🍃نفس زندگی
باید با تو زندگی کرد، با تو نفس کشید، با تو خندید و با تو گریه کرد؛ باید لحظههای بودن را با تو مرور کرد. سختیها را باید با ایمان به این که تو در کنار ما هستی دوام آورد و از خوشیها باید با اعتقاد به لبخند تو لذت برد. اگر این نباشد، زیر بار سختیهای میشکنیم و در سرمستی خوشیها به بیراهه میرویم.
کاش به مقامِ همیشه به تو اندیشیدن و همیشه با تو زندگی کردن میرسیدیم.
✨✨شبت بخیر نفَس زندگی!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑اینجا پس از گرفتار شدن مرزبانان در برف یکی از بسیجیان بر اثر یخزدگی به شهادت رسید
🔹داوود جاودانیان از گردان امام حسین (ع) تیپ ۴۸ فتح استان کهگیلویه و بویراحمد صبح روز گذشته در حین انجام وظیفه بر اثر برودت هوا و سرمای شدید دچار یخ زدگی شد و به شهادت رسید.
این عزیزان در این شرایط از مرزهای کشور مراقبت میکنند، قابل توجه مسئولین محترم و سلبریتی ها و مرفهینی که از سر سیری لگد به مملکت میزنند...
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🛑اینجا پس از گرفتار شدن مرزبانان در برف یکی از بسیجیان بر اثر یخزدگی به شهادت رسید 🔹داوود جاودانیا
رفقا خواهشا این کلیپ رو مشاهده کنید...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#آجرک_الله_یاصاحب_الزمان
شهادت عقیله بنیهاشم بِنتِ مولا امیر المومنین(ع)،حضرت زینب کبری سلام الله علیها، خدمت امام زمان(عجل الله فرجه) وهمه شیعیان و محبّین اهلبیت تسلیت و تعزیت باد.
تا [خُــــدا] هست
پࢪیشان نشود خاطࢪِ من...
❣ #سلام_امام_زمانم❣
سلام ای یاردور ازما نشسته..
سلام ای بدترازما دل شکسته..
سلام ای آشناهمچون غریبان
سلام ای مرهم وداروی دردم
سلام کردم بگم خوب نیست جدایی
سلام کردم نگی دریادما نیست.
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🌷
🔹هر کس خود را برایآن روز مهیاسازد
✍ اگر ظهور حضرت حجت(عج)
نزدیک باشد، باید هـر کس خود را
بـرای آن روز مـهـیـا سازد؛ از جمله
اینکه از گناهان توبه کند.
آیتالله بهجت (ره)
▪️رجب که به نیمه میرسد انگار محتشم دوباره زبان میگیرد،
انگار کربلا دوباره جان میگیرد،
انگار زخمهای دل زینب دوباره سر باز میکند.
🚩 منتقم خون خدا!
قسم به تمام ثانیههایی که زینب شکست ولی برخاست...
و زمین خورد اما ایستاد؛
جهان ما آمدنت را کم دارد...
فقط به خاطر زینب ظهور کن!🤲🌱
اے فطرسفردوس
در ایݩ صُبحِحسینــى
از مـا برساݩ
محـضراربابسلامـى
#صلےاللهعلیڪیااباعبدلله
#صبحتون_حسینی♥️🌤
هیچ وقت نگران آیندهی
ناشناختهات نباش
وقتی خـدای
شناخته شدهی بخشندهای داری👌
🌱با تـمام وجـود بـهترینها را
ازخـداوند برایتان آرزو میکنم🌱
🌺صبحتون بخیر🌺
✨🔰چه کسی میگوید
که شما رفتید و ما ماندیم؟
ما میرویم و شما ماندهاید ..!
#قهرمانان_وطن
یاد شهدا با ذکر شریف صلوات🌷
از ساچمه تا ترکش
سال آخر دبیرستان بود.
یک روز کلاس کنکور را پیچانده و با بچه های پایگاه رفته بود اردو.
عصری که برگشت، انگشت شستش باند پیچی شده بود.
اول می خواست پنهان کند و نگوید چه بلایی سر انگشتش آورده، اما بعدا معلوم شد که توی اردو چیزی را هدف تیراندازی گذاشتند تا با تفنگِ بادی بزنند.
یکی از بچه ها گفته هدف را جابه جا کنید.
محمودرضا هم هدف را گرفت روی دستش و گفته بزنید!
