eitaa logo
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
657 دنبال‌کننده
13.7هزار عکس
7هزار ویدیو
47 فایل
🌹می ترسم از خودم ▪زمانی که عکس شهدارابه دیواراتاقم چسبوندم، ولی به دیواردلم نه! 🌷منتظرنظرات خوب شما همسنگران هستیم: 🌴ارتباط با خادم الشهدا کانال: 🌹 @yazahrar 🌻لینک کانال: 🌹http://eitaa.com/joinchat/381026320Cb5fdfee742
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃امام مظلوم ما دشمن‌ها یا جانمان را می‌خواهند یا ایمانمان را. در دل این همه دشمنی اگر زود تسلیم نمی‌شویم، به خاطر نگاهی است که تو به دلمان می‌کنی. معلوم است که نمی‌خواهی ته مانده‌ای که از ایمان برایمان مانده از میان برود. کاش کمی تکان می‌دادیم به خودمان و برای ایمانمان فکری می‌کردیم. تا کی تو باید جور ما را بکشی؟! بمیرم برایت که بار سنگین تنبلی‌های ما را روی شانه‌ات تحمل می‌کنی. خدا کند روزی بارت را سبک کنیم آقا! شبت بخیر امام مظلوم ما!
Taeb-Eslam-yahod01.mp3
4.57M
1 ⭕️ چی شد که بعد از پیامبر خلافت به امیرالمومنین علی علیه السلام نرسید؟ 🔸 استاد طائب
〖🍀🖇〗 بٰازمیخندےومیپُرسی کہ‌حالت‌بهتَراست؟! بٰازمیخَندم‌کِہ‌خیلـی گرچہ‌میدانےکِہ‌نیسـت💔
امام ﻋَﻠﯽ (ع) در حدیثی در مورد اینکه انسان در برخی موارد باید کارهای خود را پنهان کند و کسی چیزی از آن متوجه نشود، فرمودند: در حضور هفت گروه، ٧ کار را مخفی کن تا سعادتمند گردی: 1-ﺩﺭ ﺣﻀﻮﺭ ﻓﻘﯿﺮ، ﺩﻡ ﺍﺯ ﻣﺎلت ﻧﺰﻥ. ٢-ﺩﺭ ﺣﻀﻮﺭ ﺑﯿﻤﺎﺭ، ﺳﻼﻣﺘﯽﺍﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺭﺧﺶ ﻧﮑﺶ. ۳-ﺩﺭ ﺣﻀﻮﺭ ﻧﺎﺗﻮﺍﻥ، ﻗﺪﺭﺕﻧﻤﺎﯾﯽ ﻧﮑﻦ. ۴-ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﻏﺼﻪﺩﺍﺭ، ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﯽ نکن. ۵-ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺯﻧﺪﺍﻧﯽ، ﺁﺯﺍﺩﯼﺍﺕ ﺭﺍ ﺟﻠﻮﻩﻧﻤﺎﯾﯽ نکن. ۶-ﺩﺭ ﺣﻀﻮﺭ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺑﯽﺑﭽﻪ، ﺍﺯ ﺑﭽﻪﻫﺎﯾﺖ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﻧﮑﻦ. 7-ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﯾتیم، ﺍﺯ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﺕ ﻧﮕﻮ.
14.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥برخی از مخارج جشن ۲۵۰۰ ساله پهلوی🤔 محتوای این کلیپ را حتماً به نسل جوان امروز بازگو کنید تا بدانند در این کشور چه کسانی بر سر کار بودند!
