••••
کاش یک نشانی از شما داشتم
کاش میدانستم
باید کنار کدام جاده
چشم به راهتان بنشینم
تا بیایید و با یک لبخندتان
همه غمهای عالم فراموشم شود . . .🌻
#امام_زمان
#یادت_باشه
{پارت ششم}
به فروشگاه محصولات فرهنگی امام زاده که رسیدیم چند مدل عطر را تست کردیم هفتاد تا عطر لازم داشت، بالاخره یکی را پسندیدیم ، یک عطر متفاوت هم برای حمید برداشتم ، گفتم : « اقا این عطر برای خودت، هدیه از طرف من به مناسبت روز پاسدار ».
بعد هم این عطر را جدا از عطر های دیگرداخل جیبش گذاشتم.
دو روزی عطر جدیدی که برایش خریده بودم را میزد، خیلی خوشبو بود، بعد از دو روز متوجه شدم از عطر خبری نیست، چند باری جویا شدم طفره رفت، حدس زدم شاید از بوی عطر خوشش نیامده ولی نمی خواهد بگوید که من ناراحت نشوم، یکبار که حسابی سوال پیچش کردم گفت« یکی از سربازا از بوی عطر خوشش اومده بود منم وقتی دیدم اینطوریه کل عطر رو بهش دادم!»
اواسط اردیبهشت ماه بود، آن روز از سرکار مستقیم برای مربی گری رفته بود باشگاه، خانه که رسید از شدت خستگی ساعت ده نشده خوابید، نیم ساعتی خوابیده بود که گوشیش زنگ خورد، از محل کارش تماس گرفته بودند، دو دل بودم که بیدارش کنم یا نه، در نهایت گفتم شاید کار مهمی داشته باشند برای همین بیدارش کردم.
گوشی را که جواب داد فهمیدم حمید را فراخوان کرده اند، باید به محل پادگان می رفت، سریع آماده شد، موقع خداحافظی پرسیدم«کی برمی گردی؟» گفت «مشخص نیست!». تا ساعت دوازده شب منتظرش ماندم اما خبری نشد، کم کم خوابم برد، ساعت دو نصفه شب از خواب پریدم، هنوز برنگشته بود، خیلی نگرانش شدم، گوشی را نگاه کردم دیدم پیام داده« خانوم من میرم بندرعباس، مشخص نیست کی برمیگردم، مراقب خودت باش... خیلی تعجب کردم،چرا انقدر یهویی رفت؟؟؟؟؟
🥀نشد برای تو کاری کنم ولی آقا،
برای این دل آلودهام، تو کاری کن
#امامزمانم...
💔
التماس دعا🤲🌺🍃
17.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 شهيد مدافع حرم نويد صفرى 💠
دست نوشته شهید مدافع حرم نويد صفرى :
دوست دارم در منتهای بیکسی باشم 🥀
شهید مدافع حرم، نوید صفری در دست نوشته خود مینویسد: دوست دارم در منتهای بیکسی باشم. در منتهای گمنامی دوست دارم بدنم زیر آفتاب سه شبانهروز بماند.
مدتها خبری از او نبود تا اینکه با آزادی کامل شهر البوکمال از لوث تروریستهای تکفیری در تاریخ ۵ آذر ماه ۱۳۹۶ پیکر مطهر او شناسایی و مشخص شد که همچون سالار و سرور شهیدان، مظلومانه به شهادت رسیده و سر از پیکرش جدا شده است.
او وصیت کرد که پیکر مطهرش را در حرم امام رضا(ع) طواف داده و در جوار شهید مدافع حرم رسول خلیلی با لباس پاسداری به خاک بسپارن
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
کاش هر روز صبح یادمان بیوفتد که
❁چہقدر دوسٺمان داری😍
❁و برایمان دعا می کنی
سلام دوسٺ صمیمی♥️
دوستٺ دارم و برای ظهورٺ
دعا می کنم🤲
اللهم عجل لولیک الفرج 🌸🍃
یه روز با مسعود در مورد
گناه کردن افراد و مکروه بودن یا
یه سری کارا که وجهه اونا تو جامعه
خوب نیست صحبت میکردیم.
مسعود میگفت:
ما نباید به گناه نزدیک بشیم
و باید برای خودمون ترمز بذاریم.
اگه بگیم فلان کار که به گناه نزدیکه
ولی حروم نیست رو انجام بدیم
تا گناه فاصله ای نداریم.
پس باید برای خودمون چند تا ترمز
و عقب گرد موقع نزدیک شدن به گناه
بذاریم تا به راحتی مرتکب گناه نشیم..
