرد... 🔹 یکی از جنایتکاران تاریخ بود، که زندگیش غرق در گناه و انحراف بود و سپس توبه کرد. می گویند: شخصی به او گفت: اگر در روز قیامت خداوند به تو بگوید: «چه چیز تو را به پروردگار کریم و بزرگت، مغرور ساخت؟» در پاسخ چه می گویی؟ 🔹فضیل گفت: در پاسخ می گویم: «پوششها و پرده های فروگذاشته ات مرا مغرور کرد». 🔹یکی از دانشمندان به نام «محمد سماک» در پاسخ او و افرادی که چنین فکر می کنند، دو شعر زیر را گفته است: ای که گناه را می پوشانی، آیا شرم نداری، خداوند درخلوت نزد تو است، مهلت دادن خدا، تو را فریب داد و پوشش او بر بدی های تو، تو را مغرور کرد». 📙داستان دوستان، جلددوم، صفحه ۱۲۵ : توجه به حضور خداوند متعال داشته باشیم! @tarbiatemanavi
دو کوه آتش روبروی من قرار گرفته... 💠مالک بن دینار می گوید: یکی از همسایه های ما در بستر مرگ افتاد، به بالینش رفتم، او را در حال احتضار دیدم، احوال پرسیدم و خود را معرفی کردم، پس از لحظه ای گفت: «ای مالک! دو کوه آتش در جلو من قرار گرفته که بالا رفتن از آن و عبور از این مانع، بسیار سخت است!». 🔶مالک می گوید: از بستگان او پرسیدم، این مرد چه گناه آشکاری داشته است؟ جواب دادند: «دو پیمانه برای خرید و فروش داشت که با هم تفاوت داشتند، و به وسیله آنها در خرید و فروش کالا، کم و زیاد می کرد». 🔵گفتم آن دو پیمانه را بیاورید، آوردند و آنها را شکستم. سپس از محتضر پرسیدم حالت چطور است؟ در پاسخ گفت: «مرتبا کار من دشوار می گردد» 🔺آری به قول شاعر: تو کم دهی و بیش ستانی بکیل و وزن روزی بود که از کم و بیشت خبر دهند. 📙داستان دوستان، جلددوم، صفحه ۱۳۴ : توجه زیادی به حق الناس داشته باشیم! @tarbiatemanavi
💎آداب 🔰 روزی پسری، متوجه شد مادرش از همسایه خود نمک خواست. متعجب به مادرش گفت که دیروز کیسه‌ای بزرگ نمک خریدم، برای چه از همسایه نمک طلب می‌کنی⁉️ 💠مادر گفت: پسرم، فقیر ما، همیشه از ما چیزهایی طلب می‌کند، و دوست داشتم از آنها چیز ساده‌ای بخواهم که تهیه آن برای آنها سخت نباشد، درحالی که هیچ نیازی به آن ندارم؛ ولی دوست داشتم وانمود کنم که من نیز به آنها محتاجم، ✅ تا هر وقت چیزی از ما خواستند، طلبش برای آنها آسان باشد، و شرمنده نشوند. @tarbiatemanavi
⭕️این قافله عمر عجب می گذرد 🥬شخصی گرسنه بود برایش کلم آوردند اولین بار بود که کلم می‌دید. با خود گفت: حتما میوه‌ای درون این برگها است ‌اولین برگش‌ را کند تا به میوه برسد اما زیرش به برگ دیگری رسید. و زیر آن برگ یک برگ دیگر و... با خودش گفت: حتما میوه‌ی ارزشمندی است که اینگونه در لفافه‌اش نهادند. ⁉️گرسنگی‌اش بیشتر شد و با ولع بیشتر برگها را می‌کند و دور می‌ریخت. وقتی برگها تمام شدند متوجه شد میوه‌ای در کار نبود! آن زمان بود که دانست کلم مجموعه‌ی همین برگهاست. ❇️ما روزهای را تند تند ورق می‌زنیم و فکر می‌کنیم چیزی اونور روزها پنهان شده که باید هرچه زودتر به آن برسیم درحالی که همین روزها آن چیزی است که باید دریابیم و درکش کنیم! زندگی، همین روزهایی است که منتظر گذشتنش هستیم بنابراین قدر فرصت‌ها را ثانیه به ثانیه و ذره به ذره بدانیم. @tarbiatemanavi
: هرگز دعا نمی‌کنم! 🔹شخصى با هيجان و اضطراب به حضور امام صادق عليه السلام آمد و گفت: «درباره من دعايی بفرماييد تا خداوند به من وسعت رزقی بدهد، كه خيلى فقير و تنگدستم.» 🔹امام فرمودند: «هرگز دعا نمی‌‏كنم.» آن شخص گفت: چرا دعا نمی‌كنيد؟! 🔹 «براى اينكه خداوند راهی براى اين كار معين كرده است. خداوند امر كرده كه روزى را پی‌جويی كنيد و طلب نماييد. اما تو می‌خواهی در خانه خود بنشينى و با دعا روزى را به خانه خود بكشانى! 📕مجموعه آثار استاد شهيد مطهرى (داستان راستان)، ج‏18، ص197 : از تو حرکت از خدا برکت!