1_988142432_5816405640372816615.mp3
4.21M
2 🏵 جلسه دوم: تلاش های پیامبر برای جلوگیری از انحراف اسلام اهمیت و تسلط یهود بر دنیا استاد طائب
به عقب بنگرید و خدا را شکر کنید... به جلو بنگرید و به خدا اعتماد کنید... او درهایی را می بندد که هیچکس قادر به گشودنش نیست، و درهایی را باز می کند که هیچکس قادر به بستنش نیست... وَ کانَ اللّهُ عَلی کُلِّ شَیْءٍ قَدیرًا الاحزاب/۲۷ 🍃
1_1006534646_5818657440186501526.mp3
4.94M
3 🚨 جلسه سوم: ماجرای غدیر و بیعت با پیامبر اکرم چرا اولین بیعت کننده با امیرالمومنین در غدیر، خلیفه اول بود؟ 💢 ما در جهانی که زندگی میکنیم اگه زیرک نباشیم، دشمن، ما رو نابود خواهد کرد... استاد طائب
1_724352790.mp3
8.57M
4 🔘 جلسه چهارم: ماجرای سوزناک شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها... ☢️ اتفاقات پس از شهادت تا زمان ظهور امام زمان ارواحنا فداه با پرچمداری زعیمان شیعه... استاد طائب
🌱 فرزندم نذر تو! 🔹عاقبت عجیب "نذر مادر مریم(س)" از زبان قرآن 🔸روایت قرآن از لحظه‌ای که حضرت زکریا(ع) در مقابل "نذر یک مادر" کم آورد! علیرضا پناهیان
‍ ‍﷽ ✨به نام خدای ابراهیم🌷 🌱سلام بر تو ای ابراهیم🌷 🍃تویی که از بهشت خدا هوای زمین را داری. صدایم راداری؟! 🙏دوباره امده ام تا مثل همیشه چون کوه پشت سرم باشی. ای ابراهیم!❤️ ای که صلابتت زبان زد همه ی گوهر شناسان قرن زندگی ام... انقدر میخواهم به هوای تو سربه هوا شوم که چون تو تا هوای خدا بپرم🕊 من تو رو از عمق جان باور دارم!❤️ دوباره در ابتدای راه...... از این نقطه اغاز.... نگاهم را به مرامت دوخته ام! ای ابراهیم!❤️ هوایم را داری؟ سلام بر تو ای شهید زنده.. ╔═••⚬🇮🇷⚬••══╗
امشب راس ساعت ۹شب همزمان با کل کشور از حرم امام رضا سوره ی یاسین خوانده میشود .هر کجا هستید همه با هم همنوا شوید ..عزیزان شبکه سراسری اعلام کرد وگفت در هر جایی که هستید اهل بیت رو واسطه قرار دهید وبرای سلامتی کل مردم ایران ..سوره ی یاسین خوانده شود ..هدف از خواندن رفع مشکلات ومصیبتها وگرفتاریهای کل مردم ایران می باشد تا دوباره ارامش به کشور باز گردد ...خواهشمند یم که راس ساعت ۹ با کل کشور سوره ی یاسین فراموش نشود...لطفا پیام و تا جایی که میتونین نشر دهید. "التماس دعا"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠علی دایی علی کریمی 🔹یه نگاه به دستای شهید محمد زارع مویدی بندازید 🔹یه نگاه هم به دستای خودتون لعنت به شما و نسل کثیفتون
💠همسر شهید امنیت، شهید سلمان امیر احمدی گفتند یکی از آشنایان خواب شهید دیدند گفتند مهمان امیرالمؤمنین هستند و امیرالمؤمنین فرمودند برای جمع شدن این فتنه نماز استغاثه به حضرت زهرا (سلام الله علیها) بخوانید. منبع: 🔰برنامه تلویزیونی ماجرای امروز روایت زندگی شهدای امنیت و اغتشاشات ۲۴ آبان ساعت ۱۸:۳۰ شبکه افق سیما 🔹به همین منظور از همه استدعا داریم متوسل شویم به بانوی دو عالم حضرت صدیقه طاهره (سلام الله علیها) و همگی ان‌شاءالله نماز استغاثه به حضرت زهرا را بخونیم. ⭕️تا جمعه حتما خوانده شود⭕️ ☘نحوه خواندن نماز استغاثه حضرت زهرا (س) 🔹دو رکعت نماز بخوانید و بعد از سلام، سه مرتبه تکبیر بگوید، سپس تسبیحات حضرت زهرا(س) را به جای آورید، به سجده بروید و صد مرتبه بگویید:  «یا مَوْلاتی یا فاطِمَةُ اَغیثینی». ای سرپرستم ای فاطمه به فریادم برس.  🔹بعد طرف راست صورت خود را بر زمین بگذارید و همین ذکر را صد مرتبه بگویید، سپس طرف چپ چهره‌ را بر زمین بگذارید و صد مرتبه بگویید، دوباره به سجده برود و ۱۱۰ مرتبه بگویید؛ بعد از آن حاجت خود را بیان کنید.
‏معترضانه گفت: کجایی ای ؟! به آرامی ندا داد: تو کجایی‌ ‎بنده ی من؟! اِنَّنی مَعَکُما اَسمَعُ وَاَرى...
