eitaa logo
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
680 دنبال‌کننده
12.5هزار عکس
6.2هزار ویدیو
46 فایل
🌹می ترسم از خودم ▪زمانی که عکس شهدارابه دیواراتاقم چسبوندم، ولی به دیواردلم نه! 🌷منتظرنظرات خوب شما همسنگران هستیم: 🌴ارتباط با خادم الشهدا کانال: 🌹 @yazahrar 🌻لینک کانال: 🌹http://eitaa.com/joinchat/381026320Cb5fdfee742
مشاهده در ایتا
دانلود
⚠️ میگم: آخه این مدل لباس؟ میگه: همه میپوشند میگـم: این جور حرف زدند؟ میـگه :همه همینجورے حرف میزنند میـگم: غیبت؟ میـگه: همه میڪنند! تاوانِ گناهات رو چے؟! اونو فقط خودت پس میدهے
تیرانداز بدون کمان !!!!! 🏹تیراندازی را تصور کنید که تیرهای متعدد در اختیار دارد، دشمن نیز به او هجوم آورده و اما ناگهان متوجه میشود کمانش شکسته است و توان مراقبت از عزیزانش را ندارد. 🏹این سرنوشت تلخ عاقبت کسانی است که دغدغه هدایت اطرافیان خود را دارند اما به دعوت زبانی اکتفا می‌نمایند. 🌟امام علی (ع) می‌فرمایند : دعوت كننده بی عمل، چون تیرانداز بدون كمان است. 📜نهج البلاغه. حکمت ۳۳۰
🥀 بچه تهران که پدر و مادر او هر دو بوده اند. این خانواده یک پسر دارند و دو دختر… دو تا خواهر دارد که و اند و دارند و رفت و آمد دارند و گناهان دیگر … این پسر خوب از آب در آمده و هر چه به خواهران می کند ، نمی کنند. این شهید می شود که من را از این اوضاع نجات بده . شب در خواب یک را می بیند که خطاب به این شهید می گوید: علی اقا، پاشو بیا که اینجا دانشجو می پذیرد. آن موقع هنوز دانشگاه امام حسین (ع) تهران تاسیس نشده بود. می رود که خوابش را کند ، محله او می گوید :دانشگاه امام حسین یعنی همین جبهه های حق علیه باطل، ایشان با هزار و در ثبت نام می کند و بالاخره راهی جبهه می شود و شب عملیات در وصیت نامه خود موضوعات قابل توجهی می نویسد: این شهید در این وصیت نامه می نویسد : ، معلم عزیزم ، شما را به عنوان خودم انتخاب می کنم. چراکه می دانم پدر و مادرم وقت خواندن وصیت نامه من را ندارند . شما را انتخاب می کنند چون خواهران من اصلا وصیت نامه نوشتن من را ندارند. از شما تقاضا دارم ، جنازه من را که اوردند پس از در بهشت زهرا تهران ، بروید پدر و مادر من را خبر کرده و به خواهران من هم خبر دهید ، این مقدار انسانیت در انها سراغ دارم که برای تشییع جنازه من کارها را رها خواهند کرد و به خواهند امد. جنازه من را که به داخل قبر گذاشتید ، را که خواندید ، کفن از چهره من بردارید و بگویید تا برای یک لحظه و و من بیایند بالای قبر ، اگر راه من حق باشد و بد حجابی دو خواهر من باشد به باید شوم و چند لحظه ای به دنیا و اهل دنیا و پدر و مادر و دو خواهرم لبخند بزنم تا بفهمند که حق با خمینی است و آنچه خواهران من عمل می کنند ، گناه است و ذلالت است و بد بختی .. رئیس دبیرستان می گوید با خود گفتم چه کار کنم ؟ نکند ایشان شود ؟ اگر جنازه اش را اوردند چه ؟ اگرلبخند نزد ؟ اگر زنده نشد ؟ و… ایشان شهید شدند و جنازه اش را آوردند و به پدر و مادر هم گفتیم و آمدند و با خود در این فکر بودیم که آیا این شهید خواهد خندید ؟ نخواهد خندید؟ چه طور خواهد شد؟ : هرچه شد مهم نیست و ما باید اعلام کنیم ، چرا که خود شهید از ماخواسته است. به محض اینکه تلقین رو خواندند و تمام شد و کفن را از چهره شهید کنار زدند و خانواده وی بالای قبر ایستاده و گریه می کردند دیدیم که شهید سرش را بلند کرد و برای لحظاتی را باز کرد و به روی پدر و مادر و دو خواهرش لبخند زد.. لبخند این شهید خانواده اش را به آنجا رساند که پدر و مادر وی اکنون از کشور قرار دارند و خواهران وی از بهترین خواهران تهران بوده و برای تلاش می کنند و… حجاب در زمان ما پشتوانه ای مبارک به نام هم دارد. 🍃 : شیخ حسین انصاریان •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• شادےروح شهدا •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
آغاز ثبت نام دومین رویداد ملی شکوه مادری؛ تکریم مقام والای مادر در ایام میلاد حضرت زهرا سلام الله علیها با تجلیل و معرفی مادران جوان و زیر 40 سال فعال اجتماعی با بیش از 3 فرزند. مهلت ثبت نام: ۲۰الی ۲۷ دی ۱۴۰۰ اطلاعات بیشتر در کانال شکوه مادری در ایتا مرکز امور بانوان و خانواده بنیاد کرامت رضوی
وَ ضَعْفِ الصّبْرِ، وَ قِلّةِ الْقَنَاعَةِ، الهی: از ناتواني صبر، و كميَ قناعت ... وَ شَكَاسَةِ الْخُلُقِ، وَ إِلْحَاحِ الشّهْوَةِ، و ناسازگاري اخلاق، و پافشاري و سماجت شهوت ... . وَ نَعُوذُ بِكَ مِنْ سُوءِ السّرِيرَةِ، وَ احْتِقَارِ الصّغِيرَةِ، و به تو پناه مي‏آوريم، از بدي باطن و ناچيز شمردن گناه كوچك، ... وَ أَنْ يَسْتَحْوِذَ عَلَيْنَا الشّيْطَانُ، أَوْ يَنْكُبَنَا الزّمَانُ، و اين كه شيطان بر ما چيره شود، يا روزگار ما را به عرصه بلا و نكبت اندازد،،،، . پناهمان ده... یاالرحم الراحمین
مرد میخواهد اینکه بگذری از آرزوهایت زنجیر دلبستگی را از خود رها کنی گفتنش آسان است. اگر عمل کردن به آن هم سهل بود به خیلی ها واژه شهید اضافه شده بود.
آتش به جانم میزند... آری... با تمام ات میخندی به آمال و آرزوهای دنیای ام! و میگویی: محل ماندن نیست بگذریم...