ساچمه را زده بودند روی ناخن شستش!
در عکس رادیو گرافی ، ساچمه کنار بند اول انگشت پیدا بود.
آن روز محمودرضا عمل شد.!
ساچمه را از انگشتش درآوردند و به خیر گذشت، اما ما تحمل همان اندازه جراحتِ او را هم نداشتیم.
دی ماه سال ۹۲ وقتی در معراج شهدای تهران رفتم بالای سرش ، هنوز لباس رزمش تنش بود.
از زخم هایش فقط جای یک زخم زیر چانه و ترکشی که به سرش اصابت کرده بود دیده می شد.
در بهشت زهرا (س) و قبل از شروع مراسم تشییع ، زخم های تنش را که دیدم ، یاد آن ساچمه افتادم و تلخی و زخمِ انگشت شستش!
اما آن زخمِ کوچک کجا و جراحتِ ناشی از اصابت ۳۵ ترکش به سینه و پهلو کجا؟!
یکی از ترکش ها از زیر کتف چپش بیرون زده بود و شاید ،
محمودرضا با همان ترکش پریده بود.
تو شهید نمی شوی، روایت هایی از حیاتِ جاودانه شهید محمودرضا بیضائی به روایت برادر 💔
شهید مدافع حرم محمود رضا بیضایی🌹
احتیاج شدید مردگان به خیرات
استاد انصاریان
🔴لطفا زود قضاوت نکن
🔹صبح شد و مرد با انرژی و حس خوب مطابق هر روز سوار بر اتومبیلش شد و بهسمت محل کارش حرکت کرد.
🔸در جاده دوطرفه، ماشینی را دید که از روبهرو میآمد و راننده آن، خانم جوانی بود.
🔹وقتی این دو به هم نزدیک شدند، خانم در یک لحظه سر خود را از ماشین بیرون آورد و به مرد فریاد زد: «حیووووووووون!»
🔸مرد متعجب شد اما بلافاصله در جواب داد زد: «میمووووووون»
🔹و هر دو به راه خودشون ادامه دادند.
🔸مرد بهخاطر واکنش سریع و هوشمندانهای که نشون داده بود، خشنود و خوشحال بود و در ذهنش داشت به کلمات بیشتری که میتونست تو اون لحظه بار اون خانم کنه، فکر میکرد و از کلماتی که به ذهنش میرسید، خندهاش میگرفت.
🔹اما چند ثانیه بعد سر پیچ که رسید حیوانی وحشی که از لابهلای درختان کنار جاده درآمده بود، با شدت خورد توی شیشه جلوی ماشین و اتومبیل مرد بهسمت آن درختان منحرف شد.
🔸و آنجا بود که متوجه شد حرف اون خانم هشدار بوده نه فحش و فهمید اسیر قضاوتکردن زودهنگام شده.
📕#آسیبهای_تک_فرزندی
یاری نکردن والدین در پیری
در دین اسلام پیوسته بر احسان به والدین بهویژه در سنین پیری و کمتوانی آنان تأکید شده است؛ اما در اغلب خانوادههای تکفرزند، فرزندان دچار کمالگرایی مفرط، استقلال و... هستند و این موضوع باعث میشود گاه به تنهایی در شهر یا کشور دیگر زندگی کنند. گاهی مدام در پی پیشرفت تحصیلی یا شغلی هستند و گاه به دلیل انزوا، با والدین ارتباط عاطفی برقرار نمیکنند. از این رو، والدین نمیتوانند در سنین کمتوانی از حمایتهای فرزندان برخوردار شوند و بسیاری از نیازهای جسمی، مالی، عاطفی و... آنان برطرف نمیشود؛ درحالیکه در خانوادههای پرجمعیت، امکان برطرفسازی نیازهای والدین بسیار بیشتر از خانوادههای تکفرزند است.
4_5979002132852903678.mp3
685.4K
💥 بیتفاوت نباشیم!
خیلی دلم میخواد بدونم چه جوری بعضی آدما به مقاماتِ بالای معنوی میرسن؟
اونوقت من هنوز توی مسائل اولیه دینداری گیر کردم!
#استاد_صفائی_حائری
#فایل_صوتی
▪️رجب که به نیمه میرسد انگار محتشم دوباره زبان میگیرد،
انگار کربلا دوباره جان میگیرد،
انگار زخمهای دل زینب دوباره سر باز میکند.
