✴️جناب مولوی در مثنوی داستانی دارد:
مارگیری در فصل سرما و برف برای گرفتن شکارش راهی کوهستان شد. ناگهان اژده های بزرگی نظرش را جلب کرد.مارگیر اژدها را گرفت و با خود به بغداد آورد تا از نمایش دادن آن موجود عظیم پولی کسب کند:
اژدهایی چون ستون خانه ای / میکشیدش از پی دانگانه ای
کاژدهایی مرده ای آورده ام / در شکارش من جگرها خورده ام
و به دروغ از زحمات و رشادت های فراوان شکار اژدها بگوید. مارگیر فکر میکرد اژدها مرده است در حالیکه در خواب زمستانی بود و زنده:
او ز سرماها و برف افسرده بود / زنده بود و شکل مرده مینمود
به شهر که رسید، غلغله ای در شهر به پا شد. مرد و زن و پیر جوان چنان همگی جمع شدند که گویی قیامت شده و هیچ کس خبر دیگری را ندارد:
مارگیری اژدها آورده است / بوالعجب نادر شکار آورده است
مرد را از زن خبر نی ز ازدحام/ رفته در هم قیامت چون خاص و عام
اژدها که تا حال از سرمای زمستان در خواب بود، آفتاب داغ کاملا بیدارش کرد و بند ریسمانهایش را پاره کرد و به حرکت درآمد. مردم دچار وحشت شدندو فرار کردند
مرده بود و زنده گشت او از شگفت/ اژدها بر خویش جنبیدن گرفت
اژدها به آسانی از دام خارج شد وعده ی بسیاری را زیر پای خود هلاک کرد؛
مارگیر از ترس بر جای خود خشک شد و پشیمان که چه سوغاتی از کوهستان آورده ام. اژدها مارگیر را هم یک لقمه کرد و خورد
در اواخر داستان ، میگوید :
نفست اژدرهاست او کی مرده است؟
از غم بیآلتی افسرده است
خیال نکن که نفست مرده است ، او اژدهائی یخ زده است ، اگر بر آن غلبه نکنی تو را به نابودی میکشاند
#مولانا #مثنوی
@tareagheerfan
اسیران بلا.mp3
6.62M
ما در ره عشق تو اسیران بلاییم
کس نیست چنین عاشق بیچاره که ماییم
بر ما نظری کن که در این شهر غریبیم
بر ما کرمی کن که در این شهر گداییم
زهدی نه که در کنج مناجات نشینیم
وجدی نه که در گرد خرابات برآییم
نه اهل صلاحیم و نه مستان خرابیم
اینجا نه و آنجا نه که گوییم کجاییم
حلاج وشانیم که از دار نترسیم
مجنون صفتانیم که در عشق خداییم
ترسیدن ما چون که هم از بیم بلا بود
اکنون ز چه ترسیم که در عین بلاییم
ما را به تو سریست که کس محرم آن نیست
گر سر برود سر تو با کس نگشاییم
ما را نه غم دوزخ و نه حرص بهشت است
بردار ز رخ پرده که مشتاق لقاییم
#مولانا #شعر #موسیقی_عرفانی
@tareagheerfan