پیغمبر فرمودن که من یه آیه از قرآن میدونم که اگه مردم به همین یه آیه عمل بکنن کفایتشون میکنه توی سوره ی طلاق آیه ی ۲ پروردگار عالم می فرماید:کسی با من معامله کنه من راه رو براش باز میکنم و از اونجایی که به گمانش نمی رسه روزیش رو می فرستم اگر کسی تکیه اش بر من خدا باشه دیگه بسشه چیزی دیگه کم نداره خدا کفایتش میکنه...!! و خدایی که به شدت کافیست
پیرزن نابینایی جلوی حضرت موسی را گرفت. گفت دعا کن خدا چشمانم را برگرداند. حضرت موسی گفت باشد. پیرزن گفت: دعا کن جمالم را هم برگرداند. حضرت یک مکثی کرد. با خود گفت : چشمانش را که خدا داد، حالا دیگر  ... وحی آمد که موسی چرا فکر می کنی؟! مگر از تو می‌خواهد؟!
‏وقتی یه نفر ازت کمک میخواد به این فکر کن که شاید خدا آدرس تو رو بهش داده...
به قول استاد عباسی: ببین جوون دهه هشتادی، تو بین سینِ سلبریتی و شینِ شهادتی دیگه حق انتخاب با خودته...
الماس از تراش و انسان از تلاش می درخشد..
در ره منزل لیلی که خطر هاست در آن، شرط اول قدم آن است ، که مجنون باشی...
نایاب تر از سنگهای قیمتی آدمایی هستن که شبیه حرفاشون باشن... ..🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ لیدر مسیح علینژاد وارد گونی شد متاسفانه بعد از دستگیری دچار نشتی شدید شد
🍂 🔻 ملازم اول، غوّاص 🔸خاطرات محسن جامِ بزرگ •┈••✾❀🔹❀✾••┈• ✍ مقدمه فَاستَجَبنَا لَهُ وَ نَجَّینَاهُ مِنَ الغَمِّ وَ کَذالِکَ نُنجِی المُومِنِینَ.(انبیا، ۸۸) آن روز که به عنوان معلم پرورشی حق التدریس به مدرسه راهنمایی شهید نواب صفوی رفتم، فکر نمی کردم بیست سال بعد قلم به دست بگیرم و خاطرات مدیری را بنویسم که به رویی باز و لبی خندان و چهره ای نورانی از همکارانش پذیرایی می کند. شاید همه همکاران می دانستند او جانباز و آزاده است ولی دست کم من نمی دانستم که او واقعاً آزاده است! حاج محسن جامِ بزرگ یا همان جامه بزرگ از این دنیا نه جانی زرین برای خود برداشته و نه جامه ای چنان، برقامت خود دوخته است! او هم چنان معلمی ساده، صمیمی، مهربان، پرکار و البته عاشق انقلاب و امام و آقا و شهداست که حالا بعد از بازنشستگی اش در مسجد مسلم بن عقیل(ع) منطقه هنرستان شهیدان دیباج همدان، به قول خودش، کفش جفت کن جوانان حزب الهی و مومنین است. مصاحبت و نیوشیدن خاطرات تلخ و شیرین حاج محسن در طول یک سال و در ۳۷ جلسه و ۳۲ ساعت برای بنده مایه افتخار بوده و هست. تواضع او واقعاً غلیظ است به قدری که کشیدن جزییات نقش او در عملیات شناسایی از زیر زبانش چندان ساده نبود و باز نیست. جایی در کتاب، من نوشته بودم، "دستور دادم" و او این فعل را خط زد و نوشت: "گفتم!" حکایت این رزمنده ۶۵ ساله به ماهی ای می ماند که از شهدا و دریای شهادت دور افتاده است. دریایی که او را به سینه ساحل افکند تا سرنوشت او جور دیگری رقم بخورد. هر چند کم نبودند دوستانی که در دل اروند، تشنه شهید شدند. •┈••✾❀🏵❀✾••┈•
