🌱بهش مي گفتن: «آخه تو که پسر نيستي،چه جوري مي خواي بجنگي !؟ »
مي گفت:دفاع از وطن که زن و مرد و پير و جوان نداره . هرکس بايد هرکاری که از دستش برمياد، بکنه.
🌱 با اينکه سنش خيلي کم بود اصلا از جنگ و جبهه نمي ترسيد.به کسايي هم که میترسيدن مي گفت: وقتي دشمن اومده تو شهرتون ، چرا نشستيد و هيچ کاري نمیکنيد !؟ همه بايد مبارزه کنند
شهيده سهام خيام
#عاشقانه_شهدا
دوࢪان نامزدۍ پنجشنبه ڪه از مدࢪسه مےآمدم، دست به ڪاࢪ مےشدم؛ تا منصوࢪ بࢪسد خانه ࢪا بࢪق مےانداختم. حیاط ࢪا آب و جاࢪو مےڪࢪدم و چشم به دࢪ مےماند تا او بࢪسد👀
غذا ࢪا مادࢪم مےگذاشت. یڪ باࢪ ڪه منصوࢪ آمد، مادࢪم نبود. دلم مےخواست یڪ چیز جدید و جالب بࢪایش بپزم😇
همین دیࢪوز از ࢪادیو طࢪز تهیه یڪ سوپ ࢪا شـنیده بودم. همان ࢪا پختم. مزهۍ سوپ به نظࢪم عجیب بود🤔
فقط آب بود و بࢪنج و سبزۍ.
هࢪچـه فڪ ڪࢪدم، نفهمیدم چه ڪم دارد☹️
بعد ڪه مادࢪم آمد و غذا ࢪا توۍ قابلمه دید، گفـت: حمیده، چـࢪا توۍ این غذا گوشت نریختی؟😳
این ڪه هیچے نداࢪه! منصوࢪ چیزۍ بهت نگفت؟
منصوࢪ نه تنها چیزۍ بهم نگفته بود، بلڪه با اشتها خوࢪده بود و ڪلے هم تعࢪیف ڪࢪده بود!😅🤭
همسر#شهید_منصور_ستاری
🌺🍃🌺🍃
خدایا...
کجایند
بالهای پروازم؟!
چقدر ماه رجب را دوست دارم
ماه رجب ماهی است که خدا خودش
به در خانه بندگان می آید
و آن را میڪوبد.
و ندای أین رجبیون سر می دهد
و دسته دسته بندگانش را
از #دوزخنفس که اسیرش شدهاند
نجات میدهد.
بیایم از این فرصت استفاده کنیم...
به دنبال معاملههای دنیا میدویم
و اما غافلیم از آنچه خدا برایمان
در آخرت آماده کردھ
خدایا...
حالی برای پرواز بدھ..🥀
🔸️آیت الله حق شناس ره می فرمودند:
سَحَر تون رو از دست ندید، ولو یک شب در هفته!!!
🔸️همسر بزرگوار آیت الله حق شناس ره می فرمودند:
حاج آقا از جوانی به #نمازشب مداومت داشتند... بنده ندیدم که حتی یک شب نمازشب از او فوت شود.
از مادر شهید حسن باقری پرسیدند؛
چی شد که پسری مثل حسن آقا تربیت کردی؟!
جمله خیلی قشنگی گفتند؛
نگذاشتم امام زمان در زندگیمان گم شود.
🕊سالروز شهادت #شهیدمدافع_حرم_علی _عسگری"
تاریخ تولد ۱۳۶۲/۱۱/۱۰
تاریخ شهادت ۱۳۹۱/۱۱/۱۰
فرازی از #وصیتنامه_شهید:
اکنونکه این وصیتنامه را میخوانید نمیدانم که خداوند مرگم را چگونه رقم زده است ولی تمام آرزویم و تلاش شبانه روزیام بر این بوده که شامل آیه «شهدا عند ربهم یرزقون» باشم اما خدا میداند که برای شامل شدن بر این آرزو با تمام توان تلاش کردهام، امید است که خداوند قبولم کرده باشد.
