eitaa logo
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
654 دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
7.1هزار ویدیو
47 فایل
🌹می ترسم از خودم ▪زمانی که عکس شهدارابه دیواراتاقم چسبوندم، ولی به دیواردلم نه! 🌷منتظرنظرات خوب شما همسنگران هستیم: 🌴ارتباط با خادم الشهدا کانال: 🌹 @yazahrar 🌻لینک کانال: 🌹http://eitaa.com/joinchat/381026320Cb5fdfee742
مشاهده در ایتا
دانلود
رتبه ای هرگز ندیدم  بهتر از افتادگی هرکه خود را کم ز ما میداند از ما بهتر است « صائب تبریزی »
جهت سلامتی همه بیماران.🙏 یا مَن اسمُـهُ دَوا‌‌ء وَ ذکـرُهُ شفاءُ 💗اَمّن یجیبُ المُضطّر💗 💗اِذا دعاهُ و یَکشِفُ السوء💗 ‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
درزندگی همیشه حواستان به دوشخصیت گرانبهاباشد یکی که برای پیروزی تو همه زندگیشوباخت ❤️پدر اون یکی که پیروزی زندگیتومدیون دعاهاشی ❤️مادر ❣اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج❣
مال از بهر آسایش عمر است نه عمر از بهر گِرد کردن مال عاقلی را پرسیدند نیک بخت کیست و بدبختی چیست؟ گفت نیک بخت آن که خورد و کِشت و بدبخت آنکه مُرد و هِشت...
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🌸🌱🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸🌱 🌸🌱🌸 🌱🌸 🌸 #یادت_باشد قسمت 28 ساعت ده صبح تازه مشغول مرور درسهایم شده بودم که حمید پ
🌸🌱🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸🌱 🌸🌱🌸 🌱🌸 🌸 قسمت 29 از سنبل آباد که برگشته بود کلی گردو و فندق آورده بود یک پارچه وسط آشپزخانه انداخته بودیم و مشغول شکست گردوها بودیم که به حمید گفتم: عزیزم اگه یه چیزی بگم ناراحت نمیشی؟ گفت: نه بابا راحت باش، گفتم : میشه این دفعه که رفتی سلمونی ریشاتو اون مدلی کوتاه کنی که من میگم؟ دوست دارم مدل محاسن و موهاتو عوض کن،گفت: چه مدلی دوست داری بزنم؟ ماشین اصلاح رو بیار خودت بزن ،هر مدلی که می پسندی گفتم: حمید دست بردار! حالا من یه حرفی زد خودم بلد نیستم که خراب میشه موهات، گفت: خودم یادت می دم چطور با ماشین کار کنی تهش این میشه موهام خراب میشه میرم از ته می زنم،گفتم: آخه من تا حالا این کار رو نکردم حمیدجواب داد: اشکال نداره یاد می گیری ظاهر و تیپ همسر باید به سلیقه همسر باشه. آن قدر اصرار کرد که دست به کار شدم خودش یادم داد چطور با ماشین کار کنم محاسن و موهایش را مرتب کردم از حق نگذریم چیز بدی هم نشده بود ،تقریبا همان طوری شده بود که من دوست داشتم، از آن به بعد خودم کف اتاق زیرانداز و نایلون می انداختم و به همان سلیقه ای که دوست داشتم موهایش را مرتب می کردم . تقریبا هر روز همدیگر را می دیدیم خیلی به هم وابسته شده بودیم یا حمید به خانه ما می آمد یا من به خانه عمه می رفتم یا با هم می رفتیم بیرون، آن روز هم طبق معمول نزدیک غروب از خانه بیرون زدیم . پاتوق اصلی ما بقعه چهار انبیاء بود، مقبره چهار پیامبر و یک امامزاده که مرکز شهر قزوین دفن شدند آن قدر رفته بودیم که کفشدار آنجا ما را می شناخت ،کفش هایمان را یک جا می گذاشتشماره هم نمی داد،حمید به بخاطر میخچه ای که مدت‌ ها قبل عمل کرده بود همیشه کفش طبی می پوشید. زیارت که کردیم ترک موتور سوار شدم و گفتم : بزن بریم به سرعت برق و باد! معمولا روی موتور از خودمان پذیرایی می کردیم مخصوصا پفک😁 چند تایی هم به حمید دادم، پفک ها را که خورد گفت: فرزانه من با این همه ریش اگه یکی ببینه این طوری روی موتور پفک می خورم و ریش و سبیل ها همه پفکی شده آبروی ما رفته، گفتم: با همه باش با هیچ کس نباش ،خوش باش حمید،از این پفک ها بعداً گیرت نمیاد. مسیر همیشگی را از خیابان سپه تا گلزار شهدا آمدیم، محوطه گلزار فروشگاه محصولات فرهنگی زده بودند به پیشنهاد حمید سری به آنجا زدیم ،قسمت فروش کتاب جذاب ترین جای فروشگاه برای حمید بود،من هم به سراغ تابلوهای تزئينی رفتم. ادامه دارد......