🍂 🔻 ملازم اول، غوّاص ( ۱ ) 🔸خاطرات محسن جامِ بزرگ •┈••✾❀🔹❀✾••┈• دهم خرداد هزاروسیصدو سی و دو را هیچ یادم نمی آید! آن روز من به دنیا آمده ام. خواهر بزرگم اولین فرزند خانواده است. بعد از او دو برادرم محمد حسین و محمد رضا زودتر از من به دنیا آمدند. البته آخرین فرزند خانواده نیستم! به لطف خدا دو خواهر و یک برادر دیگر هم دارم و با برادر سوم تعداد محمدها شد سه تا و به قول معروف "تا سه نشه، بازی نشه" و سه شد و بیشتر هم شد! پدر و مادرم از سواد ظاهری بهره ای نداشتند، اما با مسجد و منبر و حسینیه و روحانیت به شدت مانوس بودند. وصد البته این راه را به بچه های شان هم نشان دادند. مادرم وقتی از روضه امام حسین(ع) به خانه برمی گشت، از دو تا قند سهم چای اش یکی را نگه می داشت و می آورد در قوری می انداخت و همه مان را با چای روضه پرپو (متبرک) می کرد. منزل مسکونی ما در نزدیکی مقبره امام زاده عبدالله همدان در کوچه ای به همین نام در بن بست هوشیار، پلاک ۳۷ قرار داشت، خانه ای قدیمی ساخت با سه طبقه و رو به قبله. طبقه اول سِیران، طبقه دوم اتاقی بزرگ با سردرهای قوسی و درهای چوبی با شیشه های هفت رنگ زیبا، و چند اتاق دیگر به نام تِنِوی.( اتاق نشیمن، اتاق کوچک دم دستی. در اصل: طنبی/طنابی) جلو این اتاق بزرگ یک خروجی بزرگ سه در سه قرار داشت که امروزه به آن بالکن یا تراس می گویند. این خروجی با آجرهای ساده فیروزه ای رنگ فرش شده بود. طبقه سوم هم فقط یک اتاق سه در سه داشت که به آن شاه نشین می گفتیم. این اتاق بزرگ منفرد که راه بان هم از آن عبور می کرد جای دنجی بود و کاربری های مختلف داشت. از آن جمله این که محل بند کردن انگور بود تا انگورها آرام آرام به انگوربند یا بعدها به مویز تبدیل بشوند و شب چره پاییز و زمستان را کامل کنند. این انگورها و آن مویزها مزه و لذتی داشتند که نگو! تا یادم نرفته بگویم سیزان، همین زیر زمین های خانه های امروزی است. با این تفاوت که سقف آن کمی کوتاه و دارای طاق ضربی بود. سیزان محل نگهداری ترشی، مربا، مواد غذایی و قوت زمستان بود. این سرداب معمولاً خنک و البته تاریک، گاهی از چند دهلیز و نیز ذغال دان و غیره تشکیل می شد. در بعضی خانه ها آب چشمه از داخل سیزان عبور می کرد که به همین دلیل هوای آنجا حسابی خنک و مطبوع می شد. حیاط بزرگ خانه ما با قلوه سنگ های صیقلی کوچک و بزرگ فرش شده بود. در وسط حیاط، یک حوض بزرگ سنگی و سمندری( سیمانی) چهار در شش قرار داشت که یک مُودار پیچ در پیچ با صفا از نوع انگور فخری بر روی آن سایه می انداخت. آب حوض خانه ما و بقیه همسایه ها از دو طریق تامین می شد: روی چاهی که در کنار حوض ها قرار داشت تلمبه ای فلزی با استکانی چرمی وجود داشت که آب را از چاه به بالا می کشید و از راه دهانه خروجی تلمبه، مستقیم داخل حوض می ریخت، و دیگری آب چشمه هفت پسّان بود که از قسمت عرضی حوض وارد و از قسمت تراشیده از سنگ لبه سرریز می شد و به خانه همسایه می رفت. با این وضع آب حوض همیشه تازه بود ولی گاهی نیاز به تعویض آب حوض هم داشتیم که آن هم لذت و زحمت خودش را داشت. چهار گوشه حوض با فاصله دو سه متر، چهار باغچه داشتیم که با درختان میوه و بوته های گل، حیاط را از صفا و سبزی پر کرده بود. رو به روی اتاق ها، آن طرف حیاط یک مُطبخ بزرگ بود که وسطش یک تنور و کنار دیوارها چند اجاق کوچک و بزرگ برای پخت و پز قرار داشت. سقف و در و دیوار مطبخ از دوده سوختن چوب ها کاملاً سیاه بود. از چهار دیواری ها می‌ماند فقط دست شویی یا به قول قدیمی ها، مستراب که از آن، دو تا آن هم از نوع فراخ و دلگشایش با چاله ای مخوف داشتیم! برای همین بزرگ ترها، بچه ها را برای دست شویی رفتن مشایعت می کردند. •┈••✾❀🏵❀✾••┈•
