طراحی مذهبی و توضیحات علمی
رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله): کسی که آشکارا و در انظار مردم از خداوند حیا نمی کند [مسلما]
حجاب، واژه ای عربی و به معنای منع است و اگر به معنای پوشش گرفته می شود برای این است که پوشش مانع دیدن اندام زن می شود. براین اساس زن محجوب به زنی گفته می شود که دارای پوشش باشد.[1]
بر اساس آموزه های قرآنی حجاب بر سه قسم تقسیم می شود:
الف. حجاب پوشش: خداوند در سورۀ احزاب دستور می دهد زنان با پوشش و فرو انداختن چادر و یا روسری مانع جلب نگاه ها شده و در نتیجه احیاناً از آزار و توهین مصون باشند.[2]همچنین در سورۀ نور نیز زنان از آشکار کردن زینت های خود منع شده اند.[3]
ب. حجاب گفتار: در قرآن سخن گفتن زنان به صورت طنین و آهنگین به نحوی که برای مردان تحریک آمیز باشد نیز ممنوع شده است؛[4] زیرا باعث تهییج مردان نامحرم شده و بدین وسیله موجبات وهن زنان و آزار و اذیّت آنان فراهم می شود.
ج. حجاب رفتار: قسم دیگر حجاب توجه به شیوۀ رفتار و راه رفتن و به گونه ای خودنمایی است که در قرآن از آن با عنوان «تبرّج» یاد می شود.[5] این نوع راه رفتن و رفتار نیز می تواند زمینۀ فساد را در جامعه ایجاد نماید و زنان و مردان را از مسیر پاکی و طهارت دور سازد.
بنابر این، وقتی از حجاب سخن به میان می آید، منظور صرفاً پوشش و تکه ای پارچه بر روی سر نیست، بلکه ابعاد حجاب، رفتار و راه رفتن، گفتار و پوشش را در بر می گیرد و هر زنی که این سه مؤلفه را رعایت نماید، می توان گفت آن زن بر اساس دستورات شرعی و عرفی رفتار می نماید.
«عفاف»، واژه ای عربی، به معنای پرهیزگاری، پاک دامنی، خودداری از کارهای زشت است.[6]
در کتاب مفردات الفاظ قرآن در بارۀ عفّت آمده است: عفّت، حالت نفسانی است که مانع تسلّط شهوت بر انسان می گردد، و انسان عفیف، کسی است که با تمرین و تلاش مستمر و پیروزی بر شهوت، به این حالت دست یافته باشد.[7]
در قرآن کریم این واژه در چهار آیه و در معنای گسترده تری به کار رفته است:
1. به معنای خودداری کردن از تصرف در مال یتیم.[8]
2. جوانانی که امکان ازدواج ندارند باید عفّت و پاک دامنی پیشه کنند.[9]
3. دربارۀ زنان سالخورده است که علی رغم این که می توانند بدون پوشش چادر باشند، آن را کنار ننهند.[10]
4. در مورد فقیرانی که از اظهار فقر و درخواست کمک خودداری کنند که هر کس آنان را ببیند گمان می کند که آنها بی نیازند.[11]
حجاب و عفاف بر یکدیگر اثر گذار و نیز تأثیر پذیرند. هر چند در برخی از نمودهای عینی هم شاید بتوان آن دو را از یکدیگر تفکیک نمود. و الزاماً نمی توان هر بی حجابی را متهم به بی عفّتی کرد، اما در معارف دین اسلام حجاب بازتاب بیرونی عفاف شناخته می شود. یکی از مهم ترین نشانه های عفاف در بانوان، حجاب پوشش، رفتار و گفتار است و انسان عفیف به کسی گفته می شود که سه عنصر فوق در او مشاهده گردد. به دیگر سخن؛ می توان عفاف را به دو قسمت تقسیم کرد، یکی ساحت درونی عفاف است که منشأ فضایل اخلاقی مربوط به آن؛ مانند حیا، غیرت، حجاب و ... است و دیگری ساحت بیرونی عفاف است که در رفتارهای ظاهری افراد در زندگی و معاشرت اجتماعی نمایان می شود.
نکتۀ دیگری که در این جا باید بدان پرداخت این است که اگر زنان بی حجابی -که مدّعی عفّت هستند- با وضع آرایش کرده در اجتماع ظاهر شوند، نگاه شهوت آلود مردان هوس باز را چگونه می توانند تحمّل نمایند؟! چنانچه آنها مورد تعرّض و توهین این مردان مریض القلب قرار گیرند، بدیهی است خود نیز مقصّر خواهند بود؛ زیرا این زن، آنها را به سوی خود جلب کرده و موجبات وهن و اذیّت خویش را فراهم نموده است. بنابر این، زنان بی حجاب ممکن است عفیف باشند، امّا هرگز نه آرامش روانی خواهند داشت و نه امنیّت اخلاقی-اجتماعی. ضمن این که در ایجاد زمینه های فساد اجتماعی نیز نقش خواهند داشت.
