🔹نزدیک غروب، از سرکشی به گردان زهیر بر گشتم.
کنار سنگر فرماندهی تیپ که رسیدم با صدای موتور، حاج کاظم رستگار بیرون آمد و در حالی که داشت پوتینش را میپوشید :گفت «سید موتور رو خاموش نکن کار داریم دیگر از موتور پیاده نشدم و منتظر بودم حاج کاظم ترکم بنشیند که ناگهان دیدم «حاج همت» هم از سنگر بیرون آمد با سلام و احوال پرسی جلوتر رفتم تا جا برای دو نفر روی ترک موتور باز شود حاج کاظم مقصد را خط لشکر عاشورا اعلام کرد هر دو سفت مرا چسبیدند و حرکت کردم باید بیشتر دقت میکردم همراهان عزیزی روی ترک موتورم داشتم و مسیر هم پر از چاله خمپاره بود. هر آن امکان داشت کنترل موتور از دستم خارج شود هوا هم حوالی غروب، گرگ و میش شده و احتیاط بیشتری می طلبید پشه ها غوغا می کردند. بعضی جاها باید به میان ابری از پشه میزدم و عبور میکردم چفیه ام را یک لایه روی صورتم کشیده بودم تا حداقل داخل چشم هایم نروند و رانندگی را مختل نکنند تا حرکت کردیم حرفهای «حاج همت» و «حاج کاظم شروع شد. راحت متوجه شدم که داخل سنگر بحث شان به جایی رسیده که دیگر نباید جلوی بچه ها ادامه میدادند بیشتر حاج همت صحبت هم مدام می می کرد. بعضی جاها صدای گریه با صحبتش آمیخته میشد.
حاج کاظم گفت: همینه دیگه به خدا توکل کن اونا کی میفهمیدن چی میکشیم که حالا بفهمن؟
مهم خداست که شاهد و ناظر کارای ماست ما هم به همین دلخوشیم» «همت» در حرف هایش روی یک موضوع خیلی تأکید میکرد آن هم این که بالاییها تصور میکنند کوتاهی میکنم و توقع دارند بعد از پنج شش بار زدن به پل طلائیه و شکست خوردن کماکان ادامه بدهم در حالی که شدنی نیست حاج همت می گفت: «من باید بچه ها رو از روی بدن شهدای شب قبل حرکت بدم عملا فضایی واسه تحرک و مانور باقی نمونده از اون طرف دشمن هم دست ما روخونده و خیلی خوب از آتیش تیربار تانک و چهارلول واسه دفاع استفاده میکنه این طرف هم پایینیها فکر میکنن من مطالب رو به بالا منتقل نمی کنم و گردان به گردان رو واسه یه هدف دست نیافتنی هزینه می کنم هم احترامم پیش نیروهام از بین رفته، هم اعتبارم پیش بالاییها کم رنگ شده باکی نیست اما دیگه خسته شدم. توی بد مخمصه ای گیر افتادم. خدا خودش نجاتم بده. و «کاظم» به او امید میداد و دلداری که وضع همه همین طوریه حاجی! همه به مشکل خوردن ان شاء الله خدا خودش کمک کنه...» آنها را رساندم به خط «لشکر عاشورا و دیدم که «همت» بعد از دیده بوسی با «حاج کاظم» از سینه کش خاک ریزی بالا رفت و به سمت نیروهایش حرکت کرد که آماده ی عمل بودند. من مات و مبهوت مانده بودم از این مکالمه با خود فکر می کردم کسانی که با همت این طور تا میکنند در رابطه با ما چه تصوری دارند ما که به قول قرارگاهیها داش مشتیهای خودمختار جنگ بودیم.
این جا بود که باوری بیش از پیش به دوراندیشی شهید سلمان طرقی پیدا کردم؛ او که در جزیره مجنون با مظلومیت تمام به شهادت رسید؛ او که قبل از عملیات گفت باید برای تصرف پل طلائیه نیروی بیشتری تخصیص داد نیروهایی با کیفیت و استخوان خرد کرده که اگر پل طلائیه باز نشود همه ی عملیات دچار مشکل خواهد شد.