#شهید_مسعود_عسگری
#شهیدانه🌱
قربون نامت
حسین جان💔
آدم هر چه عاشق تر
میشه
وابسته تر میشه
تشنه تر میشه
اصلا همه چی شما
خاصه آقاجان
کسی که مبتلای تو بشه
دیگه راه فراری نیست
میگن خدا می بخشه؟
میگن خدا توبه ما را
قبول می کنه؟
وقتی خدا تو را آفرید
که تمام رحمتی
مگر می شود نبخشد؟
اصلا خدا تو را آفرید
تا خدا را بهتر بشناسیم
ما با تو عاشق خدا شدیم
حسین جان💔
بالاترین مراتب توحید
شناخت توست
معرفت به وجود توست
اصلا تو آمدی
تا ما به بهشت برویم
همانطور که گفته اند
کشتی نجاتی
دونه دونه شیعیانی که
غرق دنیا شدند
غرق معاصی شدند
نجات میدی
تو برای همه حسین ی
برای ما بهانه نفس کشیدن
بهانه عاشق ماندن💔
#متن_خاطره
🌷 شهید، وقتی در تبریز بودند، روی میز خودشان، جملههای اخلاقی را مینوشتند و میگذاشتند. مثلاً خود ایشان علی رغم اینکه آدم حلیم و سلیمی بودند، گاهی ناملایماتی که می دیدند، عصبانی میشدند و حالت غضب پیدا میکردند. در این مواقع، روایاتی را که در مورد غضب است که مثلاً هنگام غضب، خدا را فراموش نکن، فوراً اینها را نگاه میکردند.
⚘ شادی روح شهدا صلوات ⚘
📚 به نقل از داماد شهید مدنی (ره)
کتاب پندهای سعادت، ص۳۱۸
🌸🍃
#داستان_کوتاه
🔳 یک جوان ازعالمی پرسید: من جوان هستم ونمی توانم نگاه خودراازنامحرم منع کنم. چاره ام چیست؟ عالم کوزه ای پر از شیر به او داد و به او گفت که کوزه را سالم به جایی ببرد و هیچ چیز از کوزه بیرون نریزد و از شخصی خواست که او را همراهی کند و اگر شیر را ریخت؛ جلوی همه مردم او را کتک بزند...‼️ جوان کوزه را سالم به مقصد رساند و چیزی بیرون نریخت... عالم از او پرسید: چند نامحرم سر راه خود دیدی⁉️
جوان جواب داد: هیچ! فقط به فکرآن بودم که شیر را نریزم که مبادا جلوی مردم کتک بخورم و خار و خفیف شوم...
⚠️ عالم گفت این حکایت مومنی است که همیشه خدا را ناظر بر کارهایش میبیند و از روز قیامت و حساب و کتابش که مبادا در نظر مردم خار و خفیف شود بیم دارد.
🌟 🔹
خدای مهربانم!
این من و این هزاران راهی که پیش روی غافل من است!
این تو و این هزاران نجاتی که در دستان هادی توست!
پس مرا به همان راهی که بندگانت را هدایت میکنی، سر به راه کن!
🌟🔹
همسنگران آدینه تان بخیر و عافیت
#به_خدای_مهربان_می_سپاریمتان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پیشگویی مرحوم آیتالله #کشمیری
در #نجف، درباره #نهضت_امام چندین سال قبل از پیروزی انقلاب اسلامی
#امام_زمان
شاد کردن دل #امام_زمان (عج)
آیت الله بهجت(ره):
🌟 وقتی دلمؤمنی را شاد كنید، خدا از لطف، مَلکی را خلق میکند که آن ملک، شما را از بلاها و تصادفات و ... حفظ میكند.
🔻این که میبینید در برخی تصادفات بعضیها محفوظ میمانند در حالی که به نفر کناری آنها آسیب وارد میشود به سبب این است که آن شخصِ محفوظ مانده، در مسرّت اهل ایمان نقش داشته است.
❤️ حالا فکر کن اگه کاری کنم که دل امام زمان رو شاد کنم، چی میشه ...
پندار ما این است که ما مانده ایم و #شهدا رفته اند. اماحقیقت آن است که زمان ما را با خود برده است
و شهدا #مانده_اند.
سالروز شهادت مدافعان حرم
🕊 شهید مدافع حرم حمیدرضا انصاری
🕊شهید مدافع حرم حمیدرضا باب الخانی
💐شادی ارواح طیبه شهدا صلوات
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
بین من و تو پردهی عصیان حجاب شد
ما را گناهکاریِمان از تو دور کرد
یک بار هم گناه مرا رویِ من بیار
آخر خدا چِقَدر شما را صبور کرد
در راه دوست هرچه هزینه دَهی...،کم است
اصلاً به پای یار نباید قصور کرد
شرط ورود وادی حق...،پابرهنگی است
باید کلیموار عزیمت به طور کرد
السلام علیک یا صاحب الزمان 😢
جمعه که خیس باشد
دلِ آدم برای هزار و یک نفر میگیرد!