در نتیجه؛ حجاب و عفاف علی رغم گسست مفهومی که در برخی از مواقع دارند، ارتباطی وثیقی نیز میان آنها وجود دارد. فلسفه احکام حجاب برای این است که کرامت انسانی زن حفظ شود و از انسانیت به یک کالای جنسی سقوط نکند و این جز با حجاب امکان پذیر نیست، هرچند که بتوان در برخی از زنان بی حجاب نشانی از عفّت نیز یافت.
پی نوشت :
[1]. احزاب، 59
[2]. نور، 31
[3]. احزاب، 32
[4]. احزاب، 33
[5]. فرهنگ فارسی عمید
[6]. مفردات الفاظ القرآن ص 573
[7]. نساء، 6
[8]. نور، 33
[9]. نور، 60
[10]. بقره، 273
مطالعه بیشتر در :
https://www.ziaossalehin.ir/fa/tags/حجاب-و-عفاف
طراحی مذهبی و توضیحات علمی
امام رضا (علیه السلام): هر کس از دوستانم مرا زیارت کند در حالی که حقم را بشناسد، روز قیامت او را شفا
امام رضا(علیه السلام) هشتمین امام شیعیان، از سلاله پاک رسول خدا(ص) و هشتمین جانشین پیامبر مکرّم اسلام است. بنابر نظر مشهور مورّخان امام رضا(ع)، در یازدهم ذی قعده سال 148 هـجری قمری در مدینه منوّره متولّد شد.[1]
نام و القاب
نام مبارکشان «علی»، کنیۀ آن حضرت، «ابوالحسن» و دارای القاب متعدّدی از جمله؛ رضا، صابر، فاضل، قرة اعین المؤمنین (نور چشم مؤمنان) و... هستند،[2] اما مشهورترین لقب ایشان، «رضا» به معنای «خشنودی» است.
صفات ظاهری
درباره شمایل و صفات ظاهری امام رضا(ع)، برخی حضرتشان را سفیدرو توصیف کرده[3] و برخی نیز ایشان را دارای رنگی تیره دانستهاند.[4] همچنین گزارش شده که امام هشتم(ع) قامتی معتدل داشته[5] و شبیهترین مردم به پیامبر خدا(ص) بود.[6]
پدر و مادر
پدر بزرگوار امام رضا(ع)، امام موسی کاظم(ع) پیشوای هفتم شیعیان بودند که در سال 183 ﻫ.ق. به دست هارون عباسی به شهادت رسیدند.
مادر گرامی امام رضا(ع) نجمه نام داشت.[7]البته نام های دیگری نیز برای مادر گرامیشان ذکر کرده اند.[8]
دوران کودکى و جوانى
حضرت رضا(ع)، دوران کودکى و جوانى را تا سال 201 هجری قمری در مدینه طیّبه[9] که مهبط وحى بود در خدمت پدر بزرگوارش سپرى کرد و مستقیماً تحت تعلیم و تربیت امام هفتم(ع) قرار گرفت و علوم و معارف و اخلاق و تربیتى را که امام کاظم(ع) از پدرانش به ارث برده بود، به او آموخت.[10]
گزارشی از حضور ایشان در بغداد هنگام زندانی بودن پدر بزرگوارشان در آن شهر در دسترس نیست.
در تعداد و اسامی فرزندان امام رضا(ع) نقل های مختلفی وجود دارد؛ گروهی آنها را پنج پسر و یک دختر، به نام های محمّد قانع، حسن، جعفر، ابراهیم، حسین و عایشه ذکر کرده اند؛[11]همچنین در نقلی شیخ صدوق در سلسله سند روایتی از فاطمه به عنوان یکی از دختران آن حضرت نام برده است؛[12] امّا شیخ مفید بر این عقیده است، که امام هشتم(ع)، فرزندی جز امام جواد(ع) نداشتند.[13] ابن شهرآشوب[14] و طبرسى،[15] نیز بر همین اعتقادند.
امامت و وصایت حضرت رضا(ع) بارها توسط رسول خدا(ص)، پدر بزرگوار و اجداد طاهرینشان(ع) اعلام شده بود. به ویژه امام کاظم(ع) بارها در حضور مردم، ایشان را به عنوان وصی و امام بعد از خویش معرّفی کرده بودند که به یک نمونه از آنها اشاره می شود:
از محمّد بن اسماعیل بن فضل هاشمىّ چنین روایت شده است که گفت: بر امام موسى کاظم(ع) وارد شدم در حالى که ایشان به شدّت مریض بودند، به حضرت عرض کردم: اگر خداى ناکرده براى شما اتّفاقى بیفتد- و خدا آن روز را نیاورد- به چه کسى رجوع کنیم (امام بعد از شما کیست)؟ فرمود: «به فرزندم علىّ، نوشته او، نوشته من است، و او وصىّ و جانشین من بعد از مرگم خواهد بود».[16]
امام رضا (ع) در مدینه، پس از شهادت پدر، امامت بر مردم را بر عهده گرفت، و به رسیدگى امور پرداخت، شاگردان پدر را به دور خودش جمع کرد و به تدریس و تکمیل حوزه علمیه جدش امام صادق (ع) مشغول شد و در این راستا گام هاى بزرگ و استوارى برداشت.