🚩 منتقم خون خدا!
قسم به تمام ثانیههایی که زینب شکست ولی برخاست...
و زمین خورد اما ایستاد؛
جهان ما آمدنت را کم دارد...
فقط به خاطر زینب ظهور کن!
» بحقّ زینب سلام الله علیها...
اللهم عجّل لولیک الفرج 🏴🤲
🖤🖤🖤🖤
1_1717936287.m4a
4.63M
📣 این صوت رزق شماست 📣
🎙#استاد_عالی
از آن ساده نگذرید! 💌
اینصوت حاوۍ یك تقلب کوچک
میباشد کھ شما را سالهایِ سال
جلو میاندازد🌿
خاطرات پروفسور احمد چلداوی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🔹 شهادت محمدرضا رضایی
کم کم به رمضان سال ۶۶ نزدیک میشدیم که بعثی ها مدعی شدند یکی از اسرا برای شان خبر آورده که محمدرضا رضایی بسیجی مشهدی توی جبهه سربازان عراقی زیادی را کشته است. محمدرضا را بردند. ما همگی داخل آسایشگاه بودیم و نمی دانستیم چه بلایی دارند سر او میآورند. ظاهراً علی آمریکایی، شکنجه گر اصلی بود. آنها بعد از آنکه تمام بدن محمدرضا را زیر کابل سیاه کردند، او را داخل حمام بردند و آب جوش روی بدنش ریختند، جوری که پوست بدنش کنده شده بود و بعد یک قالب صابون داخل دهانش گذاشته و فشار داده بودند تا خفه شود. مجتبی، بسیجی همدانی میگفت که گوشت بدن محمدرضا بر اثر کشیده شدن به دیوار حمام چسبیده بود. آنها پیکر این شهید بزرگوار را روی سیم خاردارها انداختند و از آن عکس گرفتند تا وانمود کنند حین فرار کشته شده است. مسعود سفیدگر بسیجی قهرمان اهوازی میگفت که ما را بیرون آوردند تا جنازه شهید را به آیفا منتقل کنیم. ما هم جنازه را با احترام و با حالت تشییع به سمت آیفا حرکت دادیم. بعثی ها عصبانی شدند و ما را با کابل میزدند تا جنازه را با بی احترامی ببریم و داخل آیفا پرتاب کنیم. ما تا لحظه آخر با احترام پیکر محمدرضا را به آیفا منتقل کردیم و توجهی به شکنجه های بعثی ها نکردیم. آن اسیری که محمدرضا را متهم کرده بود، تا همین اواخر کتک میخورد و بعثی ها به بهانه های واهی او را کتک می زدند. آری! چوب خدا بود که صدا نداشت.
اولین رمضان ماه مبارک رمضان سال ۱۳۶۶ در تابستان گرم تکریت از راه رسید و با خود حال و هوای خاصی آورد. باورمان نمیشد که بتوانیم بی دردسر روزه بگیریم. ولی در کمال تعجب عراقیها هیچ مخالفتی نکردند و مقداری هم تسهیلات فراهم آوردند. از جمله این که غذای روزه دارها را در یک وعده بعد از ظهرها یکجا می دادند و خودمان غذا را به دو قسمت تقسیم میکردیم. بخشی را در افطار میخوردیم و بخش دیگر را برای سحر نگه میداشتیم. وقت اذان مغرب را از تاریکی هوا حدس می زدیم. اول نماز را اقامه می کردیم و بعد دعای معروف ماه مبارک رمضان را میخواندیم.
... اللهم رد كل غريب، اللهم فك كل اسير
... این دعا حال و هوای خاصی به سفره افطار غریبانه اسارتی ما می داد. حال و هوائی که سالهاست پای سفره های افطار رنگین بعد از اسارت هرگز آن را تجربه
نکرده ام.
على ابلیس هم به ادعای خودش روزه میگرفت یا حداقل تظاهر به روزه داری می کرد. یک روز هم که دسته جمعی بچه ها را شکنجه می کرد با تبختر جاهلانه ای گفت بذار گناه روزه دارها گردنم بیفته». او جلادی بود که در شقاوت بی نظیر بود و عامل اصلی شهادت محمدرضا رضایی هم او بود علاوه بر آن، بچه ها می گفتند که او عامل اصلی شهادت کورش قاسمی هم هست.