این تخصیص نیرو از سوی قرارگاه دیر انجام شد و زمانی «لشکر امام حسین (صلوات الله علیه)» را به کمک لشکر حضرت رسول (صلی الله علیه و آله)فرستادند که دیگر کار از کار گذشته بود .
دشمن از گیجی اولیه خارج شده و همه ی توانش را برای نابود کردن نیروهای ما هماهنگ کرده بود. در نهایت «همت» به آرزویش رسید و از «مجنون با سر بریده بیرون آمد و رفت و خیبری شد و شرمنده گی کم آوردن را برای آنهایی گذاشت که با سماجت و عدم مدیریت صحیح منابع و نیروی انسانی، روز به روز عرصه را بر مردان جنگ تنگ تر کردند و کار را به جایی رساندند که بسته بودن فکر و ذهن خود را به بسته شدن راه ادامه ی جنگ، تعمیم دادند و آن را رقم زدند که دیدیم و شنیدیم.
آه که آن روزها چه قدر سخت گذشت، رفتن یارانی چون «همت»، سلمان طرقی»، «حمزه دولابی»، «ساربان «نژاد و ... کافی بود تا کمر لشکرهای تهران شکسته شود و شیرازه ی توان جنگی ما را از هم بپاشد.
📌 «نجات از قمارخانه»
🔹 داشتم میرفتم قمارخانه که در بین راه با عبدالحسین کیانی برخورد کردم. وقتی فهمید کجا میروم به یکباره به نشانه سکوت دستش را بر دهان مبارک گذاشت و به من گفت:
◇ «نرو و از این کار دست بکش و توبه کن. در این راه پولی هم از دست دادهای؟» گفتم: «بله مقداری از پولم را باختهام.»
◇ بلافاصله سوئیچ خودرویی را در دستم گذاشت. دستم را محکم فشار داد و گفت: «بگیر و شروع به کار کن.» چون گواهینامه نداشتم قبول نکردم.
◇ پرسید: «آیا منزل داری؟» گفتم: «بله ولی خانه من در گرو شهرداری است.» گفت: «منزلی در فلان منطقه است؛ مال تو.» باز نپذیرفتم و گفتم: «من بچه منطقه قلعه هستم و عادت به آنجا دارم.» او میخواست به من پول دهد اما قبول نکردم.
◇ چند روز بعد با نیسان آمد. من را سوار کرد و به دامداری خودش برد و به برادرش گفت: «از گوسفندهای سنگین داخل نیسان بگذار.»
◇ یکییکی گوسفندان را داخل ماشین گذاشت تا ماشین کامل پر شد و من با تعجب در حال نگاه کردن بودم که یکدفعه گفت:
◇ «اینها را بگیر و به عنوان سرمایه اولیه شروع به کار کن و هر وقت هم از لحاظ مالی مشکلی داشتی، من هستم. نیازی نیست به کسی بگویی. دیگر دنبال کار خلاف نرو.»
◇ من هم اطاعت کردم و رفتم دنبال کار. به کار خرید و فروش گوسفند پرداختم و با این کار وضع مالی خوبی پیدا کردم و برای خودم خانهای خریدم. ازدواج کردم و زندگیام به سرعت سر و سامان گرفت.
◇ که این را نخست مدیون خداوند متعال و دوم شهید عبدالحسین کیانی هستم.
#جوانمرد_قصاب
#شهید_عبدالحسین_کیانی
#حکایت
دلبستگی مال دنیا
یکی ازعلمای ربانی نقل می کرد:درایام طلبگی دوستی داشتم که ساعتی داشت وبسیارآن رادوست می داشت ،همواره دریادآن بودکه گم نشودو آسیبی به آن نرسد،اوبیمارشدوبراثربیماری آنچنان حالش بدشدکه حالت احتضاروجان دادن پیداکرد، دراین میان یکی ازعلماءدرآنجا حاضربودواوراتلقین می دادومی گفت :بگولااله الاالله اودرجواب می گفت : نشکن نمی گویم :ماتعجب کردیم که چرابه جای ذکرخدا،می گوید:نشکن نمی گویم ، همچنان این معمابرای مابدون حل ماند،تااینکه حال آن دوست بیمارم اندکی خوب شدومن ازاوپرسیدم ،این چه حالی بودکه پیداکردی ،مامی گفتیم بگولا اله الاالله ،تودرجواب می گفتی :نشکن نمی گویم .