پس از شهادت امام کاظم(ع) که در سال 183 هـ ق رخ داد، آغاز امامت حضرت رضا(ع) شروع شد، و با توجه به این که هارون (پنجمین خلیفه عباسى) در سال 193 از دنیا رفت، ده سال از امامت حضرت رضا(ع) معاصر زمان هارون بود.
مدت امامت آن حضرت، حدود 20 سال طول کشید که 17 سال آن در مدینه و سه سال آخر آن در خراسان گذشت.
از نگاه بزرگان شیعه، امام رضا(ع) همانند دیگر امامان معصوم(ع)، دارنده تمام کمالات و فضایل اخلاق انسانی در مرتبه اعلی است. به گفتۀ آنان، او آن چنان در قلّه شکوهمند کمال و فضیلت قرار دارد که نه تنها دوستان و پیروانش او را ستوده اند، بلکه دشمنان کینه توز و سرسخت هم به مدح و ستایش او پرداختهاند. درباره اوصاف اخلاقی آن حضرت «ابراهیم بن عباس» می گوید: «هرگز ندیدم که امام رضا(ع) به کسی یک کلمه جفا کند و ندیدم که سخن شخصی را قطع کند و ندیدم که نیازمندی را از درگاه خویش رد کند. او هرگز در حضور افراد تکیه نمیداد و هرگز او را ندیدم که با صدای بلند بخندد، بلکه خنده اش تبسم و لبخند بود. وقتی که کنار سفره می نشست، همه خدمت کاران و غلامان را کنار سفره می نشاند».[17]
پی نوشت :
[1]. الکافی ج 1، ص 486
[2]. الهدایة الکبرى، ص 279
[3]. الصراط السوی فی مناقب آل النبی، ص 199
[4]. الوافی بالوفیات، ج 22، ص 251،
[5]. الفصول المهمة ج 2، ص 971،
[6]. بشارة المصطفى ص 81
[7]. الاحتجاج ج 2، ص 374
[8]. سیره معصومان ج 6، ص 142
[9]. حیات فکرى ص 426
[10]. زندگانى امام رضا علیه السلام، ج 1، ص 50.
[11]. بحار الأنوار، ج 48، ص 320
[12]. عیون أخبار الرضا ج 2، ص 71
[13]. الإرشاد ج 2، ص 271
[14]. المناقب، ج 4، ص 367
[15]. إعلام الورى ج 2، ص 86
[16]. عیون أخبار الرضا ج 1، ص 20
[17]. عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 184
مطالعه بیشتر در :
https://www.ziaossalehin.ir/fa/tags/امام-رضا-علیه-السلام
قَالَ اَلله تَبَارَكَ وَ تَعَالَى: لا إِکْراهَ فِي الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ فَمَنْ يَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ فقد استَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقي لاَ انْفِصامَ لَها وَ اللَّهُ سَميعٌ عَليمٌ [بقره آیه ۲۵۶]
در پذیرش دین ، اکراهی نیست. ( زیرا ) راه درست از راه انحرافی ، روشن شده است. بنا بر این ، کسی که به طاغوت [ بت و شیطان ، و هر موجود طغیانگر ] کافر شود و به خدا ایمان آورد ، به دستگیره محکمی چنگ زده است ، که گسستن برای آن نیست. و خداوند ، شنوا و داناست.
