eitaa logo
نگارستان تربیت
57 دنبال‌کننده
16 عکس
2 ویدیو
0 فایل
گاهی مطلبی، دلنوشته‌ای، تحلیلی... ارتباط با ادمین @mim_shin_74 🌺نگارستان تربیت🌺 @tarbiati_mksh https://eitaa.com/joinchat/3917742173C12077bd9c1
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰هر انسان حامل یک کربلاست 🔸عاشورا انسان را به انسان معرفی کرد. 🔹آنچه در اشقیای کربلا بود، در همه موجود است. آنچه در شهدای کربلا بود نیز در همه موجود است. 🔸هر انسان حامل کربلاست؛ هر وقت حق می‌گوید و برای حق کار می‌کند، امام حسینِ وجودش را بر کرسیِ خلافتِ [نفس] پذیرفته است و هر وقت غضب و شهوت و آز را تر جیح می‌دهد، یزید وجود خویش را بر کرسی نشانده است. 🔹وقتی جناح گرایی می‌کند، به یزید بن معاویة وجودش گفته است: « بفرما،‌ کرسی خلافت در انتظار توست» و وقتی پا روی تعصبات و گرایش جناحی خود می‌گذارد،‌به حسینِ وجودش گفته بفرمایید! 💐نگارستان تربیت💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✂️کارگاه عمومی 🔸کوچک‌تر که بودم، معمولا عصرهای تابستان را با دوچرخه سواری یا فوتبال با بچه‌های محله سپری می‌کردم. گاهی هنگام پرسه زدن با دوچرخه، صداها و خرده چوب های معلق در هوای کوچة پشتی، توجه‌ام را به کارگاه نجاری جلب می‌کرد،‌ روی صندلی شکسته‌ای کنار در ورودی می‌نشستم و تا غروب کارش را تماشا می‌کردم. 🔹گاهی با چوب‌ها چیز‌هایی برای بازی می‌ساخت، می‌گفت قبل از ساختن باید بدانی چه می‌خواهی بسازی؛ نقشه‌اش را بکشی،‌ اندازه‌ها را مشخص کنی حتی نوع چوب را انتخاب کنی -بعضی چوب‌ها گره ندارند و ارزشمندتر هستند- اینطور احتمال موفقیت‌ات بیشتر می‌شود. غروب هم درب کارگاه را قفل می‌کرد و می‌رفت. همیشه در تخیلاتم، در کارگاه علی ‌آقا نجاری می‌کردم چوب برمی‌داشتم و اسباب بازی‌های جورواجور می‌ساختم عاشق ساخته‌هایم بودم. 🔸یک کمد بزرگ چوبی هم گوشة کارگاه ذهنم بود، هر شب هم کاردستی جدیدم را در کمد قرار می‌دادم. محیط اختصاصی خودم بود،‌ به علی آقا هم اجازه نمی‌دادم سراغ طرح‌هایم برود، خب آره؛ علی آقا، نجار ماهری بود،‌ ولی من به چیزهایی فکر می‌کردم که نجار ها فکر نمی‌کردند. دیگر توقع نداشته باشید که بچه‌های محله را به کارگاهم راه بدهم حداقل علی آقا مهارت داشت، بعضی از آن بچه‌ها که به من حسادت هم می‌کردند؛ می‌ترسیدم، عمدی در کارشان باشد و تکه چوب‌های صاف و زیبایی که ساعت‌ها برای‌شان زحمت کشیده‌ام را‌ از بین ببرند. 🔹برای کاردستی هایم محیطی را ساخته بودم که فقط از یک چیز اثر می‌پذیرفتند،‌ آن هم فکر من بود ... ادامه دارد... 💐نگارستان تربیت💐
💐سلام خدمت اعضای محترم کانال به علت برخی مسایل فنی مدتی از خدمت‌گزاری شما محروم بودم که بسیار پوزش می‌طلبم🙏 در این مدت شاهد اتفاقات بسیار جذابی بودیم که قطعا در ادامه برای شما خواهم گفت. ان‌شاءالله توفیق داشته باشم بیشتر انجام وظیفه کنم... 💐نگارستان تربیت💐