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🌸🌱🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸🌱 🌸🌱🌸 🌱🌸 🌸 #یادت_باشد قسمت 29 از سنبل آباد که برگشته بود کلی گردو و فندق آورده بود یک
🌸🌱🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸🌱 🌸🌱🌸 🌱🌸 🌸 قسمت 30 حمید کتابی که جدید چاپ شده بود را برداشت و از فروشنده پرسید: شما این کتاب رو خوندی؟ می دونی موضوعش چیه؟ فروشنده گفت: از ظاهرش برمیاد که درباره اثبات قیامت باشه ،مقدمه کتاب رو بخونید مشخص میشه،حمید جواب داد: چون من هزینه بابت کتاب ندادم حق ندارم حتی مقدمه رو بخونم ،کتاب رو وقتی می تونم‌بخونم که خریده باشم، والا حتی یک صفحه هم مشکل شرعی داره، شاید نویسنده یا ناشر کتاب راضی نباشه، خیلی خوب احساس کردم که فروشنده بیشتر از من از این همه دقت نظر حمد تعجب کرد! به حمید گفتم:برای خونه خودمون تابلو بخریم؟ نگاهی به تابلو ها انداخت و گفت : پیشنهاد خوبیه، باید از الان که فرصتمون بیشتره به فکر باشیم، همه تابلو ها رو بالا و پایین کردیم و نهایتاً یک تابلوی تماشایی از تصویر امام خامنه ای که در حال خنده بود برداشتیم. حمید موقع حساب کردن پول تابلو در حالی که نگاهش به ویترین قسمت انگشترها بود پرسید: انگشتر دُرّ نجف دارید؟ فروشنده جواب داد: سفارش دادیم احتمالا برامون بیارن، از فروشگاه بیرون آمدیم دستش را جلوی چشم من بالا آورد و گفت: این انگشتر رو می بینی خانوم؟ دُرّ نجفه، همیشه همراهمه، شنیدم اون هایی که دُرّ نجف میندازن روز قیامت حسرت نمی خورن ،باید برم نگین این انگشتر رو نصف کنم، یه رکاب بخرم که تو هم انگشتر دُرّ نجف داشته باشی ،دلم نمیاد روز قیامت حسرت بخوری! نیم ساعت تا نماز مغرب زمان داشتیم به قبور شهدا که رسیدیم حمید چند قدمی جلوتر از من قدم بر می داشت،تنها ایی که دوست نداشت شانه به شانه هم راه برویم مزار شهدا بود ،می گفت: ممکنه همسر شهیدی حتی اگر پیر هم شده باشه ما رو ببینه و یاد شهیدشان😢 و روزایی که با هم بودن بیفته و دل تنگ بشه ،بهتره رعایت کنیم و کمی با فاصله راه بریم. اول رفتیم قطعه یک ،ردیف یک، سر مزار شهید براتعلی سیاهکالی که از اقوام دور حمید بود ،از آنجا هم قدم زنان به قطعه هفت ردیف دهم آمدیم، وعدگاه همیشگی حمید سر مزار این شهید رفیق و هم دوره ای حمید بود، از شهدای عملیات پژاک که سال نود شهید شده بود حمید در عالم رفاقت خیلی روی این شهید حساب باز می کرد. سر مزارش که رسیدیم به من گفت: فاتحه که خوندی تو برو سر مزار بقیه شهدا ،من با حسن حرف دارم! کمی که فاصله گرفتم شروع کرد به درد دل کردن ،مهم ترین حرفش همین بود: پس کی منو می بری پیش خودت! صدای‌شان که بلند شد خودم را وسط حسینیه امامزاده حسین پیدا کردم خیلی خوشحال بودم از این ارتباطم با حمید روز به روز بهتر می شد. سری قبل که امامزاده آمدم سر اینکه نمی توانستم با حمید راحت باشم کلی گریه کردم ولی حالا برخلاف روزهای اول که نمی دانستیم از چه چیزی باید حرف بزنیم هر چقدر می گفتیم تمام نمی شد،کاکل مان حسابی به هم گره خورده بود و به هم وابسته شده بودیم. ادامه دارد.....