طراحی مذهبی و توضیحات علمی
قَالَ اَلله تَبَارَكَ وَ تَعَالَى: لا إِکْراهَ فِي الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ ف
ترجمه کامل آیه: «در ( اصول اعتقادات ) دین اکراه نیست ( زیرا اذعان و باورهای باطنی اکراه پذیر نیست بلکه تابع دلیل و برهان است ، و ) بی تردید راه هدایت از گمراهی ( به واسطه این قرآن ) روشن شده است ، پس هر که به طغیانگر ( شیطان و پیروانش ) کفر ورزد و به خدا ایمان آورد حقّا که به دستگیره محکم چنگ زده که گسستن ندارد ، و خداوند شنوا و داناست».[1]
قبل از بیان مفهوم آیه، چند نکته به عنوان مقدمه ذکر میگردد:
1. معانى لغات:
«اکراه»، به معناى آن است که کسى را به اجبار وادار به کارى کنند. «رشد»، هدایت، نجات، صلاح و کمال،[2] در مقابل غَىّ به معناى رفتن به راه هلاک است،[3] علامه طباطبایى میگوید: «رُشد» به معناى رسیدن به واقع مطلب و حقیقت امر و وسط طریق است در مقابل غَىّ که عکس آن است. بنابراین «رشد» و «غى» اعم از هدایت و ضلالت میباشد.[4]
2. اقوال مفسرین:
به طور کلى در معنا و مفهوم «لا اکراه فى الدین» پنج قول از ناحیه مفسرین مطرح گردیده که به ترتیب عبارتاند از: الف. مراد این است که اگر کسى پس از جنگ، اسلام آورد نگویید که با اکراه اسلام را پذیرفته است.[5]
ب. آیه در مورد اهل کتاب است که پس از قبول پرداخت جزیه، آنان را مجبور به پذیرش نکنید.[6]
ج. مراد از آیه همه کفار بوده، ولى سپس با آیات قتال[7] و جهاد[8] نسخ شده است.[9]
د. مراد از آیه، دسته معیّنى از انصار بودهاند،[10]چنانکه شأن نزول آیه را نیز در مورد آنان ذکر کردهاند که در این مورد چندین داستان مطرح گردیده، از جمله آنکه: مردى از مسلمانان انصار، بردهاى سیاه پوست داشت و او را براى پذیرش دین اسلام تحت فشار قرار میداد. که این آیه نازل شد.
هـ. و گروهى از مفسّران بر آنند که آیه، درباره هیچ فرد و گروهى نازل نشده است؛ بلکه پیامى جهانشمول و انسانى دارد. میگویند: دین یک مسئله اعتقادى و قلبى است و اکراه و اجبار در آن محال است و بنده مختار و مخیر میباشد و این قولى است که با بیانات مختلف از ناحیه مفسرین خصوصاً مفسرین معاصر ذکر شده است.[11]
با توجه به تفاسیر مختلف، در مجموع پنج قول در مفهوم و معناى آیه شریفه بیان گردیده که قول صحیح آن است که آیه، پیامى عام و جهان شمول و انسانى دارد و آن اینکه؛ دین یک مسئله اعتقادى و قلبى است و اکراه و اجبار در آن محال است و بنده مختار و مخیر است. این قول هم دلیل روشنى بر ردّ جبریون میباشد که گفتهاند: «انسان در قبول اسلام یا کفر و یا عبادات و معاصى و سایر افعال مجبور است». و در عین حال ذیل آیه به انضمام آیه بعد از آن، حجت آشکارى است بر ردّ مفوضه که گفتهاند: «بعد از خلقت انسان همه امور به اراده و اختیار انسان تفویض شده و خداوند به کنارى رفته و انتظارى میکشد تا روز قیامت»؛ زیرا که ذیل آیه و مابعدش مُشْعِر به ولایت و سنّت الهى است که هیچ چیزى از تحت مالکیت و سیطره الهى خارج نمیباشد.
به عبارتى دیگر؛ همانطور که اجبار و اکراهى در ایمان آوردن انسانها نمیباشد، در عین حال نمیتوانند از تحت مالکیت و سیطره الهى خارج گردند، بلکه بر مبناى سنّت الهى کسانى که روى گردان از کفر و طاغوت شوند و به خدا ایمان آورند به مقتضاى نظام علّى و معلولى، به دستاویزى استوار چنگ زدهاند که زمینه را براى هدایت بعدى و نجات از تاریکیها به سوى روشنایى هموار نمودهاند و به عکس، کسانى که با آن همه ادّله روشن و آشکار باز هم کفر ورزیدهاند، بر اساس همان سنّت الهى از روشنایى به سوى تاریکیها سوق داده میشوند. پس انسان با وجود قدرت انتخاب در نتیجهگیرى و حاصل انتخابش، هیچ قدرتى ندارد، بلکه تابع سنت الهى است. در نتیجه میتوان از مجموع دو آیه اصلى را استظهار نمود که در لسان ائمه هدى(ع) نیز جارى میباشد که: «لا جبر و لا تفویض بل امر بین الامرین».[12]
پی نوشت :
[1]. ترجمه آیت الله مشکینی بقره 256
[2]. قاموس قرآن، ج 3، ص 100.
[3]. همان، ج 5، ص 131.
[4]. تفسیر المیزان، ج 2، ص 342.
[5]. تفسیر مجمع البیان، ج 2، ص 126
[6]. مجمع البیان، ج 2، ص 126
[7]. توبه، 5.
[8]. توبه، 73.
[9]. مجمع البیان، ج 2، ص 126
[10]. مجمع البیان، ج 2، ص 126
[11]. مجمع البیان، ج 2، ص 126
[12]. کافی، ج 1، ص 160، باب جبر و قدر.