🍃این‌ جوریه‌ که‌ میگن "الرفیق‌ثم‌ الطریق"... حواستون‌ باشه‌ کیو واسه‌ رفاقت‌ انتخاب‌ میکنید
✨✨✨ 🌹همیشه مدالها جنسش از طلا نیست بعضی وقتها از جنس خون جگر است وداغ دل حسنعلی ضرغامپور ۵ شهید
بیاید یکم تو زندگیامون جدی باشیم این حجم از شوخی گرفتنِ آخرت ، عاقبت نداره! :)
-گفتم: خدایا خیلی گناه کردم.😔 گفت: کدوم گناه رو میگی؟ گفتم:همونکه... گفت:وقتی دلت آشوب شد از اون گناه وقتی گفتی کاش نکرده بودم همون لحظه بخشیدمت🌹 گفتم: منکه استغفار نکردم به زبان😶 گفت : دلت شکست و پشیمان شد از گناه کافی بود.🦋 🌟♥️گفتم:خدایا خیلی عاشقتم♥️🌟 گفت: { ☆نه بیشتر از من ☆} گفتم سندش؟🤔 گفت :سندش تمام اون لحظاتی که عاشقانه انتظار برگشت تو را داشتم تمام ثانیه های اذان که صدایت کردم و تو غرق در فکر و خیالت بودی...😢♥️
🔹پادشاهی تصمیم گرفت پسرش را جای خود بر تخت بنشاند اما بر اساس قوانین کشور، پادشاه می‌بایست متاهل باشد. پدر دستور داد یکصد دختر زیبا جمع کنند تا برای پسرش همسری انتخاب کند. 🔸آنگاه همه دخترها را در سالنی جمع کرد و به هر کدام از آنها بذر کوچکی داد و گفت: طی سه ماه آینده که بهار است، هر کس با این بذر زیباترین گل را پرورش دهد عروس من خواهد شد. دختران از روز بعد دست به کار شدند، در میان آنها دختر فقیری بود که در روستا زندگی می‌کرد. او با مشورت کشاورزان روستایش بذر را در گلدان کاشت اما در پایان ۹۰ روز هیچ گلی سبز نشد. خیلی‌ها گفتند که دیگر به جلسه نهایی نرو، اما او گفت: نمی‌خواهم که هم ناموفق محسوب شوم و هم ترسو! 🔹روز موعود پادشاه دید که ۹۹ دختر هر کدام با گلهایی زیبا آمدند، سپس از دختر روستایی دلیل را پرسید و جواب را عیناً شنید. آنگاه رو به همه گفت: عروس من این دختر است! 🔸قصد من این بود که صادق‌ترین دختر را بيابم! تمام بذر گل‌هایی که به شما داده بودم عقیم و نابارور بود اما همه شما نیرنگ زدید و گلهایی دیگر آوردید، جز این دختر که حقیقت را آورد. 🔆 زیباترین منش انسان راستگویی است.
🌺 فردی هنگام راه رفتن پایش به سکه‌ای خورد. تاریک بود فکر کرد طلاست. کاغذی را آتش زد تا آن را ببیند. دید ۲ ریالی است بعد دید کاغذی که آتش زده هزار تومانی بوده گفت: چی را برای چی آتش زدم. و این حکایت زندگی خیلی از ماهاست که چیزهای با ارزش را برای چیزهای بی‌ارزش آتش می‌زنیم و خودمان هم خبر نداریم. آرامش امروزمان را فدای چشم و هم چشمی ‌ها و مقایسه کردن ‌های خود می‌کنیم و سلامتی امروزمان را با استرس‌ها و نگرانی‌ های بی‌مورد به خطر می‌اندازیم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 یه دختر بچه‌ی ۵ ساله با التهاب صورت ‌و عفونت چشم روی برانکارد اورژانس خوابیده بود دکتر هرچی ازخانواده‌اش سوال پرسید به هیچ نتیجه‌ایی نرسید تااینکه مادربچه گفت به نظرتون میتونه بخاطرچندبار لیس زدن سگ‌ باشه؟ دکتر با عصبانیت گفت ای کاش همه قبل ازبچه دارشدن،مادر بودنو یاد بگیرن
و میدونید که زهرای مرضیه سلام الله زندگیش خیلی محقر بود بغل خانه ی رسول الله یه اتاق داشت علی بن ابیطالب وزیر پیغمبر بود... یعنی چی؟! یعنی این جنگ برو... اون جنگ برو... علی درآمد نداشت که، یه حقوق جزئی پیغمبر به اینا می‌داد چقدر بود؟! شما همتون این آیه رو شنیدین دیگه: وَیُطعِموُنَ اَلطَّعَامَ عَلَی حُبِّه ی مِسکِینًا وَ یَتِیمًا وَ أَسِیرًا الإنسان/۸ اینها روزه بودن فقیر آمد نون داشتن دادن به فقیر، دیگه هیچی نداشتن بخورن با آب افطار کردن روز بعد دوباره... چرا اینجوریه؟! چون پیغمبر به اینا سهمیه نون می داد، این نونی که الان سهمیه شون بود می‌خوردن دیگه هیچی نداشتن اینا این سهمیه رو دادن به فقیر با آب افطار کردن سهمیه فردا شبشون رو که گرفتن دوباره مسکین آمد سه روز همینجوریه هی آمد... انقدر خانه ی علی فقیرانه بود!! خب زهرای مرضیه، امام حسن و امام حسین و زینب کبری رو داشت خانه حضرت اصلاً چاه آب و اینا نداشت اینجایی که مسجد النبی هست زمین صخره‌ایه چاه نمیشه حفر کرد آب کجا بود؟! پشت بقیع اونجا چشمه آب بود زهرای مرضیه برای اینکه لباس بچه ها رو بشوره، گندم و آرد کنه و ... باید خودش می رفت از پشت بقیع حدود یک ساعت راهه تا اونجا...