چقدر مانده؟ چند روز پیش با رفقای گروه‌مان رفته بودیم اردو محل اردوگاه کمی تا جایی که از اتوبوس پیاده شدیم و صبحانه خوردیم فاصله داشت. قرار بود در مسیر رسیدن به اردوگاه مسابقه داشته باشیم، مسابقه‌ای که کمی خسته‌شان می‌کرد. همین مسابقه مسیر چهل دقیقه‌ای را دو ساعت طولانی‌تر کرده بود. نیمه راه که گذشت سوال‌ها شروع شد: چقدر مانده تا برسیم؟ و پاسخ‌های مختلفی که از من می‌شنیدند: هر وقت مسابقه تموم شود، خیلی نمانده، نزدیک شدیم و... محمد حسن و سیداحمد رضا در برگزاری مسابقه کمکم می‌کردند، هر بار که بچه‌ها سوال می‌پرسیدند و جوابی می‌گرفتند؛ ما به هم نگاهی می‌کردیم و لبخندی می‌زدیم. دو ساعت نیم پیاده روی با لذت مسابقه و خستگی راه ما را به مرحله آخر مسابقه رساند دقیقا کنار اردوگاه ولی بچه‌هایی که اردوگاه رو نمی‌شناختند هنوز سوالشان را تکرار می‌کردند:کی می‌رسیم؟ سکوت کردم رو به محمد حسن گفتم: إنهم یرونه بعیدا و نراه قریبا. فرج نزدیک است، استقامت کنیم... اللهم عجل لولیک فرج 💐 نگارستان تربیت💐
به دنبال بهترین موقعیت برای گفتارها و تذکرهایمان باشیم... عکس العمل محمد حسن بعد از آن جمله به وضوح گویای این بود که به عمق جانش نشسته است... 💐 نگارستان تربیت💐
خودش را با قیچی شکسته مشغول کرده بود.پدرش موهای مرا اصلاح می‌کرد. او هم چند نگاه بی رمق را بین بازی با قیچیِ شکسته نصیبمان می‌کرد. معینِ ۲۰ساله‌، دانشجوی سال دوم زبان انگلیسی که قرار بود تابستان را کنار دست پدر بگذراند و پیرایشگری یاد بگیرد. وقتی وارد مغازه شدم برخورد پدر برایم جالب بود؛ سعی می‌کرد هم تعامل شاد و همیشگی‌اش را با من حفظ کند و هم تمامی ریزه‌کاری‌ها را به معین بگوید. - موهای سرهای کشیده رو باید گردتر بزنی تا قشنگ‌تر باشه. + می‌دونم! - اینجا رو با شونه تنظیم کنی بهتر از دست هست. + می‌دونم! ... و صدای بر هم خوردن قیچی که بین جملات آقا دانیال به گوش می‌خورد، گویی جملات بیشتر بهانه‌ای برای نگاه کردن معین به سر من بودند. - اون جا رو نزدی که... میزون نیست. هنوز دانیال صبورانه جواب می‌داد ولی صبر من تمام شد. گفتم: خب نمیشه که هر جا رو دیدی کار داره بری مشغول اونجا بشی، نوبتش هم میرسه؛ نمی‌خواستم بزرگی پدر کم شود و یا آقا دانیال فکر کنه که من در کارش نقص دیدم، حالا معین می‌خواسته جلب توجه کنه یه چیزی گفته. به هر حالا نرمی برخوردهای آقای دانیال در تمامی برخوردهایش با معین زیبا بود و ستودنی. برایش عمری با برکت را دعا می‌کنم و برای پدرهایی که خستگی از کارشان مانع از توجه به فرزندشان نخواهد شد. در پناه خدا آقا دانیال‌ها! ۱۴۰۰/۰۴/۱۸ 💐 نگارستان تربیت💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
می رود قصه ما سوی سرانجام آرام دفتر قصه ورق می‌خورد آرام آرام می رسد قصه به آن جا که علی دل‌تنگ است می فروشد زرهی را که رفیق جنگ است چه نیازی دگر این مرد به جوشن دارد إن یکاد از نفس فاطمه بر تن دارد فاطمه فاطمه با رایحه گل آمد ناگهان شعر حماسی به تغزل آمد آمدی تا ببری از دل مردم غم را عطر توحید تو پر کرده همه عالم را تو ملک بودی و فردوس برین جایت بود تو رها کرده‌ای آن منظره خرم را تا قدم‌رنجه کنی چند صباحی به زمین تا که روشن بکنی چشم بنی‌آدم را تا که گل را به تماشای تجرد ببری تا که مدهوش کنی با نفست مریم را آمدی تا که علی این همه تنها نشود تا که پیدا بکند روی زمین همدم را پدرت آمده دل‌تنگ بهشت است، بخند ببر از چهره آیینه غبار غم را 💐نگارستان تربیت💐