مطالعه بیشتر در :
https://www.ziaossalehin.ir/fa/tags/جبر-و-اختیار
طراحی مذهبی و توضیحات علمی
امام صادق (علیه السلام): هیچ بنده مؤمنى نیست جز آنکه در دل او دو نور باشد: یکى نور ترس و دیگرى نور
قلب انسان مخزن حب، و حرم الهی است که نباید امری غیر خدایی را در آن جایگزین کرد: «الْقَلْبُ حَرَمُ اللَّهِ فَلَا تُسْکِنْ حَرَمَ اللَّهِ غَیْرَ اللهِ»؛[1]
قلب جایگاه ایمان است و از همینرو است که خدای متعال در قرآن میفرماید: بادیهنشینان گفتند ایمان آوردیم، ای پیامبر! به آنان بگو: هنوز ایمان نیاوردهاید، و لکن بگویید تسلیم دستورات الهی شدهاید، ولی هنوز ایمان وارد قلبهای شما نشده است.[2]
در همین زمینه باید گفت؛ توصیفی با نام «قلب سلیم» در قرآن کریم[3] وجود داشته و توصیههایی در مورد تأدیب قلب و نیز رعایت برخی از دیگر آداب وجود دارد، که نتیجه آنرا میتوان همان «ادب قلبی» دانست که تا حدودی با «قلب سلیم» مترادف است.
از آنجا که قلب جایگاه ایمان و حب الهی است، واضح است که باید آداب این جایگاه حفظ شود؛ لذا میتوان برخی مظاهر «ادب قلب» را موارد زیر دانست:
1. محبت خدا: یکی از آداب قلب آن است که در آن فقط دوستی خدا باشد، و اگر حب غیر خدا در آن جایگزین شود، نشان از بیادبی قلب خواهد بود. اینکه میگویند قلب خود را ادب کنید و یا اینکه ادب قلب به تطهیر آن است؛ معنایش پاک کردن قلب از حب غیر خدا است: «یَا عِیسَى أَطِبْ لِی قَلْبَک».[4]
در واقع اگر دل، از حب ما سوی الله تخلیه شود، و عشق به خدا سراسر آنرا فرا گیرد، محل تجلی خدا خواهد شد.
اینگونه است که در روایتی میخوانیم:
«رکوع نشانگر نوعی ادب و سجود نشانگر نوعی قرب و نزدیکی است. و آنکس که ادب نیکی نداشته باشد شایسته قرب نیست». [5]
2. شناخت حضرت حق و پرهیز از گناه: از امام صادق(ع) نقل شده است: مراقب باش تا در دعایت ادب را رعایت کنی و دقّت کن که چه کسی را میخوانی و چگونه میخوانی و هدفت از دعا چیست؟ و بزرگی و عظمت خدا را برای خودت مجسم کن و با قلبت به این یقین دست یاب که او آنچه در قلبت میگذرد را میداند و بر سرّ پنهانت آگاه است و ... .[6]
از اینرو است که گفتهاند: ادب قلب شناخت حقوق الهی و دوری و پرهیز از گناه و نافرمانی حق است.[7]
3. ترس و امید: یکی دیگر از آدابی که قلب باید به آن تربیت شود، خشیت از خدا است، زیرا مؤمنان با یاد خدا دلهاشان میلرزد[8] و خدا نیز همین را از آنها میخواهد، آنجا که به عیسای پیامبر(ع) میفرماید: «یَا عِیسَى أَدِّبْ قَلْبَکَ بِالْخَشْیَة» [9] ای عیسی با بهرهجستن از خشیت، دلت را ادب کن.
4. نیت صادق: «کسى که نیت پاکی دارد، دارای قلب سلیم نیز خواهد بود؛ چرا که سلامت قلب از شرک و شک، بستگی به خالصکردن نیت برای خدا دارد».[10] بر اساس این سخن امام صادق(ع)، صاحبان نیت پاک و خالص، دارای ادب قلبی و قلب سلیم خواهند بود.
5. هماهنگی قلب و زبان: «و خدا به تو فرمان داده که با قلب و زبانت او را بپرستی».[11]
6. تفقه و تعقل: زیرا قلبی که دارای فقه و عقل نیست، از سوی خدا مورد نکوهش قرار گرفته است.[12]
7. آرامش و طمأنینه: چون خدا سکینه و آرامش را در دل افراد با ایمان قرار میدهد تا ایمانشان افزون شود: «أَنْزَلَ السَّکینَةَ فی قُلُوبِ الْمُؤْمِنینَ لِیَزْدادُوا إیماناً مَعَ إیمانِهِم».[13]
8. مهربانی و عطوفت: خداوند بر پیروان عیسی(ع) منت گذاشته و میفرماید که ما در دلهاشان مهربانی و دلسوزی قرار دادیم: «جَعَلْنا فی قُلُوبِ الَّذینَ اتَّبَعُوهُ رَأْفَةً وَ رَحْمَة».[14]
9. تمایل به سوی اولیای خدا: در دعای حضرت ابراهیم(ع) آمده است: «فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِی إِلَیْهِمْ»؛[15] قلبهایى از مردم را طورى گردان که به آنان میل یابند.