آن هزار نفر را میشود کاری کرد
آن یک نفر امـا
کارِ خودش را میکند! ☔️
°•🌱 |
اللَّهُمَّ أَنْتَ عُدَّتِی إِنْ حَزِنْتُ
وَ أَنْتَ مُنْتَجَعِی إِنْ حُرِمْتُ
پرودگارا!
هنگامی که غم و غصه و مصیبت
بر من هجوم آرَد، پناهم به توست!
#صحیفهسجادیه💚
.
پرواز در آسمان رجب 12.mp3
11.58M
°•🌱|
🌙مجموعه ویژه #ماه_رجب ۳
فایل دوازدهم
🔅در ماه رجب،
خداوند در مقامِ " عــاشقی منتظر " برای بندگانش ظاهر شده است.
و نـــامهای 💌 بسیار عاشقانه برای آنان فرستاده که در آن صدها بار بندهاش را در آغوش میکشد...
💌 این نامه چیست
و کجا میتوان به آن دست پیدا کرد؟
#استاد_شجاعۍ
#استاد_عالۍ
#آیت_الله_جوادی_آملۍ
.
🏴 #وفات_ابوطالب_علیه_السلام
✍۲۶ رجب دهم بعثت(عام الحزن) روز وفات مؤمن قریش و حامی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، حضرت ابوطالب، پدر بزرگوار مولی امیرالمومنین علیه السلام را تسلیت می گوییم🏴
✍آن حضرت، ملقب به «سید البطحاء» یعنی آقای سرزمین مکه و حومه آن و «ساقی الحجیج» آب دهنده حاجیان خانه خدا و «ابوالساده» پدر بزرگواریها و «حافر الزمزم» ایجاد کننده چاه زمزم می باشد.
✍حضرت ابوطالب به هنگام وفات، فرزندان عبدالمطلب را فراخواند و به ایشان گفت:
لن تزالوا بخیر ما سمعتم من محمد صلى الله علیه وآله وما اتّبعتم أمره فاتّبعوه وأعینوه ترشدوا
(تا زمانى که از محمد صلى الله علیه وآله حرف شنوى داشته باشید و امر او را اطاعت کنید، پیوسته در خیر و نیکى خواهید بود. بنابراین از او اطاعت کنید و او را یارى نمایید تا به هدایت و کمال برسید)
📚الطبقات الکبرى: ج۱،ص۷۹
🍃 هدیه به روح مطهر ابوطالب علیه السلام صلوات🍃
💥 *۵ داستان از شهید حسین یوسف الهی*
🔹 *شهید محمد حسین یوسف الهی، فرمانده واحد اطلاعات عملیات لشگر ۴۱ ثارالله کرمان بود و حاج قاسم وصیت کرده بود که در کنار او دفن شود.*
1⃣ همرزم شهید:
حسین به من گفته بود در کنار اروند بمان و درجه جذر و مدّ آب که روی میله ثبت میشود را بنویس. بعد هم خودش برای مأموریّت دیگری حرکت کرد.
نیمه های شب خوابم برد. آن هم فقط 25 دقیقه. بعداً برای این فاصله زمانی، از پیش خودم عددهایی را نوشتم تا کسی کسی متوجه خوابیدن من نشود.
وقتی حسین و دوستش برگشتند، بی مقدّمه به من خیره شد و گفت: "تو شهید نمیشوی".
با تعجّب به او نگاه کردم! مکثی کرد و باز به من گفت: چرا آن 25 دقیقه را از پیش خودت نوشتی؟ اگر مینوشتی که خوابم برد، بهتر از دروغ نوشتن بود.
خدا گواه است که در آن شب و در آن جا، هیچ کس جز خدا همراه من نبود!!! او از کجا میدانست!؟
2⃣مادر شهید:
با مجروح شدن پسرم محمّدحسین برای ملاقاتش به بیمارستان رفته بودم؛ نمی دانستم در کدام اتاق بستری است. در حال عبور از سالن بودم که یک دفعه صدایم کرد: مادر! بیا اینجا.
وارد اتاق شدم. خودش بود؛ محمّدحسین من! امّا به خاطر مجروح شدن، هر دو چشمش را بسته بودند!
بعد از کمی صحبت گفتم: مادر! چطور مرا دیدی؟! مگر چشمانت بسته نبود؟
امّا هر چه اصرار کردم، بحث را عوض کرد!