عزیزانم راه را غلط نروید زيرا راه همان است که رهبر فرزانه انقلاب حضرت آیت الله العظمی امام #خامنهای(مدظله) مارا بر آن هدایت میکند. هوشیار باشید که دشمن ریشه ما را هدف گرفته، چشم دشمن را هدف بگیرید. برای مادیات زیاد خود را به زحمت نیندازید و قدری به فکر آخرت باشید.
🌱شادی ارواح طیبه شهدا صلوات
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجهُمْ
.
🔴چند وقت پیش رفتیم جایی یکی از پیرزن های مجلس شروع کرد فحش به نظام ✊
و دعا برای روح شاهنشاه ...😕
اون موقع چیزی نگفتم
اما بعد اینکه شام صرف شد نشستم کنارش گفتم حاج خانوم شنیدم ماشالله همه بچه ها و نوه هاتون تحصیلکرده هستن !
📌لبخندی زد و با افتخار گفت بله اون پسرم لیسانس هست اون نوه ام دکتری هست اون یکی پزشکی میخونه و... خداروشکر نان حلال و زحمتکشی دادیم بهشون ☺️
📌گفتم : آفرین به شما ، خودتون تا کلاس چندم خوندین؟!
گفت: من تا کلاس پنجم درس خوندم 😓
📌گفتم : کدوم مدرسه؟
گفت : تا کلاس سوم مدرسه روستامون ، کلاس چهار و پنجم رو هم نهضت سواد آموزی خوندم
📌گفتم : پس هوش بچه ها و نوه هاتون به شما نرفته احتمالا به خاله ای و عمه ای کسی رفتن درس خون شدن 😉
گفت : نه خواهر برادرام هم بیشتر از دبستان سواد ندارن !! اتفاقا هوشی من داشتم هیچکس نداشت 😏
📌گفتم : پس چرا درس نخوندین ؟ حتما تنبل بودین ،! 😅
گفت: نخیر !! خیلی هم زرنگ بودم منتها بد شانسی ما اون موقع امکانات نبود ، مدرسه تو روستاها اکثرا نبود یا تا دبستان بود !! اگه امکاناتی که بچه های الان دارن من داشتم الان مدرک پروفسوری داشتم 😌 قدیم اصلا برای سواد ارزش قائل نبودن ، از بچگی دست چپ و راستم شناختم بردنم پشت دار قالی ، تو قالیباف خونه بزرگ شدم ، صبح تا شب باید برای ارباب قالی میبافتیم بعدشم بدو بریم از سرچشمه آب بیاریم گاو و گوسفند علف بدیم و مثل الان لوله کشی و لباسشویی و این حرفا نبود ... وقتی برای درس خوندن نداشتیم همون سه کلاس رو هم شبانه خوندم !!
📌گفتم : خب نمیرفتین قالیباف خونه ،
گفت: خب اگه نمیرفتیم چیزی نداشتیم بخوریم باید قالی میبافتیم که اخر برج پدرمون پولی از ارباب بگیره قند و چایی و کبریت وبقیه مایحتاجمون رو بخره
📌گفتم: شاه میدونست شما اینجور زندگی دارید؟! آخه زندگی سردار سلیمانی خوندم مثل شما بود ، پدر خودمم مثل شما بوده و تو سختی زندگی میکردن ، چرا شاهنشاه براتون کاری نمیکرد؟! چرا ۸۰ درصد مردم ایران تو زمان شاه بیسواد بودن؟! تازه انقلاب اومده یک نهضت راه انداخته که بتونه بیسوادی رو ریشه کن کنه؟!
حاج خانوم یک نگاهی کرد 😨
📌گفتم : چرا دارید حقایق رو وارونه جلوه میدین ؟
گفت: چی بگم از بس گرونیه
📌گفتم : مدل ماشین بابات زمان شاه چی بود؟! حتما تو اون ارزانی ها بهترین ماشین خریدین؟
گفت : ما اصلا ماشین نداشتیم فقط ارباب داشت !
