بسم رب شهدا و الصدیقین
اگر شبکهی پویا بگذارد، خبر ها را از قاب تلوزیون نگاه میکنم.
دلم پر میکشد در میان سیل جمعيت.
فوج ای کاشها به قلبم سرازیر میشود.
ای کاش من هم قطرهای از دریای استقبال کنندگان بودم.
ای کاش چشمم لایق آخرین دیدار بود.
ای کاش، نور افتخار همراهی با تشییع کنندگان در نامهی اعمالم میدرخشید.
دست نگه می دارم. مگر نه الاعمال باالنیات.
مگر نه بعد منزل نبُوَد در سفر روحانی.
پرندهی دلم را پر میدهم سمت تبریز و شهر ری و مشهد و جسمم را روانه میکنم به جایی
برای خدمت.
پیام برپایی موکب در ورودی دبستان حنان روی گوشی نمایان میشود. مسیر حرکتم مشخص میشود.
بچه هایم را ردیف میکنم. مشکی پوششان میکنم. همان مشکیهای عجولی که در اعماق کمدها جایشان داده بودم تا محرم برسد. ولی انگار حوصلهی صبرشان سر رفته.
یک میز کوچک مزین به عکس رییس جمهور شهید و پرچمها و پارچه های سیاه، جلوی دبستان پسرانه حنان زینت بخش فضاست. بساط شربت پرتقال و حلوا به راه است. در میانهی راه کلوچه مسقطی هم به یاری میرسد. بچههای دبستانی با بزرگتری دانشجويان دانشگاه فاطمیه(س) به صورت خود جوش پذیراییها را در بین ماشینهای عبوری و حتی اتوبوس های خط واحد و حتی مجتمع فرش زندیه توزیع میکنند. همان بچه هایی که قرار است سربازان دهه نودی فرمانده شوند. کاش اخلاصی که دارند و مسئولیت پذیریای که دارند و اهتمامی که در انجامخدمت دارند با خودشان بزرگ شود.
آن ها حتی دغدغه حق الناس ایجاد ترافیک را به همگوشزد میکنند و با وقفههای کوتاه مثل یک مامور راهنمایی مسیر را روان میکنند. دعای عاقبت به خیری و یا حسین است که روانه میشود. بزرگترین خدمتی که میتوانم به فرزندانم کنم، وصل کردنشان به جمع رفیقان هیئتی و باصفا است.
نوای خدا حافظ ابراهیم از بلندگوها پخش میشود. اجماع قلوب مؤمنان مگر نه همین ساده های زیباست. مگر غیر از این است که قلب عالم امکان به درد آمده که اشکها و سوز قلب ها خاموش نمیشود.
پنج شنبه است و حالا ریس جمهورمان در دل خاک در کنار مولایش آرام گرفته.
دارد غروب میشود. انگار ای کاش های قلب من هم آرام گرفته.
#هیئت_حنانی_های_فاطمی
(#خانوادگیهای_مومنانه)
https://eitaa.com/joinchat/457507514Cd13f4e6aea