3⃣برادر شهید:
برای پنجمین بار که مجروح و شیمیایی شد سال 62 بود. او را به بیمارستان شهید لبّافی نژاد تهران آوردند. من و برادر دیگرم با اتوبوس راهی تهران شدیم.از کرمان. ساعت 10:00 شب به بیمارستان رسیدیم. با اِصرار وارد ساختمان بیمارستان شدیم. نمیدانستیم کجا برویم.
جوانی جلو آمد و گفت: شما برادران محمّدحسین یوسف الهی هستید؟ با تعجّب گفتیم: بله!
جوان ادامه داد: حسین گفته: برادران من الآن وارد بیمارستان شدند. برو آنها را بیاور اینجا!
وارد اتاق که شدیم، دیدیم بدن حسین تمام سوخته ولی میتواند صحبت کند.
اوّلین سؤال ما این بود: از کجا میدانستی که ما آمدیم؟
لبخندی زد و گفت: چیزی نپرسید؛ من از همان لحظه که از کرمان راه افتادید، شما را می دیدم!
محمّدحسین حتّی رنگ ماشین و ساعت حرکت و... را گفت!
4⃣همرزم شهید:
دو تا از بچّه های واحد شناسایی از ما جدا شدند. آنهم با لباس غوّاصی در آبها فرو رفتند. هر چه معطّل شدیم باز نگشتند. به ناچار قبل از روشن شدن هوا به مقرّ برگشتیم.
محمّدحسین که مسؤول اطّلاعات لشکر41 ثارالله کرمان بود، موضوع را با شهید حاج قاسم سلیمانی- فرمانده لشکر ـ در میان گذاشت.
حاج قاسم گفت: باید به قرارگاه خبر بدهم. اگر اسیر شده باشند، حتماً دشمن از عملیّات ما با خبر میشود.
امّا حسین گفت: تا فردا صبر کنید. من امشب تکلیف این دو نفر را مشخّص میکنم.
صبح روز بعد حسین را دیدم. خوشحال بود. گفتم: چه شده؟ به قرارگاه خبر دادید؟
گفت: نه. پرسیدم: چرا؟!
حسین مکثی کرد و گفت: دیشب هر دوی آنها را دیدم. هم اکبر موسایی پور هم حسین صادقی را.
با خوشحالی گفتم: الآن کجا هستند؟
گفت: در خواب آنها را دیدم. اکبر جلو بود و حسین پشت سرش. چهره اکبر نور بود! خیلی نورانی بود. می دانی چرا؟
اکبر اگر درون آب هم بود، نماز شبش ترک نمیشد. در ثانی اکبر نامزد هم داشت. او تکلیفش را که نصف دینش بود انجام داده بود، امّا صادقی مجرّد بود.
اکبر در خواب گفت: که ناراحت نباشید؛ عراقی ها ما را نگرفته اند، ما بر میگردیم.
پرسیدم: چه طور؟!
گفت: شهید شده اند. جنازه های شان را امشب آب می آورد لب ساحل.
من به حرف حسین مطمئنّ بودم. شب نزدیک ساحل ماندم. آخر شب نگهبان ساحل از کمی جلوتر تماس گرفت و گفت: یک چیزی روی آب پیداست.
وقتی رفتم، دیدم پیکر شهید صادقی به کنار ساحل آمده! بعد هم پیکر اکبر پیدا شد!
5⃣همرزم شهید:
زمستان سال 64 بود. با بچّه های واحد اطّلاعات در سنگر بودیم. حسین وارد سنگر شد و بعد از کلّی خنده و شوخی گفت: در این عملیّات یک راکت شیمیایی به سنگر شما اصابت می کند.
بعد با دست اشاره کرد و گفت: شما چند نفر شهید می شوید. من هم شیمیایی می شوم.
حسین به همه اشاره کرد به جز من!
چند روز بعد تمام شهودهای حسین، در عملیّات والفجر 8 محقّق شد!
از این ماجراها در سینه بچّه های اطّلاعات لشکر ثارالله بسیار نهفته است. خداداندچه رابطه ای بین شهیدقاسم سلیمانی وشهیدیوسف الهی بوده خدایا تورابه امام حسین (ع)راه شهدارانشان مابده تاازقافله عقب نمانیم
یاد کنیم شهدا را با ذکر صلوات
🖇#منبرمجازی
_مواظب باشیم دلمان جایی نرود!
که اگر رفت بازگرداندنش کارِ سختی
و گاهی محال است. اگر برگردد،
معلول و مجروح و سرخورده
باز میگردد... مراقب باشیم!
دل، آرام و سربههوا و عاشقپیشهست
و خیلی سریع اُنس میگیرد...!
اگر غفلت کنیم میرود و خودش را
به چیزهای بیارزش وابسته میکند.
+ استاد علیرضاپناهیان