عبد الكريم ياسين هم یک روز صبح آمد و با لحنی بچه گانه خودش را لوس کرد و به من گفت: امروز روزه گرفتم. بعد از ظهر دیدم دارد سیگار میکشد. من چیزی نگفتم خودش گفت که نتوانسته ادامه بدهد. نکته مهم این بود که اگر چه نفس روزه گرفتن ممنوعیت قانونی نداشت اما این وسیله ای بود تا بتوانند بچه های مذهبی مقید را شناسایی کنند. اصولاً هر کسی که روزه می گرفت "دجال" یا دوست خمینی معرفی میشد. بعدها هم اگر خلافی ولو کوچک از او می دیدند به شدت تنبیهش میکردند.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
خاطرات پروفسور احمد چلداوی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🔹 امجد حسن مسنترین نگهبان عراقی بود و فقط او را از بین همه عراقی ها در حال نماز دیدم. مابقی نگهبانها فقط ادعای اسلام داشتند و هیچ وقت ندیدم حتی یکی از آنها نماز خوانده باشد. این نگهبان با سنی بالای چهل سال هنوز به عنوان گروهبان وظیفه در ارتش عراق خدمت میکرد. امجد حسن آدم خوش قلبی بود و خیلی کم در تنبیه بچه ها شرکت می کرد و وقتی هم که میزد ضرباتش نسبت به بقیه نوازش به حساب می آمد. بعثی ها هم از نحوه تنبیه او خندهشان میگرفت و او را به خاطر این نحوه شکنجه مسخره میکردند. یک روز امجد صدایم کرد و گفت: «من و خانوادم همگی سنی مذهب هستیم، اما خیلی به اهل بیت احترام میذاریم. اسم پدرم هم حسن است که نام فرزند امام علی علیه السلام است».
یک روز بعثی ها بهانه کردند که یکی از اسرا برایشان خبر برده که آشپزها به یکی از آسایشگاه ها غذا بیش تر میدهند تا آنها از نظر جسمی تقویت شوند. قرار است در یک روز مشخص شورش کرده و به شما حمله کنند. با این بهانه آشپزها به طرز وحشیانه و غیرقابل توصیفی شکنجه شدند. با اتو کف پای حسن آشپز اصفهانی را سوزاندند او میخواست سینه خیز از دست آنها فرار کند، ولی نتوانست. سایر آشپزها هم به شدت شکنجه شدند.
حسن تا اواخر اسارت قادر نبود روی پایش راه برود و تا مدت ها بچه ها او را این طرف و آن طرف میبردند و کارهایش را انجام میدادند. این حادثه به عاشورای اول اردوگاه ۱۱ معروف شد. بعد از حادثه عاشورای اول، برای زهر چشم گرفتن از اسرا چند نفر را به بهانه ای به محوطه اردوگاه بردند. افسر بعثی دستور داد همگی از پنجره بیرون را نگاه کنیم تا به زعم خودش درس عبرتی باشد، بعد دستور شکنجه آن چند نفر را صادر کرد. افسر بعثی رو به اسرا گفت: «هرکی هوس مخالفت به سرش بزنه از این بلاها سرش میاد. بعد همگی آسایشگاهها را تفتیش کردند و دو سه نفر را به بهانه این که قاشقهایشان تیز است از بند یک بیرون بردند و آنها را هم شکنجه کردند.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
خاطرات پروفسور احمد چلداوی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🔹 عاشورا و تلویزیون
اولین تابستان اسارت تمام شد و پائیز از راه رسید. ماه محرم با پیام مصیبت اهل بیت علیهم السلام رسالتش را آغاز کرد. این محرم برایمان حال و هوای دیگری داشت. حالا احساس میکردیم قدری اسارت اهل بیت را درک میکنیم. آنگاه که دشمن به خاطر گریه بر حسین علیه السلام و حسینی بودن شکنجه ات میکرد و فاتحانه بر سینه ات می ایستاد و می گفت: برای ابوالفضل سینه میزنی؟ حالا بگو ابوالفضل بیاد و تو رو از زیر پاهام نجات بده، بر گوشه چشمت اشک شوق جمع می شد، اشکی از شوق ابوالفضلی شدن. دشمن فحش میداد اما تو ساکت بودی و افتخار میکردی که از آن همه مصیبت اهل بیت اندکی هم نصیب تو شده است. شب عاشورا طی یک مراسم ویژه و با حضور مسئول اردوگاه یک دستگاه تلویزیون به آسایشگاه آوردند و عدنان دو نفر را مسئول نگهداری آن کرد و گفت که تا آمدن بقیه تلویزیونها این تلویزیون بین آسایشگاهها بچرخد. وقتی روشنش کردیم برنامه مجاهدین در حال پخش بود و تصویر یک روحانی مزدور را نشان داد که در کنار حرم مطهر امام حسین علیه السلام مشغول لعن و نفرین حضرت امام خمینی قدس سره الشریف بود. مشاهده این برنامه اجباری بود. با آمدن تلویزیون دردسرها شروع شد. یکی از این دردسرها، تماشای اجباری برنامه ها تا آخرین برنامه برای همه بود. در یکی از بندها بعد از اتمام برنامه ها و هنگام پخش سرود ملی عراق، باید همه اسرا به احترام سرود پا میشدند و ادای احترام می کردند و بعد از پایان سرود اجازه خواب داشتند.