شما را چه شده؟ علی مولایمان است؟ به حضرت زهرا اقتدا کرده‌ایم؟ مگر علی نبود که که تمام لحظه لحظه زندگی او،‌ تمام رفتار و کردار او عین حقیقت بود؟ کجای زندگی ما بوی علی و فاطمه می‌دهد؟ برخوردهای ما و فرزندانمان علوی و فاطمیست؟ ابتدای زندگی مشترکشان چه چیزی به آنها می‌آموزیم؟ قناعت را و یا زیاده خواهی را؟ مدارا را و یا کوتاه نیامدن را؟ علی مولایمان است؟ دم از علی می‌زنیم؟ علی معیار بود. علی معیار است. معیار حق و باطل است. زمانی که نزد رسول الله رسید و از ایشان فاطمه را خواستگاری کرد، چه داشت؟ جز رفیق جنگش را؟ جز زره‌اش را؟ می‌گوید: پسر خوبیست ولی چون هنوز کار ثابت ندارد جواب ما منفیست. میگوید: دختر خوبیست ولی.... احسنت،‌ آفرین؛ چه با اقتدار معیار هایی مقابل علی و نبی می‌دهیم. اگر علی زیست، برای خدا زیست. اگر علی ازدواج کرد،‌ برای خدا بود. معیار علی این بود که راه خدا با فاطمه میسر است. ما چطور؟ برای چه کسی زندگی می‌کنیم؟ برای چه چیزی زندگی می‌کنیم؟ برای رفاه؟ جهیزیه حضرت زهرا چه بود؟ جز وسایل ابتدایی زندگی؟ و ما هم در مقابل، سنگی را نشانه گرفته‌ایم که دختران و پسرانمان را در زیر آن قرار داده‌ایم... بی خیال، معیار می‌دهیم! ما که از علی دم می زنیم، آیا اینگونه است از علی دم زدن؟ باید از علی دم بزنیم، ولی... به مناسبت یکم ذی الحجه سالروز ازدواج حضرت علی علیه السلام و حضرت فاطمه سلام الله علیها ۱۴۰۰/۰۴/۲۱ محمد کاظم شیرین کلام 💐نگارستان تربیت💐
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
📻 آیت الله حائری شیرازی ره : ... تشویق و تنبیه داروست ، بازگیری از دارو سخت است ... 🌹🔆ما را دنبال کنید و به دوستان خود معرفی کنید🔆🌹 🆔 @fatholfotooh_net
⁉️چقدر برخوردهای تربیتی شما گسترده است؟ اگر تشویق می‌کنید همیشه با چه چیزی تشویق می‌کنید؟ همیشه با یک جمله است؟ همیشه با وعدهٔ پارک بردن است؟ همیشه با وعدهٔ یک خوراکی یا اسباب بازی یا اجازهٔ بازی با دوستش است؟ تنبیه‌هایتان چطور؟ 🔰کودک را شرطی نکنید، به تنبیه‌ها و تشویق‌هایتان وسعت بدهید. گاهی با پارک رفتن، گاهی با جایزه گاهی با یک جمله ویژه... 🔰نگذارید کودک گرفتار تشویق و تنبیه‌هایتان شود. نگذارید در بند تشویق خاصی از شما باشد تا حرکت کند. 🔰خلاق باشید و برایش انگیزه‌های متنوع ایجاد کنید. ✅با این روش هم به قدرت تفکر او کمک می‌کنید و هم حریتش را تقویت می‌کنید. 💐 نگارستان تربیت💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🗼برج کوچک ولی بزرگ خیلی‌هاتون🌷داداش کوچولوی من رو می‌شناسید، بخشی از نوشته‌های من مربوط به ایشون خواهد بود... 