eitaa logo
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
1.3هزار دنبال‌کننده
14هزار عکس
7.2هزار ویدیو
47 فایل
🌹می ترسم از خودم ▪زمانی که عکس شهدارابه دیواراتاقم چسبوندم، ولی به دیواردلم نه! 🌷منتظرنظرات خوب شما همسنگران هستیم: 🌴ارتباط با خادم الشهدا کانال: 🌹 @yazahrar 🌻لینک کانال: 🌹http://eitaa.com/joinchat/381026320Cb5fdfee742
مشاهده در ایتا
دانلود
"وأنَّ الله سيُعوِّضنا عَمَّا مَرَرْنا بِه" خدا آنچه را که به ما گذشت جبران خواهد کرد...
باز با خوف و رَجا سوے تو مۍآیَم مَن دو قَـدَمـ دِلـھُرھ دارَمـ دو قَـدَمـ دِلتَنـگمـ.. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
برف که می بارد انگار دانه های نقل بر دهان زمین می گذارند شیرین و زیبا....
بی تو ... حوصله ی ماه کوتاه هست و حکایتِ این دلِ بیقرار بلند ....
هوای این روزای من.mp3
4.33M
🕊هوای این روزای من هوای مهدی..
دلتنگی همین پنجره است که من بی هوا چندین بار به کنارش می روم راهِ کناری را نگاه می کنم و یادم می آید تو اصلا قرار نیست انگار از راه برسی...!
بی حساب و کتاب خرج بشه خرابی به بار میاره حتی معرفت!
خدایا ... چقدر خوبی که از بندت کلافه نمیشی ...
خدا "مرحم" تمام "دردهاست" هر چه عمق خراش های وجودت بیشتر باشد... خدا برای پر کردن آن بیشتر در وجودت جای می گیرد خدایا دردهایمان دلنشین تر می شود وقتی درمانمان " تویی "...
‏کفن را باز نکردند. ریحانه پرسید: «اگر دوست باباست پس چرا عکس بابا مهدیِ من روی اونه؟» آرام در گوشش گفتم « این پیکر بابامهدی است» یکهو دلش ترکید و داد ‌زد «این بابا مهدی منه؟» از صدای گریه‌های ریحانه مردم به هق هق افتادند. دوباره درگوشش گفتم «ریحانه جان یک کار برای من می‌کنی؟» ‏با همان حال گریه گفت «چه کار؟» بوسیدمش و گفتم «پاهای بابا را ببوس» پرسید «چرا خودت نمیبوسی؟» گفتم «همه دارند نگاهمان میکنند، فیلم میگیرند. خجالت میکشم.» گفت «من هم نمیبوسم» یک نگاهی توی صورتم کرد. انگار دلش سوخته باشد خم شد و پاهای مهدی را بوسید سرش رابلند کرد ‏و دوباره بوسید آمد توی بغلم و گفت : مامان از طرف تو هم بوسیدم یک دفعه ساکت شد و شروع کرد به لرزیدن بدنش یخ یخ بود احساس کردم ریحانه دارد جان می‌دهد به برادرم التماس کردم ببردش گفتم اگر سر بابایش را بخواهد من چه کار کنم؟ اگر می‌دید طاقت میآورد؟ نه، به خدا که بچه‌ام دق می‌کرد ‏همه حواسم به ریحانه بود و از مهرانه غافل بودم. شهید مدافع حرم ‎مهدی نعمایی🕊🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یا رب تو چنان کن که پریشان نشوم محتاج برادران و خویشان نشوم بی منت خلق خود مرا روزی ده تا از در تو بر در ایشان نشوم