اوگفت :اول آن ساعت را بیاوریدتابشکنم ،آن راآوردندوشکست. ،سپس گفت من دلبستگی خاصی به این ساعت داشتم ،هنگام احتضارشمامی گفتیدبگولااله الاالله ،شخصی شیطان را دیدم که همان ساعت رادریک دست خودگرفته ،وبادست دیگرچکشی بالای آن ساعت نگه داشته ومی گوید:اگربگوئی لااله الاالله ،این ساعت رامی شکنم ،من هم به خاطرعلاقه وافری که به ساعت داشتم می گفتم :ساعت رانشکن ،من لااله الا الله نمی گویم !
ﻣﺮﺩﯼ ﺩﺭ ﭼﻮﺏ ﺑُﺮﯼ ﺍﺳﺘﺨﺪﺍﻡ ﺷﺪ.
ﺭﻭﺯ ﺍﻭﻝ 18 ﺩﺭﺧﺖ ﺑﺮﯾﺪ.
ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﺑﺎ ﺍﻧﮕﯿﺰﻩ ﺑﯿﺸﺘﺮﯼ ﮐﺎﺭ ﮐﺮﺩ،
ﻭﻟﯽ 15 ﺩﺭﺧﺖ ﺑُﺮﯾﺪ.
ﺭﻭﺯ ﺳﻮﻡ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﮐﺎﺭ ﮐﺮﺩ،
ﺍﻣﺎ ﻓﻘﻂ 10 ﺩﺭﺧﺖ ﺑﺮﯾﺪ.
رئیسش گفت: ﺁﺧﺮﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﮐﯽ ﺗﺒﺮﺕ
ﺭﺍ ﺗﯿﺰ ﮐﺮﺩﯼ؟
ﮔﻔﺖ: ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﻭﻗﺖ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ،
ﺗﻤﺎﻡ ﻣﺪﺕ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺑﺮﯾﺪﻥ ﺩﺭﺧﺘﺎﻥ ﺑﻮﺩﻡ.
ﺭﺍﺯ ﻣﻮﻓﻘﻴﺖ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﻲ، ﻫﻤﻴﻦ ﻧﻜﺘﻪ ﻫﺎﻱ ﻇﺮﻳﻒ ﺍﺳﺖ،
ﻓﻜﺮ، ﺟﺴﻢ، ﺭﻭﺡ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﻪ ﺭﻭﺯ ﺷﻮﻧﺪ،
با تفریح، مطالعه، وقت گذراندن با خانواده و ...
دوست عزیز هر چندوقت
تبرزندگیتو تیز کن.
🌺☘امام رضا(ع) فرمود:
«هر کس قبر مؤمنی را زیارت کند و سوره "انّا انزلناه" را هفت بار، بر قبر او بخواند، خداوند او و صاحب قبر را می آمرزد».
📚صدوق من لا یحضره الفقیه، ، ج ۱، ص ۱۱۵، ح ۴۰.صدوق، دارالأضواء، بیروت
☘از امام صادق(ع) سؤال شد:
زمانی که شخص بر قبر پدرش و قبر افراد دیگر اعم از این که نزدیک قبر پدرش باشند یا قبوری که دورتر هستند، حضور پیدا کند، آیا نفعی برای اهل قبور دارد؟
🌺امام(ع) فرمود:
«بله، حضور برای اهل قبور نفع دارد. همان طوری که برای شما هدیه ای آورند، شاد و خوشحال میشوید، آنها هم از حضور شما خوشحال میشوند»
📚میزان الحکمه، ج ۲، ص ۱۲۰۰، ح ۷۹۸۸،نشر دارالحدیث، قم، ۱۴۱۶ ق
🌸🍃
سپیده سر زده ای آفتاب من! پس کِی
به چشمروشنیِ این دیار میآیی؟
#جمعه_های_انتظار
🌸🍃
حاجیها یکی یکی عازم میشوند
و رفقا، برایمان عکس یادگاری میفرستند
و دل من،
میرود پیش آن کسی
که احرام نبسته و حج نکرده،
از مکه خارج شد،
و با عزیزترین کسان خود،
راهی سرزمین خون…
نبودیم
و نمیدانیم
اما چه بسا حُسَین علیه السلام در روزهای آخر،
یک نگاه به خانه خدا می انداخته،
یک نگاه به قامت علی اکبر
یک نگاه به گلوی علی اصغر
و ذکر لبان مبارکش این بوده:
الهي رضاً برضاك، تسليماً لأمرك، صبراً علي قضائك، لا معبود سِواك........