ابن عباس در تفسیر این آیه از پیامبر(ص) نقل کرده است: مصداق این آیه، دلهاى شیعیان ما است که شیفته محبت ما پچمیگردد. [16]
پی نوشت :
[1]. جامع الاخبار، ص 185
[2]. حجرات، 14.
[3]. شعراء، 89؛ صافات، 84.
[4] تحف العقول ص 500
[5]. مصباح الشریعة، ص 89
[6]. همان، ص 132.
[7]. شرح الکافی (الاصول و الروضة)، ج 1، ص 386
[8]. انفال، 2.
[9]. تحف العقول، ص 500 .
[10]. بحار الانوار، ج 67، ص 210
[11]. ،مصباح الشریعة، ص 131
[12]. اعراف، 179؛ حج، 46 و ...
[13]. فتح، 4.
[14]. حدید، 27.
[15]. ابراهیم، 37.
[16]. تفسیر فرات الکوفی ص 224
مطالعه بیشتر در :
https://www.ziaossalehin.ir/fa/tags/قلب-سلیم
طراحی مذهبی و توضیحات علمی
امام صادق (علیه السلام): «بدقدمى و شوم بودن زن در مهریهی زیاد و نافرمانی شوهر است» 📚 من لا یحضره ال
فال «نیک» و «بد» زدن در میان همهی اقوام بوده و هست و به نظر میرسد سرچشمهی آن، عدم دسترسى به واقعیات و ناآگاهى از علل واقعى حوادث است.[1] بدون شک فال نیک و بد، اثر طبیعى و تکوینی ندارند، ولى داراى آثار روانى هستند؛ چرا که فال نیک امید آفرین است در حالیکه فال بد موجب یأس و نومیدى و ناتوانى در انجام و یا ترک کاری میشود. بنابراین، نمیتوان به صورت کلّی؛ فال را خرافه پنداشت، همانطور که در سخنان پیشوایان معصوم(ع)؛ اعتقاد به فال نیک سفارش شده است. که اگر خرافه بود، دیگر سفارش به آن نمیشد. و از آنجا که دین اسلام، همیشه از مسائل مثبت، استقبال میکند، از فال نیک نهى نکرده، ولى فال بد را به شدّت محکوم میکند. پیامبر اکرم(ص)، تفأل (فال نیک) را دوست میداشت و از تطیّر (شوم و فال بد) منع میفرمود.[2]
اسلام در بسیارى از موارد اینگونه مفاهیم تخیّلى و پندارى را در یک کانال صحیح و سازنده قرار داده و از آن بهرهبردارى کرده است؛ مثلاً در مورد آنچه در میان عوام معروف است که میگویند فلان همسر، خوش قدم بود و یا بد قدم، و از آن روزى که به خانه فلانشخص گام گذاشت و همسرش شد چنین و چنان گشت که قطعاً به این صورت خرافهاى بیش نیست، اما اسلام به آن شکل سازندهی تربیتى داده است؛[3] در حدیثى از امام صادق(ع) میخوانیم: «بدقدمى و شوم بودن زن در مهریهی زیاد و نافرمانی شوهر است».[4] همچنین آنحضرت به نقل از پیامبر اکرم(ص) میفرماید: «خانهی شوم؛ خانهی تنگ و خانهاى است که همسایگان بد داشته باشد».[5]
اگر درست ملاحظه کنیم میبینیم؛ همان الفاظى را که مردم در مفاهیم خرافى بهکار میبرند، در جهت مفاهیم واقعى و سازنده استفاده شده است، و در اثر توجّه به آن؛ تفکر و اندیشهاى که به بیراهه میرود، به راه راست هدایت میشود.
بخت و طالع و پیروزی و شکست و موفقیت و ناکامی همهی انسانها نزد خداست، خدایی که حکیم است و مواهبش را طبق شایستگیهایی که بازتاب ایمان و عمل و گفتار و کردار آنهاست، تقسیم میکند. به این ترتیب، روش استدلال محکم و به حق انبیای الهی در برابر طرفداران محض تطیّر و فال بد –که اختیار را از آنان سلب میکرد- چنین بوده است که انبیای الهی براساس توحید افعالی همهی حوادث گوارا و ناگوار را به خداوند نسبت میدادند و میفرمودند که برخی از حوادث جنبهی امتحان و بعضی از آنها جنبهی کیفر و تنبیه دارد.