🍂 🔻 ملازم اول، غوّاص ( ۲ ) 🔸خاطرات محسن جامِ بزرگ •┈••✾❀🔹❀✾••┈• درِ ورودی خانه قدیمی ما از آن درهای چوبی ضخیم و سفت و محکمی بود که درهای آهنی به پایش حلبی بودند! در، دو لنگه داشت با چوبی تقریباً یک یا دو تکه به ضخامت ده، پانزده سانتی متر و ارتفاع یک متروبیست. این دو لنگه سنگین به وسیله لولایی چوبی و آهنی یا سنگی به نام پاشنه سنگی در کلاف چوبی به راحتی باز و بسته می شدند. در، دو تا کوبه فلزی داشت. یکی مخصوص خانم ها و دیگری مخصوص آقایان. کوبه مردها زمخت و سنگین و با انعکاس صدایی مردانه و کوبه حلقه ای مخصوص خانم ها مثلاً قلب با گردن بند که رویش معمولاً کنده کاری های ظریفی دیده می شد. درست در محل فرود کوبه ورق فلزی منقوش زیبایی کوبیده شده بود که از برخورد کوبه با آن، صدا ایجاد می شد و اهل خانه خبر می شدند آن که پشت در است، مرد است یا زن! اما قفلِ در عبارت بود از کلونی چوبی به ضخامت‌ ده دوازده سانتی متر که با ترکیبی از بست ها و قلاب های فلزی در را قفل می‌کرد، اما این قفل، قفل اصلی نبود. قفل اصلی، ورق ضخیم آهنی به عرض سه و نیم و طول پنجاه سانتی متر بود که پایین اش دنده هایی درشت شبیه دندانه های اره داشت که زبانه کلید فلزی بزرگش به آنها گیر می کرد و قفل می شد. روی هر در چند گل میخ مایه زینت و استحکام آن بود. حالا نمونه این درهای زیبا و محکم و دست ساز را باید در گنجینه های آثار قدیمی یافت و دید! اسم دیگر محله ما، چمن چوپان ها بود. در همدان قدیم، چمن به میدانچه ای محلی می گفتند که در آن مسجد، حمام، نانوایی، بقالی، عطاری و نجاری قرار داشت و معمولاً در آن میدانچه درختان گوناگونی قد کشیده بودند. بافت مسکونی پیرامون همین چمن ها ایجاد شده بود. هنوز هم آثار خوبی از این میدان ها در همدان باقی است، مانند چمن کلپا/گلپا، چمن آقاجانی بیک، چمن محله حاجی، چمن کبابیان و ... گویا در این محله چوپانها زندگی می کرده اند و یا در آن جمع می شده اند و گوسفندان خود را از آنجا برای چرا به علفزارهای پیرامون محل می برده اند. دست راست محله چمن چوپان ها، محله سرپل مراد و پایین دست آن کوچه خانم دراز یا امامزاده عبدالله قرار داشت. چشمه خانم دراز هم در محله ما بود که در عالم بچگی کم از آن‌ نمی ترسیدیم، زیرا فکر می کردیم لابد آن خانم مانند چشمه اش به این درازی بوده است! این چشمه دراز و عمیق، چهل تا پله می خورد و می رفت پایین. سرپناه این پله ها سقفی ضربی آجری و شیبی مناسب بود که با استادی تمام ساخته شده بود.
🍂 🔻 ملازم اول، غوّاص ( ۳ ) 🔸خاطرات محسن جامِ بزرگ •┈••✾❀🔹❀✾••┈• پدرم با کبوتر بازی و حتی نگه داشتن آن‌هم مخالف بود. می گفت: فردا روزی، بچه های مان می روند پشت بام کفترپراندن، آن وقت زن و بچه همسایه آسایش شان به هم می خورد و ممکن است خدای ناکرده زن و بچه مردم را نگاه کنند.... و از این نگرانی های کاملاً غیرتمندانه و بجا. در اطراف محوطه امام زاده، درخت های زیادی وجود داشت من درخت های خوت سفید و شرابی اش را خوب به یاد دارم. آخر از شما چه پنهان تیرماه که می رسید ما بچه ها می ریختیم و توتها را تالان (غارت) می کردیم و دلی از عزا در می آوردیم. این توت ها چنان درشت و پر آب می شدند که وقتی زمین می افتادند، صدای وا رفتن‌شان را می شنیدیم. در حیاط امام زاده عبدالله تعداد زیادی قبر وجود داشت. قسمت غربی اتاقک امام زاده، زمین با شیبی قابل توجه به طرف خیابان سُر خورده بود. این شیب، مناسب سُرسُره بازی بچه های محل بود، آن قدر روی این قبرها سُرخورده بودیم که دیگر