ارادت کبوتربازان به امام صادق(علیه‌السلام) 🖊 نقل شده است که عدّه‌اى از اهل کوفه به امام (ع) نوشتند که بن‌ عمر با یک عدّه کبوتر باز🕊، انسان‌های نا اهل و کسانی که شراب می‌نوشند🍷، نشست و برخاست می‌کند. سزاوار است شما به وی تذکر بدهید. 🔻امام صادق(ع) پس از خواندنِ آن نامه، نامه‌اى براى مفضّل نوشت و به کسانی که اعتراض می کردند، داد و فرمود این نامه را به مفضل بدهید. آن افراد، نامه را به مفضل دادند. 📜 مفضل نامه را دید و خندید و برای آنان نامه را خواند. امام صادق(ع) نوشته بود: 🔅"بسم الله الرحمن الرحیم برای من فلان چیز و فلان چیز را بخر." و هیچ اشاره ای در نامه به درخواست آنها از امام برای توصیه به مفضل نشده بود. نامه را به معترضین داد و همین طور همه با تعجب نامه را خواندند. ⁉️مفضل گفت نظرتان چیست؟ آنان گفتند: این اشیاء گران قیمت💎 است و پول زیادی💰 لازم دارد. باید پیرامون آن ‌فکر کنیم و در صورت امکان فراهم و جمع‌آورى نموده به تو دهیم. آنان قصد بازگشت داشتند که مفضل ایشان را به غذا دعوت کرد و اجازه نداد آنان بروند. تا مشغول خوردن غذا بودند، 🔻مفضل نامه امام صادق(ع) را برای همان کبوتر بازان🕊 خواند و آنان نیز هر کدام به اندازه توانایی‌شان پولی دادند که در نهایت قبل از تمام شدن غذای آنها، دو هزار دینار و ده هزار درهم💰جمع شد. 💬 مفضل به آنان گفت: از من می‌خواهید اینان را طرد کنم و با آنان نباشم؟ فکر می‌کنید خدا به نماز و روزه شما محتاج است؟ 📚کشی، رجال، ص۳۲۷. @tarbiatemanavi
🔻حکایت توبه مرد گناهکار🔻 🔸مردی بود که جمیع عمر خود را در معصیت به سر برده بود و در مدّت عمر خود هرگز خیری از او صادر نشده و اصلاً از هیچ معصیتی اندیشه نمی کرد، و صلحای عصر و اتقیای روزگارش از او دوری جستندی و از او نفرت کردندی. ناگاه موکّل قضا دست بر دامن عمرش دراز کرد. ملک الموت آهنگ قبض روحش نمود. 🔹چون یقین به مرگ کرد. و یافت که وقت رحلتش رسیده نظر در جراید اعمال خود کرد آن را از اعمال صالحه خالی دید و خطی که رقم رجایی داشته باشد، ندید. و به جویبار عمل خود نگریست، شاخی که دست امید در آن توان زد، نیافت. 💬 عاجزوار آهی از دل بی قرار برکشید و بی اختیار گفت: 🤲 «یا مَن لَهُ الدُّنیا و الاخرة اِرحَم لِمَن لَیسَ لَهُ الدنیا و الاخرة»؛ یعنی: «ای آنکه دنیا و آخرت از توست، رحم کن بر حال کسی که نه دنیا دارد و نه آخرت.»! این کلمه بگفت و جان داد.⚰ 🔸اهل شهر بر فوت او شاد شدند و از مردنش فرحناک گشتند و او را در مزبله ای انداختند و خس و خاشاک بر او ریختند و آن موضع را از خاک پر کردند. ❗️ 🌌 شب یکی از بزرگان را در خواب نمودند که: فلانی درگذشت و او را در مزبله انداختند. برخیز او را از آنجا بردار و غسل ده و کفن کن و بر او نماز کن و او را در مقبره صلحا و اتقیا دفن کن. ⁉️گفت: خداوندا! او بدعمل بود و در میان خلق به بدکاری و بدنامی مشهور بود. چه چیز به درگاه کبریا آورد که مستحق کرامت و بخشش گردید؟ 💬 خطاب آمد: چون به حال نَزَع رسید، در جراید اعمال خود نظر کرد و به جز خطا و معاصی چیزی ندید، لهذا مُفْلس وار به درگاه ما بنالید و عاجزوار به بارگاه ما نظر کرد و دست در دامن فضل ما زد، لهذا به بیچارگی و عجز او رحمت کردیم، و گناهان او را از نظر پوشیدیم، و از عذاب الیمش نجات دادیم و به نعیم مقیمش رساندیم. 📘معراج السعادة، باب چهارم، مقام پنجم ✔️ حال نزع: حال جان کندن. ✔️ مفلس: محتاج و درویش. ✔️ نعیم: نعمت و ناز. @tarbiatemanavi
📝 یکی از یاران امام (ع) میگوید: بر آن حضرت وارد شدم و دیدم ایشان خیلی ناراحت هستند و رنگ از چهرشان پریده است. ‼️پرسیدم: ای پسر رسول خدا! چرا این قدر ناراحت هستید؟ حضرت فرمودند: از این پیش، اهل خانه را از رفتن به پشت بام کرده بودم. هنگامی که وارد خانه شدم، دیدم یکی از کنیزان که پرستاری یکی از کودکانم را به عهده داشت، از پلکان بالا میرود، در حالی که کودکی در آغوش وی بود. همین که کنیز مرا دید، مضطرب و نگران شد و فرزندم از دست وی افتاد و همان جا مرد. 💬 من گفتم: حق دارید، به خاطر اینکه فرزندتان را بدین شکل دلخراش از دست دادید، ناراحت بشوید. ✔️ حضرت فرمودند: اکنون نگرانی من از مرگ فرزند نیست، چون خواست و مشیت خدا این بود بلکه از این جهت ناراحت هستم که من موجب ترس و آشفتگی کنیز شدم و او نتوانست خود را مهار کند. آنگاه امام آن کنیز را آزاد کردند. 📚مجلسی،ج ۴٧، ص ٢۴ @tarbiatemanavi