📌گفتم : زمان شاه مستطیع شدین رفتین حج حاج خانوم شدین؟!
گفت : نه چند سال پیش رفتم مکه سوریه و کربلا هم رفتم
📌گفتم : چرا تو زمان شاه همه چیز ارزون بود نرفتین
گفتم : شاهنشاه استان بحرین رو چند فروخت؟!
دشت ناامید و هیرمند را چند؟ جزایر اریایی و زردکوه را چطور؟و......
گفت : مگه شاه فروخت ؟!
گفتم : وقتی استان فروخته نفهمیدین چطوری از بقیه اختلاس هاشون باخبر میشدین؟!
🎯خلاصه گفتم تاریخ رو تحریف نکنید لطفا از شاه ملعون اسطوره تو ذهن بچه هایی که حاضر نیستن لحظه ای تو شرایط و امکانات زمان شاه زندگی کنند نسازید !!!
سرش انداخت پایین و چیزی نگفت.
لعنت خدا بر فراموشکار ها، آنهایی که یادشون رفته چه زندگی اسفباری شاه ملعون برای کشور ساخته بود.
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
44.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نمیدونم شما رفیق شهید دارید یا ندارید؟
خیلی بده آدم بی رفیق باشهها...✨
میفرمایند: ″الرفیق ثم الطریق″🍃
#مکتبشهیدعباسدانشگر
#عزیز_برادرم
اونجا که نزارقبانی میگه:
اگر برای تو خیری داشت میماند
اگر دوست دارت بود حرف میزد
و اگر مشتاقِ دیدنت بود می آمد!
دقیقا همینجاش یه جوابِ بزرگ
برای نصفِ سوالامونه ((:
🤔
شکنجه های تکریت
بعثی ها به مرور یاد گرفته بودند که بچه ها را بین سیم خاردار گرفتار کرده و شکنجه کنند. یک روز هم یکی از بچه ها را بیرون کشیدند و او را میان سیم خاردارها گیر و چند نفری ریختند سرش. او بین سیم خاردار نمی توانست فرار کند. آن قدر او را زدند که حالش خراب شد و کنترل ادرارش را از دست داد. بعثی ها قهقهه می زدند و می گفتند که او این کار را میکند تا از زیر کتک خوردن فرار کند. یک روز کاظم، اسیر عرب زبان اهل دزفول را به خاطر خندیدن، به روش عجیبی شکنجه کردند. عبدالکریم یاسین او را مجبور کرد روبه روی آفتاب بایستد و چشمانش را باز نگه دارد و بعد توی دهانش خاک ریخت. بعدها کاظم به من گفت، این شکنجه از بدترین شکنجه هایی بود که تاکنون تحمل کرده است.
محوطه اردوگاه خاکی بود و بعثی ها برای شکنجه، بچه ها را مجبور میکردند که محوطه اردوگاه را با دست جارو کنند. هر روز همه را به ستون یک در محوطه می نشاندند تا شروع کنیم به جارو کردن اردوگاه با کف دست. یک روز یکی از یعنی ها به نام عماد که کم کم یاد گرفته بود فارسی صحبت کند، من را صدا کرد و گفت: «گل الهم كل الصخر ایلمونه» یعنی؛ بهشون بگو همه سنگ ها رو جمع کنند. من هم گفتم «بچه ها میگه سنگ منگها رو جمع کنین. عماد رو به من کرد و گفت وشنهو منگ؟» یعنی منظورت از منگ چیه؟ دیدم اگر بخواهم برایش توضیح بدهم که می فهمد و آخرش هم باید یک کتک مفت بخورم، لذا گفتم : «ما به سنگای کوچیک منگ میگیم» او هم قبول کرد و رفت. فردای آن روز که دوباره بچه ها را برای تمیز کردن محوطه به خط کرد، خودش به زبان فارسی مخلوط با عربی به بچه ها گفت: «یا الله حتی یک منگ هم رو زمین نمونه. نگران بودم که بچه ها بخندند و او متوجه قضیه بشود. خوشبختانه موضوع لو نرفت.