از نوشته هایش خبری نبود، بیچاره مرده هایش! آن روزها، یعنی چهل، پنجاه سال پیش هر یکی دو ساعت درشکه ای با دو اسب از آن منطقه عبور می کرد تا مسافر پولدارش را به اهل قبور یا همان گورستان و یا احیاناً به بابا طاهر یا دورتر برساند. درشکه ها شده بودند اسبابِ بازی و تفریحِ ما! در یکی از روزها، طبق معمول درشکه ای آمد تا از آنجا رد شود. آرام، جوری که راننده اش مرا نبیند دویدم و جلدی پریدم روی رکاب عقبی و یک دستم را محکم از تسمه فلزی نیمه خمیده اش گرفتم. آن روز هم تا من پریدم بالا، متوجه حضور مسافر غیر مجازش شد. او در حالی که با شلاقش اسب ها را هِی می کرد، شلاق درازش را از بالای سر دو مسافر نشسته در اتاقک لاستیکی چرمی درشکه چرخی داد و به طرف مسافر ناخوانده اش پرتاب کرد. یکی دو بار اول با زرنگی جا خالی دادم ولی جای تان خالی، بار سوم یا چهارم بود که شلاق محکم خورد روی سر و صورتم و شلپی افتادم زمین! صورتم از شدت درد و زخم‌ می سوخت. جای تازیانه روی صورتم مانده بود. دلم هم‌ می سوخت که سوار نشده این جوری پیاده شده بودم. دست و پایم درد می کرد و با خاک و خُل شده بودم یکی. به هر حال بلند شدم لباس‌هایم را تکاندم. می ترسیدم بروم خانه. چاره ای نبود بالاخره باید از این پل صراط رد می شدم. یواشکی در سنگین حیاط را هل دادم جلو و رفتم داخل. اهالی محل، یک ماهِ محرم را در مسجد چمن چوپانها و مسجد امام زاده عبدالله مراسم عزاداری داشتند. به حکم اینکه خانه ما بین المسجدین بود در هر دو جا شرکت می کردیم و حق همسایگی را به جا می آوردیم. پدرم سفارش و تاکید می کرد که برویم هیئت سقّاها. از شب سوم و چهارم سقاها در منزل حاج نورعلی آرتیمانی، پدر شهیدان جعفر و صادق، جمع می شدند و بعد از صرف آبگوشت خوشمزه و با صفا به طرف هیاتهای محلات حرکت می کردند. ناهار روز تاسوعا و عاشورا، پلو قیمه امام حسینی بوده و هست که در همدان معروف است. هیات سقّاها بی ریاتر و بی سر و صداتر و به اصطلاح کم حاشیه بود. من هم از شب دوم و سوم مشتری پر و پا قرص هیات امام زاده عبدالله می شدم تا روسای هیات خوب مرا بشناسند و در روزهای شلوغ تاسوعا و عاشورا داخل دسته بچه ها نفرستند! مردها روی شانه ها و سر و صورتشان گِل می مالیدند و یک پرچم کوچک سه گوش در دست راست می گرفتند و دست راست را روی دست چپ به صورت ضربدری قرار می دادند و سراسر حالت ماتم زده به خود می گرفتند. بعضی ها می گفتند این‌گِلی که به سر و صورت می مالند علامتی است تا معلوم شود چه کسانی عضو هیات هستند تا به آنها در روز تاسوعا و عاشورا ناهار بدهند! ما بچه ها هم باور می کردیم و برای گِل مالی عجله می‌کردیم. تا آخر هیات هم همه ی حواسمان جمع بود که گِل ها نریزد و از ناهار محروم بشویم! بعضی وقت ها غذا کم می آمد، مخصوصاً وقتی که هیاتی می رفت کمک هیات های دیگر، زیرا معلوم نبود هیات کمکی چند نفرند و این اتفاق، یعنی فاجعه ای برای مسئولان هیات میزبان! یادم نمی رود برای یکی از این هیات ها این فاجعه رخ داد. خلق الله گرسنه و خسته برای رئیس آن هیات این جوری دم گرفته بودند: ستّاری! ستّاری! تو که ناهار نداری چرا کمک می آری؟! چرا کمک می آری؟! یا با آهنگ مخصوص می خواندند: ستّاری گفته، لقمه کلفته سینه زنان کم بخورین مگه مال مفته! تعداد هیات ها در تاسوعا و عاشورا خیلی زیاد بود و رسم بود که همه به مسجد جامع بروند. •┈••✾❀🏵❀✾••┈•