ایشون امام حسن و امام حسین رو داشت دیگه باید میرفت اونجا لباس بچه ها را می شست، آب از اونجا می آورد... سلمان میگه یه روزی من برای زهرا از پیغمبر پیام داشتم می دونید که سلمان سنش زیاد بود دیگه، پیرمردی بود که محرم این خانه بود گفت به من فرمود: برو اینو به زهرا بگو بیا... موقعی بود که امام حسن و امام حسین رو داشت آمدم دیدم ایشون یه طناب بسته یه ننو درست کرده امام حسین بچه اس اون تو خوابونده، امام حسنم رو زمین، با یه دستشم داره گندم آرد میکنه که نون درست کنه گفت: من نگاه کردم دیدم یه لباس زرد رنگی تن زهرا سلام الله هست دست زهرا از لباس تشخیص داده نمیشه، از بس دختر پیغمبر بر اثر گرسنگی و فشار کار زرد شده گفت: دلم سوخت گریه ام گرفت، اشکم در اومد زهرای مرضیه متوجه شد یهو من نگاه کردم دیدم دستشو از این دسداس برداشته، این خودش داره میچرخه گفتم: یا بنت رسول الله این خودش داره میچرخه!!😳 فرمود: آره دستم درد گرفته بود از جبرئیل کمک گرفتم جبرئیل داره برام میچرخونه (یعنی سلمان فکر نکنی ما غیر از این نمیتونیم زندگی کنیما)
حالا این زندگی زهرای مرضیه بود جنگ خیبر شد، خیبر غنائم زیاد داشت زهرای مرضیه آمد خدمت رسول الله فرمود: یا رسول الله علی در این غنائم سهم داره؟! حضرت فرمود: بله زهرا فرمود: میشه سهم علی رو یه کنیز به ما بدین؟! کارهای خونه ی ما طاقت فرساست حضرت فرمود: زهرا جان میخوای بهتر از کنیز بهت بدم؟! بله یا رسول الله فرمود: برو بعد از نمازهات ۳۴ مرتبه بگو الله اکبر، ۳۳ مرتبه بگو الحمدلله، ۳۳ مرتبه بگو سبحان الله چشم آقا... نداد کنیز بهش، حضرت رفت جبرئیل آمد گفت: حق زهرا رو بده!! چیکار کنم جبرئیل؟! (در خیبر یه منطقه هست به نام فدک کشت و صنعته، این ۴۰۰ تا کارگر ثابت داشت، هنگام برداشت محصول ۲ هزار کارگر از مدینه می رفت اونجا کمک می کرد، تو مدینه دفتر تجاری داشت) گفت: فدک رو بده به زهرا... فدک رو بدم به زهرا؟! من یه خادم بهش ندادم!!! جبرئیل گفت: بله...