🌼🍂 پدر دید دخترش و پسری همدیگه رو می‌خوان؛ مشاوره و تحقیقات هم مثبت بوده و پسر هم آدم حسابیه؛ ولی بازم دلش قرص نبود. به پسر گفت: اگه این سؤال من رو جواب بدی، با ازدواجتون موافقت می‌کنم: اذان صبح ساعت چنده؟😳🤔 😁😁
💠💠♻️💠💠♻️💠💠 📝خانه ی قلبت را به نام امام زمان بزن ☘به عنوان یک سالک‌الی‌الله که می‌خواهید نمایندهٔ امام زمانتان شوید و در همان محیط و خانه‌ای که هستید پرچم امام زمان ارواحنافداه را در قلبتان برافرازید، باید این مُلکی که می‌خواهید بگویید مُلک و مملکت امام زمان ارواحنافداه است، همه چیزش هم، امام زمانی باشد. ☘نمی‌شود که انسان فقط زبانش بگوید: من مال امام زمان ارواحنافداه هستم، نفسم را به امام زمانم فروختم، امّا می‌بینیم همهٔ خواسته‌های خودش را اعمال می‌کند. ☘آیا ممکن است انسان، خانه‌ای را به شخصی بفروشد، سند هم بزند، امّا به خریدار بگوید: به هیچ چیز خانه دست نزنید؟ 💠خانهٔ قلبت را به نام امام زمان ارواحنافداه زده‌ای، دیگر حق نداری تصرّف کنی.√ 💫استاد اخلاق حاج آقا زعفری زاده   ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) : ✨ زیاد وضو بگیر تا خداوند عمرت را طولانی کند اگر توانستی شب و روز با طهارت باشی این کار را بکن زیرا اگر در حال طهارت بمیری شهید خواهی شد🌹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
35.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دوای درد بی درمون... صداته🥺😭 💕زندگی نامه شهید 🌹شهید مرتضی کریمزاده در تاریخ 1380/6/28 در شهرکرد چشم به جهان گشود مرتضی فرزند ارشد خانواده و به گفته ی پدر و مادر سنگ صبور و مشاور خوبی بود از دوران نوجوانی در رشته ی رزمی ای کیدو به مدت 6سال فعالیت داشت بعد از اخذ دیپلم وقبولی در کنکور در سال 98 وارد دانشگاه شهرکرد و مشغول به فراگیری رشته عمران شد بعد از سپری نمودن 2ترم از دانشگاه به دلیل ارادت خاصی که به رهبر و عشق خدمت به خلق و حفظ امنیت ملی داشت از دانشگاه انصراف داد و وارد نیروی انتظامی شد تازه داماد مرتضی کریمزاده فردی آرام، باذکاوت، پرتلاش، خوش اخلاق و خوش برخورد، شجاع و خود ساخته و بسیار اهل مطالعه بود در ورزش به فوتبال علاقه ی خاصی داشت و دروازه بان خوبی بود شهید مرتضی اهل نماز اول وقت و روزه بود همیشه برادر کوچک خود را به نماز اول وقت و احترام به والدین تشویق می کرد شهید مرتضی قبل از شهادت اقرار نموده اند هر وقت برای تلاوت قرآن را باز میکند سوره ی ابراهیم برایشان می آید و این بی ربط به تاریخ شهادتشان (عید قربان) نبود شهید مرتضی برای حفظ امنیت ملی و درگیری با اشرار در آخرین عملیات شجاعانه با مجرم فراری روبه رو شد و در این حین با اصابت گلوله به گردن در سن 21سالگی دعوت حق را لبیک گفت 🥀🕊 🌷شادی روح مطهر شهید صلوات 🌷 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