فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 عکسالعمل عجیب مهمان برنامه چهل تیکه، که به مهمان برنامه میگه من عاشق چشم ابروی شما هستم
👈 اما جواب مهمان برنامه جالبه...
فوق پیشنهاد دانلود
هم اکنون اگر ملک الموت سررسد
و تو را به عالم باقی فراخوانَد
هرچند با شهادت، آماده ای؟!
مردکی از درد چشمانش رنج می برد.
پس نزد دامپزشک رفت تا چشمان او را مداوا کند.
دامپزشک از آنچه که در چشم خَرها می ریخت در چشم او ریخت و مردک بیچاره کور شد.
مردک شکایت نزد قاضی برد و گفت: این دامپزشک مرا خر فرض کرد و داروی خرها را در چشم من فرو ریخت و کور شدم...
قاضی گفت: دامپزشک هیچ گناهی ندارد، اگر تو خر نبودی با حضور پزشکان حاذق پیش دامپزشک نمیرفتی...
آری دوستان ...
کار را باید به کاردان سپرد
و هر کسی شایسته مشورت و نظرخواهی نیست...!
علامه طباطبایی فرمود:
من شب جمعه بود داشتم میرفتم وادی السلام نجف، دیدم از طرف وادی السلام یکی از خوبان نجف داره میاد داره برمیگرده
وایسادم باهاش یه سلام و احوالپرسی کردم بهش گفتم:
تو وادی السلام چیزی هم فهمیدی؟!
گفت: بله
گفتم: چی فهمیدی؟!
گفت: رفتم سر قبری شکافته بود گفتم قبرا... میگن شما مار و مور و عقرب دارید راست میگن؟!
قبر به من گفت: نه!!!
مگه نمیبینی ما هیچی نداریم!!
مردم با خودشون میارن مارو مور و عقرب رو...
اون موقع که یه نیش میزنه به کسی تا عمق جان میسوزونه اون رو...
یه متلک میندازه...
این همین نیشی هست که میشه عقرب...
همون نیشی هست که میشه مار...
اون موقع که آدم یه تیکه میندازه یه کسی دور و بریا، رفقا همه قه قه میخندن...
دست میندازه آدم یه کسی رو، همینا میشه اون جونورایی که تو قبر همراه آدم هستن...
هر کاری می خواهیم بکنیم تو همین عالم دنیا خودمونو درست کنیم!!
#رفیق
همون آب جوشی که سیب زمینی رو نرم میکنه،باعث سفت شدن تخممرغ میشه.این جنس وجود توئه که تعیین کننده ست نه شرایط و پیشامدهای موجود.😉
رها کردن به این معنی نیست
که تو ضعیفی
گاهی وقتا به این معنیه
که تو به اندازه ای قوی بودی
که تونستی رهاش کنی
رفیق بگذررر🦋🦋🦋
🌴
چوپانی گله اش را به صحرا برد. وقتی به درخت گردوی تنومندی رسید، از آن بالا رفت و به چیدن گردو مشغول شد که ناگهان توفان سختی در گرفت. باد، شاخه ای را که چوپان روی آن بود به این طرف و آن طرف می برد. چوپان خواست از درخت پایین بیاید که ترسید مبادا بیفتد و دست و پایش بشکند. مستاصل شد و در آن حال زار گفت: خدایا! گله ام نذر تو، اگر از درخت سالم پایین بیایم. قدری باد ساکت شد و چوپان به شاخه ی قویتری دست پیدا کرد و جای پای محکمی یافت. آنگاه گفت: خداوندا! تو که راضی نمی شوی زن و بچه ی من از ننگی و خواری بمیرند و تو همه ی گله را صاحب شوی؟ نصف گله را به تو می دهم و نصفی هم برای خودم… قدری پایین تر آمد. وقتی که نزدیک تنه ی درخت رسید گفت: خدایا! نصف گله را چطور نگهداری می کنی؟ آنها را خودم نگهدای می کنم، در عوض کشک و پشمش را به تو می دهم. وقتی کمی پایین تر آمد گفت: بالاخره چوپان هم که بی مزد نمی شود؛ پس کشکش مال تو، پشمش هم مال من. وقتی باقی تنه را سر خورد و پایش به زمین رسید، نگاهی به آسمان کرد و گفت: مرد حسابی، چه کشکی چه پشمی؟ ما از هول خودمان یک غلطی کردیم. غلط زیادی که جریمه ندارد!
نتیجه: به خاطر داشته باشید عهدی را که در توفان با خدا می بندید، هنگام آرامش فراموش نکنید؛ چرا که قدرتمند واقعی همیشه به عهدش وفادار است.
بعضیها را هرچقدر بخوانی
خسته نمیشوی!
بعضیها را هرچقدر گوش دهی
عادت نمیشوند!
بعضیها هرچه تکرار شوند
باز بکرند و دست نخورده!
دیدهای؟
بعضیها بینهایتند!
مثل مادر …
😁😁
پره حرفم و با هیچکس میل سخنم نیست .....