زهرا رو خواست، جلو چشم مسلمونا زهرا جان بیا!! خدا میفرماید فدک رو بدم به تو!!! این سند فدک، اونم دفتر فدک یه مسئول برای اداره این مجموعه بذار چشم آقا با پدر مشورت کرد فرمود فلانی خوبه... به اون شخص فرمود: تو مسئول دفتر فدک، حساب کتاب ها رو به پدرم بده، اصلاً سراغ من نیا حضرت زهرا فرمود: یا رسول الله فدک مال منه؟! رسول الله فرمود:بله زهرای مرضیه فرمود: هر چی درامد داره این در اختیار شما خرج مسلمونا کنید... یه قرون از پول اونو حضرت تو زندگی نیاورد... تا پیامبر اکرم از دنیا رفت ابوبکر شد رئیس اول کاری که کرد فدک رو مصادره کرد یعنی فرستاد نماینده ی زهرا رو بیرون کردن، اسناد رو گرفت... چرا این کارو کرد؟! به دو دلیل... ( وقتی پیغمبر اکرم از دنیا رفت، زهرای مرضیه یه پیام داد به مسئول دفتر فدک فرمود: دیگه حساب کتاب ها رو بیار به خودم بده، به احدی پول نده... ابوبکر در اولین کار رفت اونجا رو مصادره کرد چرا؟! چون رفت اونجا گفت پول بده نماینده ی حضرت گفت حضرت زهرا فرموده دیگه به کسی پول ندم...)
به دو دلیل فدک رو مصادره کرد ۱- دید اگه این پول ها بره دست زهرا، زهرا با این پول ها علی رو از خانه در میاره، میشه چی؟! میشه عین اموال خدیجه که تو مکه به پیغمبر کمک کرد ۲- به این پول نیاز دارن، لذا اولین کاری که کردن نماینده ی زهرا را بیرون کردن، فدک رو مصادره کردن این دلیل شد زهرا از خانه آمد بیرون میدونید خانه ی زهرای مرضیه به بیرون در نداشت، خانه علی به بیرون مسجد در نداره در خانه به مسجد باز میشه، اگه برید اونجا یه دری اونجا هست نوشته: هذا باب فاطمه این در خانه ی فاطمه است این در به خانه ی زهرا باز میشه، ولی در خانه فاطمه این نبوده چون این قسمت اصلا جزو مسجد نبود، اینجا دیوار بود در خانه کجا بود؟! درست روبه روی این در اونور، حالا شما اگه بری اونور وایسی نگاه کنی پشت به این در وایسی منبر رو میبینی یعنی چی؟! یعنی در خانه ی زهرا جایی بود که تا زهرا می اومد بیرون، منبر رو میدیده، پیغمبرو که بالای منبر بود میدیدش، به همین جهت هرگاه زهرای مرضیه از خانه میومد بیرون بره، پیغمبر تو مسجد مشغول خطبه بود، نگاه می کرد خطبه را قطع می‌کرد، خطبه رو که قطع می‌کرد همه میفهمیدن زهرا از خانه اومده بیرون، همه ی مسجد سکوت تا ایشون بره...
پیغمبر گاهی موارد یهو از اون بالا می اومد پایین می فرمود صبر کن زهراجان وایسا، جلو چشم مسلمونا میومد خم میشد دست زهرا را می بوسید!! خب ابوبکر روز جمعه رفت خطبه بخونه رئیس شده بود دیگه... جای پیغمبر تا گفت بسم الله الرحمن الرحیم زهرا در خانه رو باز کرد ابوبکر جای کی رفتی اون بالا؟! گفت: جای رسول الله شما چی کاره ای؟! گفت: مسلمونا منو به عنوان جانشین پدر بزرگوار شما انتخاب کردن فرمود: آفرین باریکلا بگو ببینم رسول الله دزدی میکرد؟! گفت: حاشا و کلا رسول الله اموال مردم را به زور مصادره می کرد؟! گفت: هرگز فرمود تو چرا این کارو کردی؟! تو مگه جانشین رسول الله نیستی؟! گفت: چرا تو چرا این کارو کردی؟! گفت: یا بنت رسول الله من کی این کارو کردم؟! فرمود: چرا فدکو گرفتی؟! گفت: فدک مال مسلمان هاست فرمود چی چی مال مسلموناست... فرمود: فدک رو پیغمبر به من بخشیده!!