در جوامعی که به خدا ایمان ندارند ـ هر چند از نظر علم و دانش روز پیشرفتهای فراوانی کسب کردهاند ـ اعتقاد به اقبال و بخت و خرافات دیگر فراوان دیده میشود بهطوری که گاهی افتادن یک نمک پاش بر زمین آنها را سخت ناراحت میکند و منزل و اتاق و صندلی که شماره آن سیزده باشد، نحس شمرده و وحشت میکنند، و هنوز هم بازار رمّالان و فالگیران در میان آنها گرم است، و مسئلهی موهوم بخت و طالعبینی در میان آنها مشتری فراوان دارد، ولی قرآن مجید میفرماید: «فال بد شما نزد خداست (و همهی مقدّرات به قدرت او تعیین میگردد) بلکه شما گروهى فریبخورده هستید».[6]
انسان عاقل وقتی میخواهد کاری انجام دهد، نخست تمام جوانب آن را بررسی مینماید و فکر خود را که موهبتی خدادادی است بهکار میاندازد و اگر از این راه نتوانست صلاح خود را تشخیص دهد ناگزیر باید از دیگران کمک بگیرد و تصمیم خود را با کسانی که صلاحیت مشورت دارند در میان بگذارد تا به کمک فکر آنها درست را از نادرست تشخیص دهد و اگر از این راه هم به نتیجه نرسید، چاره ای ندارد جز اینکه به خدای خود متوسل شده، خیر خود را از او مسألت نماید، که این همان «استخاره» است. روایات زیادی در رابطه با استخاره داریم و مورد تأیید فقها میباشد که انسان را از تحیّر و سرگردانی خارج میکند و راهی پیش پای او میگذارد.
فالگیری و پیشگویی و دعانویسی افرادی که این کارها را به عنوان پیشه برای خویش برگزیدهاند، مورد اعتماد نیست و هیچ دلیلی بر اینکه چنین کسانی راست میگویند، در دست نیست.
خلاصه؛ فال و فالگیری به خودی خود اعتبار ندارد و مورد امضا و تأیید دین اسلام نیست، و در بسیاری از موارد فقط یک حدس و گمان است و هیچ منافاتی با اختیار انسان ندارد، ولی چون فال نیک حرکت آفرین و امید آور میباشد و اثر روانی زیادی در انسان دارد، پیامبر اکرم(ص) و امامان معصوم(ع) به آن سفارش فرمودهاند.
پی نوشت :
[1]. تفسیر نمونه، ج 12، ص 52
[2]. مکارم الأخلاق، ص 350
[3]. تفسیر نمونه، ج 12، ص 53.
[4]. من لا یحضره الفقیه، ج 3، ص 556
[5]. معانی الأخبار، ص 152
[6]. نمل، 47.
مطالعه بیشتر در :
https://www.ziaossalehin.ir/fa/book/13794
امام رضا (علیه السلام): اینها چون امروز توبه کردند گناهانشان آمرزیده شد و چون دوست و وابسته به ما هستند سزاوار و شایسته احتراماند، بنابراین به ملاقات آنها برو و وضع زندگى آنها و خانوادهشان را بررسى کن، خرج زندگى و خیرات و مبرات به آنها برسان، و ناراحتیها و مشکلات آنها را برطرف کن» 📚 الاحتجاج علی أهل اللجاج، ج ۲، ص ۴۴۰
طراحی مذهبی و توضیحات علمی
امام رضا (علیه السلام): اینها چون امروز توبه کردند گناهانشان آمرزیده شد و چون دوست و وابسته به ما هس
روایاتی وجود دارند که برای هریک از «شیعه» و «محب» تعریفی جداگانه ارائه میکنند. از جمله این روایات، گزارش ملاقات گروهی از اهل خراسان با امام رضا(علیه السلام) است که گزارش آن با اندک تفاوتهایی در کتب روایی مانند «المناقب» علوی(قرن پنجم)،[1] «الإحتجاج» طبرسی(متوفای 588ق)،[2] تفسیر منسوب به امام حسن عسکری(ع)،[3] «بحار الأنوار»[4] و ... آمده است که ترجمه این روایت، مطابق نقل «الاحتجاج» چنین می باشد:
امام حسن عسکری(علیه السلام) فرمود: وقتى مأمون، حضرت رضا(علیه السلام) را ولیعهد خود قرار داد، دربان آنحضرت آمد و عرض کرد: جمعیتى دم در ایستاده اجازه میخواهند حضور شما مشرف شوند و میگویند: ما از شیعیان على(علیه السلام) هستیم! حضرت رضا(علیه السلام) فرمود: «من کار دارم آنها را برگردان»، دربان آنها را برگرداند، روز بعد آمدند و همچون روز گذشته خود را معرفى کردند باز دربان آنها را برگرداند روز سوم و چهارم تا دو ماه هر روز میآمدند ولى اجازه ملاقات نمییافتند بعد از دو ماه به دربان گفتند: به آقاى ما بگو: ما شیعیان پدر شما حضرت على بن ابیطالب(علیهما السلام) هستیم اما چون شما به ما اجازه ملاقات ندادید، مورد شماتت دشمنان قرار گرفتیم. ما بر میگردیم ولى از شدت شرمندگى و خجلت از شهر و وطن خود آواره میشویم؛ زیرا دیگر نمیتوانیم شماتت و سرزنش دشمنان را تحمل کنیم!