🔸چند تکه چوب و چند خرده ریز برداشته بود و روی هم می‌گذاشت، صحنه را که دیدم مثل همیشه موقعیت را مناسب دیدم تا بازی را به سمتی که می‌خواهم جهت بدهم. 🔹از ابتدا وارد نشدم تا خودش تلاش کند و تجربه، البته تا قبل از اینکه بخواهد ناامید شود. 🔸چند جمله ساده او را مصمم‌تر کرد تا بیشتر دقت کند. ایده‌های اولیه‌اش خام بود و بی حاصل ولی پختن ایده‌ها کار مربیست. 🔹بعد از هر برجی که می‌ساخت تشویق برای برجی بلند تر باعث می‌شد خودش برج را خراب کند، کسی که تا قبل از آن، از خراب شدن کاردستی‌ها و ساخته‌هایش می‌ترسید و ناراحت می‌شد؛ در بازی، به امید یک برج بلندتر خودش از آنها دل می‌بُرید. 🔸معمولا وقتی بازی هدفدار می‌شود، بچه‌ها لیز می‌شوند، می‌خواهند فرار کنند، اما ایده‌های بعدی، حلقهٔ وصل خوبی بود تا ادامه بدهد، تا بیشتر فکر کند، تا بیشتر تجربه کند؛ شکست‌ها و پیروزی‌ها را. 🔹یک ایده هم داشتم که برجش را خیلی بلند تر می‌کرد ولی نمی‌توانست به تنهایی اجرا کند، باید توانش را هم درنظر می‌گرفتم. در نهایت کمکش کردم تا آن را هم بسازیم و ساختیم. ✅شاید در مدت برج‌سازی بیش از ده تا از نمی‌شود و نمی‌توانم گفتن‌هایش به توانستم بدل شد. پ.ن. فیلم: برش کوتاهی از برج سازی که در حین آن متوجه فیلم گرفتن من نشد... عکس: ایدهٔ آخری که با هم ساختیم. 💐نگارستان تربیت💐
حالا بیا درستش کن!! در راهرویِ واگنِ قطار، از پنجره، خیره به بیرون غروب خورشید را تماشا می‌کردم، مادری دست کودکش را به سرعت گرفت. متوجه اتفاق قبلش نشدم، با این جمله حواسم جمع شد: نکن حاج‌آقا دعوا می‌کنه...😳 ☺️سعی کردم چهره‌ام را خندان کنم شکلاتی از جیبم بیرون آوردم، اسمش را پرسیدم و گفتم: آفرین به علی آقا که به حرف مادر گوش می‌ده، اینم جایزه‌ات... 🔸 🔹 🔸 🔹 🔸 🔹 🔸 🔰ترساندن یک عامل بازدارنده و ضروری برای سرکشیِ بچه‌ها و گاهی لوس‌بازی‌های آنهاست. 🔺فقط توجه داشته باشید، این ترس او را از چه چیز‌هایی دور می‌کند، فقط امروز را نبینیم؛ نکند کودک را از کسی دور کنیم که به او نیاز خواهد داشت؛ مثل مادری که کودک را از شخصِ پدر می‌ترساند و تصویر غیر واقعی از او می‌سازد؛ مثل معلمی که برای راحت‌تر شدن کارش در کلاس دانش‌آموزان را از مدیر می‌ترساند؛ و مثل مادری که در واگن قطار، کودک را از یک روحانی ترساند. این ترس‌ها کار سازند ولی ، نه... پ.ن: عکس همان لحظه از غروب خورشید در قطار تهران-مشهد. 💐 نگارستان تربیت💐
الان نوبت چیه؟ گوشه پرده را کنار زده بود. قسمت مردانه را نگاه می‌کرد. نماز عشا تمام شده بود. برخی هنوز در مسجد بودند و دعای کمیل می‌خواندند. جوانی سینی چای را بینشان پخش می‌کرد. دیگری سینی کیک را به دنبال او تعارف می‌کرد. هنوز نگاهش به قسمت مردانه بود. دختر کوچولویی که چادر گلداری را با کش روی سرش بند کرده بودند. انگار منتظر بود. هنوز نوبت پذیرایی خواهران نشده بود. پیرمرد مسجدی را از پنجرهٔ آبدارخانه دیدم. مشغول پر کردن استکان‌ها بود. احتمالا قرار بود سینی را پشت پرده بدهد و بعد نوبت به کیک‌ها می‌رسید. اما نگاه دخترک را چه می‌کردم؟ تازه وارد مسجد شده بودم حتی نمی‌توانستم کیک خودم را برایش ببرم. نگاهش آزارم می‌داد. سینی را جلوی من که کنار درِ مسجد نشسته بودم، گرفت. دخترک را ندیده بود. چیزی برنداشتم. دخترک را نشانش دادم. نگاه دخترک او را هم گرفت. بی درنگ سمتش رفت. چهره دخترک برگشت. چشمانش حسرت نداشت. خندید. یک کیک برداشت و به سمت مادرش دوید. چند لحظه بعد پذیرایی قسمت خواهران را هم بردند. می‌توانستم بی‌تفاوت اجازه دهم آن چند ثانیه هم بگذرد و دخترک صبر را تجربه کند ولی دیگر قصهٔ آن کیک، خاص نمی‌شد. شاید اگر به جای دخترک کسی بود که نقش وسیع‌تری در تربیت او داشتم، گزینه دیگر را انتخاب می‌کردم؛ دعوت به صبر میکردم یا حتی دعوت به شهامت اقدام، برای اینکه برود و خودش کیک بگیرد. اما نقش ما در تربیت آدم‌ها متفاوت است... 💐 نگارستان تربیت💐
راستی چیزی تا عید بزرگ نمانده... برای بچه‌ها چه چیزی هدیه می‌خرید تا عید غدیر برایشان به یاد ماندنی شود؟ شاید وعده یک هدیه، از چند روز قبل و گرفتن آن در روز عید بیشتر در خاطره سازی تاثیر داشته باشد. 💐 نگارستان تربیت💐
🔹 آیت الله حائری شیرازی 🔹 🔸نگویید: «مستحب است؛ شد، شد؛ نشد، نشد»🔸 هرچه می توانید سنت‌های خود را در ، جدی‌تر بگیرید. نگویید: «مستحب است؛ شد شد؛ نشد نشد». این سنت‌ها از اوجب واجبات است. چرا؟ چون ما شیعیان است. پدرها جوری نسبت به عید غدیر ارادت به خرج بدهند که بچه‌ها از یک ماه، دو ماه قبل عید غدیر باشند! حتی اگر لازم شد، کنید و یک عیدی حسابی -به اندازه‌ای که به علی ارادت دارید- به بچه‌ها بدهید. نگویید: «باز من باید یک چیزی خرج کنم!» نه! مقروض می‌شوی، خب بشو! تو که برای چیزهای دیگر قرض کرده ای، یک بار هم برای حضرت علی مقروض شو. مسیحی‌ها بابانوئل درست می‌کنند و به بچه هایشان می‌گویند: «او برای تو هدیه را آورده؛ مسیح برای تو این هدایا را آورده». بچه از اول ذهنش با عیسی (علیه‌السلام) انس می‌گیرد، رفاقت می‌کند. حالا بروید ببینیم چه کار می‌کنید! این شما و این عید غدیر. سفری، تفریحی، گردشی می‌خواهی ببری، بگو این مال عید غدیرت است! اگر هم تابستان می‌بری بگو، قولش را عید غدیر به شما دادم. قول‌هایی که می‌خواهید به آن‌ها بدهید، عید غدیر بدهید. هدایایتان و وعده‌هایتان را بگذارید در این روز تا این‌ها با عید غدیر جوش بخورند. @haerishirazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مي رود قصه ي ما سوي سرانجام آرام دفتر قصه ورق مي خورد آرام آرام مي رسد قصه به آن جا که جهان زيبا شد با جهاز شتران کوه اُحد بر پا شد و از آن آينه با آينه بالا مي رفت دست در دست خودش يک تنه بالا مي رفت تا که از غار حرا بعثت ديگر آرد پيش چشم همه از دامنه بالا مي رفت تا شهادت بدهد عشق ولي الله است پله در پله از آن ماذنه بالا مي رفت پيش چشم همه دست پسر بنت اسد بين دست پسر آمنه بالا مي رفت گفت: اين بار به پايان سفر مي گويم «بارها گفته ام و بار دگر مي گويم» راز خلقت همه پنهان شده در عين علي ست کهکشان ها نخي از وصله ي نعلين علي ست مي رود قصه ي ما سوي سرانجام آرام دفتر قصه ورق مي خورد آرام آرام مي نويسم که "شب تار سحر مي گردد" يک نفر مانده ازين قوم که برمي گردد 💐 نگارستان تربیت💐
