هدایت شده از وحید پرویزی
#داستان_یکی_شدن
🔰 یکی از دوستان صمیمی ام به نام آقا هادی پ که دوران دکتری شون اخیرأ در دانشگاه علوم حدیث به پایان رسیده، داستانی عجیب از عشق، #وابستگی_و_یکی_شدن_با_همسر زندگی پدربزرگ خانومشون رو برام نقل کردند، که منم تقدیم میکنم:
♦️پدربزرگ خانم آقا هادی، #حاج_آقا_سوری بوده، که تقریبا دو سال قبل مرحوم شدن، و آقا هادی از قول همکار اداری حاج آقا این قضیه رو گفتن:
🔷 حاج آقای خیلی باصفا و مهربانی بود و با همه ارتباط گرمی داشت؛ معمولاً بعد از نماز ظهر که در اداره برگزار میشد، چند دقیقهای صحبت میکرد؛ چون هم بزرگتر بود، هم باصفا، حرفاش به دل مینشست، و مرتبا از احادیث و قرآن ما را نصیحت میکرد؛ یکی از نکاتی که همیشه تأکید داشت، این بود که #با_همسرتون_بسازید_و_عاشق_هم_باشید.
🌸 یادم هست یه بار گفت: من و حاج خانم #عهد_کردیم که اگر روزی اجل مون برسه و قرار باشه بریم، #با_هم_بریم؛ اینو از خدا خواستیم و ما با هم خواهیم رفت.
🥀سالها گذشت و وقتی خبر درگذشت ناگهانی حاج آقا رو شنیدیم، خیلی ناراحت شدیم.
🌼 اما اولین چیزی که به ذهنم رسید همون حرف حاج آقا بود که میگفت: ما عهد بستیم و قراره با هم بریم.
🌻منتظر بودیم ببینیم خبری میشه یا نه!؟
که دقیقاً یک روز بعد از تدفین حاج آقا، خبر اومد که حال حاج خانم بد شده و رفته توی آیسییو. حدود یک هفته بعد، خبر درگذشت حاج خانم هم دادند، ما اونجا معنای عشق واقعی و پیوند عمیق اینها را فهمیدیم.
نکته
✅ماها هم میتونیم به #این_یکی_شدن برسیم.
#فاتحه_یادتون_نره
#داستان_واقعی
#عشق_واقعی
#پیوند_دائمی
#خانواده_متعالی
✍وحید پرویزی
https://eitaa.com/vahidparvizi67