آمدن تلویزیون البته امتیازاتی هم داشت از جمله اینکه سوتِ خواب اجباری ساعت ۹ کلاً ملغی شد و بچه ها میتوانستند به بهانه تماشای تلویزیون دور هم جمع بشوند و رو به تلویزیون صحبتها یا کلاس هایشان را داشته باشند. چند روز بعد یکی از نگهبانها بی موقع و در حال استراحت بچه ها وارد آسایشگاه شش میشود. مسئول آسایشگاه برپا و خبردار میدهد. بچه ها با حالتی خسته و خواب آلود پایشان را آرام به زمین میکوبند که نگهبان جوش می آورد و میگوید چرا پایتان را آرام کوبیدید؟ یکی از اسرا میخواست قضیه را فیصله بدهد جلو می آید و می گوید: «دیشب تا دیر وقت مجبور بودیم تلویزیون نگاه کنیم و خواب آلود بودیم». نگهبان هم بیشتر عصبانی میشود و میگوید: «مجبور بودید؟ یعنی میخوای بگی تلويزيون عراق چیز بدیه؟ آن اسیر هر قدر سعی میکند مسئله را ختم به خیر کند بدتر میشود و نگهبان میرود و با عدنان بر میگردد. عدنان اول هر یک از بچه ها را یک سیلی میزند اما دلش خنک نمیشود. سپس همه را بیرون می کشد و به ستون پنج می نشاند و به کمک چند تا از نگهبانها با کابل به جان بچه ها می افتد. باز هم دلش خنک نمیشود و این بار با چوب خیزران قطور و بلندی که برای شکنجه های مخصوص کنار گذاشته بود به جان بچه ها می افتد. ضربه چوب خیزران خصوصاً اگر قطور و بلند باشد بسیار دردناک و آسیب زننده است. در همین شکنجه دست سعید راستی شیرمرد بسیجی اهوازی هم میشکند. سعید در هنگام شکنجه اصلاً به روی خودش نمی آورد تا نقطه ضعفی به عدنان ندهد. وقتی شکنجه تمام می شود و بچه ها به آسایشگاه برمی گردند هاشم که دانشجوی پزشکی بود با تکه ای مقوا دست سعید را میبندند تا اینکه بعد از دو یا سه روز به بیمارستان اعزام میشود.
منظره عدنان سنگدل با چوب خیزران در دست صحنه ای را برایمان تداعی می کرد که بارها در روضه خوانیهای آقا ابا عبدالله الحسين عليه آلاف التحيه و الثناء شنيده بودیم؛ روضه چوب خیزران و سربریده در تشت.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#یازده
⚫️ شرکت امام زمان (عج) در مجلس عزای فرشتگان در رحلت حضرت زینب سلام الله علیها
🔵 امام زمان ارواحنا فداه فرمودند:
🟢 امروز روز وفات عمهام حضرت زینب است. از آن روزى كه عمهام زینب وفات كرده، تا كنون، هر سال در روز وفات او، فرشتگان در آسمانها مجلس عزا به پا مىكنند و آن چنان مىگریند كه من باید بروم و آنها را ساكت كنم، آنها خطبه حضرت زینب را كه در بازار كوفه خواند، مىخوانند و مىگریند، من هم اكنون از آن مجلس فرشتگان مراجعت نمودهام.