حضرت رضا(علیه السلام) به دربان فرمود: «به آنها اجازه ورود ده»، آنها وارد شدند و به آنحضرت سلام کردند ولى حضرت نه جواب سلام فرمود و نه اجازه نشستن داد و آنان همچنان ایستاده بودند و عرض کردند: بعد از این همه سختگیری در دادن اجازه ملاقات، دلیل این برخورد خشن و تحقیرآمیز چیست؟! دیگر چه چیزی برای ما باقی مانده است؟! آنحضرت فرمود: «این آیه را بخوانید: "و آنچه از رنج و مصائب به شما میرسد همه از دست اعمال زشت خود شماست در صورتى که خدا بسیارى از اعمال بد را عفو میکند"،[5] من درباره شما از پروردگارم پیروى کردم و همچنین به رسول خدا و امیر المؤمنین و پدران پاکم(علیه السلام) اقتدا نمودم آنها شما را عتاب نمودند من هم پیروى کردم».
گفتند: اى پسر رسول خدا! چرا؟
امام(علیه السلام) فرمود: «زیرا شما ادعا کردید که شیعه امیر المؤمنین على بن ابیطالب(علیهما السلام) هستید. واى بر شما، شیعه امیر المؤمنین(علیه السلام) افرادى مانند حسن(علیه السلام)، حسین(علیه السلام)، ابوذر، سلمان، مقداد، عمّار و محمّد بن ابیبکر هستند که هیچیک از دستورات خدا را مخالفت نکرده و همچنین هیچکدام از محرّمات او را انجام ندادند، شما هم میگوئید ما از شیعیان آنحضرت هستیم در حالى که در بیشتر اعمال مخالف اوئید و در بسیارى از واجبات کوتاهى میکنید، حقوق برادران دینى را سبک و کوچک میشمارید، و جایى که مورد تقیّه نیست تقیّه میکنید ولى در مواردى که چارهاى جز تقیّه نیست این وظیفه بزرگ را انجام نمیدهید اگر بجاى ادعاى تشیع میگفتید، شما از وابستگان و دوستان آنحضرت هستید، دوستان او را دوست و دشمنانش را دشمن میدارید من ادّعاى شما را تکذیب نمیکردم و میپذیرفتم ولى شما مقام بلندى را ادعا کردید که اگر کردارتان این گفته شما را تصدیق نکند هلاک و نابود شدید مگر اینکه خداوند با رحمت خویش جبران فرماید».
گفتند: اى پسر پیامبر! ما از خدا طلب آمرزش میکنیم و از این گفته بیجا به سوى خدا توبه میکنیم و همچنان که مولاىمان ما را آموخت میگوئیم ما دوستان شما و دوستان دوستان شما و دشمن دشمنان شمائیم.
حضرت رضا(علیه السلام) فرمود: «خوش آمدید اى برادران و اى دوستان من، بالاتر بیائید، بالا بیائید، بالا بیائید، آنقدر آنها را بالا برد تا به خود چسباند» سپس به دربان خویش فرمود: «چند بار اینها را از در خانه بازگرداندى؟» گفت: شصت بار، امام(علیه السلام) فرمود: «پس شصت بار پشت سر هم به خانه آنها برو به آنها سلام کن و سلام مرا نیز برسان؛ زیرا اینها چون امروز توبه کردند گناهانشان آمرزیده شد و چون دوست و وابسته به ما هستند سزاوار و شایسته احتراماند، بنابراین به ملاقات آنها برو و وضع زندگى آنها و خانوادهشان را بررسى کن، خرج زندگى و خیرات و مبرات به آنها برسان، و ناراحتیها و مشکلات آنها را برطرف کن».
پی نوشت :
[1]. المناقب(الکتاب العتیق)، ص 174 – 175
[2]. الاحتجاج علی أهل اللجاج، ج 2، ص 440
[3]. التفسیر المنسوب إلى الإمام الحسن العسکری(علیه السلام)، ص 312 – 314
[4]. بحار الأنوار، ج 65، ص 157 – 159
[5]. شوری، 30.
مطالعه بیشتر در :
https://www.ziaossalehin.ir/fa/tags/شیعه