♦️ یک هدیه ی آسمانی! 🔻 دوران نوجوانی ما بازار رمان های شهدایی مثل امروز اینقدر داغ نبود. من هم که کلا خیلی اهل مطالعه نبودم، فقط گاها که بیکاری خیلی فشار می آورد و دیگه نه دو شبکه ی تلویزیون جواب بود نه می تونستم برم تو محله برای بازی و اینا یه سری به کتابخانه ی ابوی میزدم که نهایتا کتاب هایی مثل تاریخ اسلام آقای سبحانی، کشکول شیخ بهایی، داستان راستان شهید مطهری و... دستم را میگرفت. 🔻 تابستان ها اکثرا بودیم که معمولا شب و روزمان را تلویزیون و دنبال توپ دویدن ها پر میکرد. یکی از تابستان های اواخر دهه هفتاد بود. امتحانات کلاس اول یا دوم راهنمایی تمام شد و ما مطابق معمول عازم کاشان شدیم. 🔰 یک اتفاق ویژه! دایی جان ما که تهران دانشجو بود چند روزی بود از دانشگاه برگشته بود که یه روز منو صدا زد. دیدم از لابلای وسایلش یه کتابی رو گذاشت جلوی من.... گفت اگر تا فلان روز اینو بخونی ۱۰۰۰ تومن جایزه داری! وسط بازی ها و عشق و حال های تعطیلات تابستونی اینکه بخوام بشینم کتاب بخونم خیلی برام خوشایند نبود ولی چه میشد کرد که اونروزا ۱۰۰۰ تومن خیلی بود!! یه چند روزی کتاب دستم بود و بازی بازی گاهی یه ورقی میزدم. که کم کم حس کردم وضعیت داره عوض میشه... هرچه بیشتر می خوندم دل کندن از کتاب برام سخت تر می شد. شخصیت کتاب به شدت برام جذاب بود. زبر و زرنگی هاش، مهربونی هاش، قهرمانی هاش، درس خونی هاش ووو... همه باعث شد خیلی زود کتاب رو تمام کنم. کتابی که تو ۱۳ - ۱۴ سالگی به شدت منو به هم ریخته بود. تا مدت ها نمیتونستم از یادش بیرون بیام. از همونجا بود که شخصیت شد یکی از اسطوره های من. بعد از اون چند بار دیگه هم کتاب رو خوندم و هر بار بیشتر متوجه فاصله ی نهایتِ خودم تا بی نهایت عباس می شوم. 🔆 ۱۵ مرداد سالروز شهادت یکی از اَبَر مردانِ تربیت شده ی مکتبِ خمینی است. امیر احتشام یادداشت‌های متنوع تربیتی را از نویسنده‌های مختلف حوزه تعلیم و تربیت، در بخوانید: https://eitaa.com/joinchat/4223729753C24132d7d6e
بریم یا نریم؟ - بیمارستان ها پر شده، هیئت‌ نریم. + روضه امام حسین دوای دردهای ماست. دوگانه این روزها شده؛ هیئت گرفتن یا نگرفتن، هیئت رفتن یا نرفتن... نسل آینده ما به فرهنگ امام حسینی نیاز دارد. از یک زاویه فاصله گرفتن از امام و فرهنگ امامت مشکلاتی را در نسل فعلی گذاشته است (چه بسا که از سهل انگاری‌های نسل قبل به ما منتقل شده) و از زاویه دیگر نسل آینده را با فاصله بیشتر و به تبع مشکلات بیشتر مواجه خواهد کرد. «ان کنت باکیا لشیئ فابک الحسین» به ما می‌گوید همه مشکلاتت از عاشورا شروع شد و «ان الحسین مصباح الهدی و سفینة النجاة» می‌گوید دوای همه مشکلاتت هم با حسین میسر است. هیئت می‌روی یا نه مهم نیست؛ حواست باشد فرهنگ حسینی فقط در هیئت نیست. مهم کسب این فرهنگ و انتقال آن به نسل آینده است. 💐 نگارستان تربیت💐