عماد و چند نفر از بعثی ها یک دفترچه تهیه کرده بودند و کلماتی که زیاد استفاده می شد را داخل آن به عربی نوشته بودند و من باید فارسی آن کلمات را برایشان مینوشتم. گفتن این کلمات فارسی به لهجه عربی و ترکیب آن با بعضی کلمات عربی سوژه خنده بچه ها شده بود. مثلاً وقتی می خواستند دستور ورود به آسایشگاهها را بدهند میگفتند، الکل ،«داخل» یعنی همه داخل. من هم برای خنده ترجمه میکردم «الکلی ها داخل» على ابلیس یک حانوت فروشگاه داخل اردوگاه راه انداخته بود اسرای معمولی ماهانه یک و نیم دینار عراقی سهمیه خرید داشتند و افسران تا ۶ دینار. ماه اول از این حانوت به هر اسیر چند دانه خرما رسید و یک قاشق شیره خرما. یک بار مسئولین فروشگاه در حساب کتابهایشان یک پاکت سیگار کم آوردند، لذا شروع به بازرسی آسایشگاه ۳ کردند. با محاسبه پولها معلوم شد که ظاهراً م.س یک پاکت سیگار اضافه برداشته است لذا م.س معرفی شد و عدنان جنایت کار او را به باد کتک گرفت و آخر سر هم دستور داد همه اسرا به صورتش سیلی بزنند. هر کس مخالفت میکرد به شدت شکنجه میشد. آن قدر به صورتش سیلی خورد که یک طرف صورتش بدجوری باد کرد و کنترلش را از دست داده بود. هنگام راه رفتن تلوتلو میخورد. حالت جنون به او دست داده بود. وقتی صدایش کردم آمد و جلوی من پا کوبید و شروع کرد با دسته تی به جای مادرش درد دل کردن. بغض گلویمان و نفرت وجودمان را گرفته بود، ولی کاری نمی توانستیم بکنیم. همان اوایل اسارت از حانوت ليف خريديم. صابون را هم عراقی ها تامین می کردند. صابونها شبيه صابون کهنه بچه بود. اوایل اسارت صابون و پودر رخت شویی خیلی به ندرت توزیع میشد و قابل خرید از حانوت هم نبود. بعدها کمی اوضاع بهتر شد ولی رواج مجسمه سازی با صابون دوباره در تأمین صابون با مشکل مواجه مان کرد.
هر آسایشگاه دو تا تهویه داشت که در ابتدا و انتهای آسایشگاه نصب شده بود و قدری در تهویه هوای داخل آسایشگاه مؤثر بود. هر آسایشگاه که تقریباً ۱۷ متر طول و پنج متر عرض داشت حداکثر سه پنکه سقفی داشت. وقتی بعثی ها به آسایشگاهها نزدیک میشدند همیشه با یک دست دماغشان را می گرفتند و با یک دست کابلشان را حتی یكبار بعثی ها مجبورمان کردند از پول حانوت که برای خرید مایحتاج ضروری بود، بخور بخریم و هنگام بازدید و سرشماری بخور را روشن کنیم تا آقایان دست دیگرشان را برای کتک زدن ما از دماغشان برداشته و راحت تر کتک مان بزنند.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حاجی بخشی برسرپیکرمطهرفرزندشهیدش❤🌷
خدا میگه
وَكُلُّ شَيْءٍ عِندَهُ بِمِقْدَارٍ...
یعنی
شاید خیلی از چیزا
از نظر شما
تصادفی و شانسی به حساب بیاد
اما...
هر چیزی پیشِ من
حساب کتابی داره...
همهچیز کاملاً طبق برنامه
پیش میره...
#مهربان_خدایِ_من❤️
سَرایی را که صاحب نیست
ویرانی ست معمارَش
دلِ بی عشق می گردد خراب
آهسته آهسته
فراقکربلا💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زِ تـمام بـودنیها
تـو همین از آنِ من باش
که بـه غیرِ با تـو بـودن
دلـم آرزو نـدارد ..💔