افتاد تو بحث... او گفت، زهرا گفت... او گفت، زهرا گفت... تو بحث حضرت ثابت کرد که فدک مال منه حالا عنوان میکنه من خلیفه ی رسول الله هستم (ببینید تو این شیشه، زهرای مرضیه تبر زد یه ترک خورد) ابوبکر گفت: یا بنت رسول الله فکر نکنی من میخواستم اموالو به زور بگیرما، من فکر می‌کردم فدک مال شما نیست، احقاق حق مسلمونا رو کردم، حالا فهمیدم اشتباه کردم پیغمبر فرمود: اگر کسی اجتهاد کنه اجتهادش درست باشه دو تا اَجر داره، اجتهادش اشتباه باشه یه اَجر داره... من اجتهادم اشتباه رفت خیلی معذرت می خوام بدید سند فدک رو به زهرا... آوردن سند رو دادن و حضرت از مسجد اومد بیرون رفت سراغ فدک از اون بالا اشاره کرد عمر برو سندو بگیر عمر آمد، همه تو نماز جمعه ان دیگه تو کوچه کسی نیست زهرا داره میره دفتر فدک یهو عمر سر راه سبز شد گفت بده به من سندو!!😡 حضرت فرمود که نمی دم، الان ابوبکر داد به من گفت: اون بیخود کرده داده!! حضرت فرمود: آقا این ملک منه!! عمر گفت: بی خود ملک توئه... حضرت نداد چنگ زد سندو گرفت پاره کرد یه سیلی زد به زهرای مرضیه حضرت زهرا افتاد روی زمین...😔 گفت حالا برو از بابات بگیر...
حضرت پا شد آمد مسجد، دیگه با ابوبکر حرف نزد شروع کرد با کی حرف زدن؟! با مسلمونا بسم الله الرحمن الرحیم شروع کرد از اول اسلام توضیح دادن شما چی بودین... اسلام چه کرد... دو ساعت صحبت کرد یهو وارد ولایت شد فرمود خدا ولایتو به این قرار داده برد تو قضیه ی علی بعد یهو فرمود: مسلمونا چتون شده؟! هنوز کفن پیغمبر خشک نشده...!! آقا صحبت زهرا تمام شد همه موندن، دختر پیغمبر راست میگه!! اونم نفر دوم اسلامه... اونو انتخاب کنن؟! اینو انتخاب کنن؟! چه بکنن...؟! ابوبکر زد تو دنده ی شائول... (شائول وقتی برنابا بهش گفت: شائول این چه تفسیریه از انجیل ارائه میدی؟! گفت: قرائت تو از انجیل اونه قرائت من از انجیل اینه!! گفت: بابا من شاگردی عیسی رو کردم عیسی این حرفها رو نمی زد گفت: نه انجیل چند قرائت داره...
عین همونو یهو ابوبکر گفت گفت: یا بنت رسول الله حرفاتو زدی؟! فرمود: بله گفت: پاسخ مثبت شنیدی؟! فرمود: نه!! گفت: ببین اسلام دو قرائت داره یه قرائت، قرائت تو بود، یه قرائت، قرائت من... اینا به قرائت تو رای ندادن برو تو خونه ات بگیر بشین... (فکر کردین با آدمهای ساده ای طرف بودیم) یهو همه ی مسلمونا خیالشون راحت شد عه دو تا قرائت وجود داره اما زهرای مرضیه فرمود: نمی رم خونه ام بگیرم بشینم گفت: چی کار می کنی؟! فرمود: می رم شکایتتون رو به پدرم می کنم... گفت: تو دختر رسول اللهی، تو نور چشم مایی، تو ثمره ی قلب مایی، هرکاری بخوای بکنی آزادی... این نفهمید زهرا چی گفت... نفهمید زهرا چه میکنه... گفت: شما آزادی چی کار‌ کرد زهرای مرضیه اومد؟! رفت سر قبر پیغمبر نشست!!