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدلله
#حج_تمام
#حج_خون
#پندانه
حتما بخوانید
🕊🌷توفیق انجام کار خیر به نیابت از صاحب الزمان عج😳
✅مرحوم کافی نقل می کرد که:
شبی خواب بودم که نیمه های شب صدای در خانه ام بلند شد از پنجره طبقه دوم از مردی که آمده بود به در خانه ام پرسیدم که چه میخواهد؛
🔷 گفت که فردا چکی دارد و آبرویش در خطر است.
میخواست کمکش کنم.
⭐️لباس مناسب پوشیدم و به سمت در خانه رفتم، در حین پایین آمدن از پله ها فقط در ذهن خودم گفتم:
با خودت چکار کردی حاج احمد؟ نه آسایش داری و نه خواب و خوراک؛ همین.
✅رفتم با روی خوش با آن مرد حرف زدم و کارش را هم راه انداختم و آمدم خوابیدم.
🔰همان شب حضرت حجه بن الحسن (عج) را خواب دیدم...
🌹فرمود: شیخ احمد حالا دیگر غر میزنی؛ اگر ناراحتی حواله کنیم مردم بروند سراغ شخص دیگری؟
🌴آنجا بود که فهمیدم که راه انداختن کار مردم و کار خیر، لطف و محبت و عنایتی است که خداوند و حضرت حجت عج به من دارند...
~~~~~~~~
🔴وقتی در دعاهایت از خدا توفیق کار خیر خواسته باشی،
وقتی از حجت زمان طلب کرده باشی که حوائجش بدست تو برآورده و برطرف گردد و این را خالصانه و از روی صفای باطن خواسته باشی؛ خدا هم توفیق عمل می دهد، هرجا که باشی گره ای باز میکنی؛
ولو به جواب دادن سوال رهگذری..👌👌
🔴 علامه سید محمدتقی موسوی اصفهانی مؤلف کتاب شریف مکیال المکارم :
🔵 بدان که غربت دو معنی دارد :
1⃣ دوری از خاندان و وطن و شهر.
2⃣ کمیِ یاوران.
و #امام_زمان به هر دو معنی غریب است.😔
💢پس ای بندگان خدا یاری اش کنید؛ ای بندگان خدا کمکش کنید...
📚 کتاب مکیال المکارم ج۱ ص۱۷۹
#امام_زمان
🥀 بِنَفْسِي أنتَ ... إِلَى مَتَى أَحَارُ فِيكَ یا مَوْلاىَ..
جانم فدايت ...
تا چه زمانى نسبت به تو سرگردان باشم آقای من؟!😭
تو خودت کعبهی سیار و عبایت پردهست
باد عطر خوش گیسوی تو را آوردهست
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#السلام_علیک_یا_مولانا_یا_صاحبالزمان
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
تو خودت کعبهی سیار و عبایت پردهست باد عطر خوش گیسوی تو را آوردهست #اللهم_عجل_لولیک_الفرج
لَیِّن قَلبی لِوَلِیِّ اَمرِک...
دل که زنده باشد،
هرخانه ای آباد میشود!
خانهی دلت آباد...❤️
خانه ی دلت آبادرفیق.....
خالص ترین سنگها، در داغترین کوره ها شکل میگیرند.
انسانهای بزرگ و موفق، در سختیها و مشکلات است که ساخته می شوند.
اگر سنگها را از سر راه چشمه ها
برداریم، آواز خویش را گم می کنند.
بدان مشکلاتت، روح زندگی را در
تو می دمند.
معنویتیکهفقـط روضهباشه وپشتش
عمـلنیاد؛معنویتنیست؛خلسه است 🍂
🎙| #شهیدحسـنباقری
- پناھ برخدا ؛ از شر گناهے کہ
+ لذتـش مے رود اما . .
حسابو کتاب و ناراحتےِامامزمان
همچنان،خواهـــد مآند •⏳|❞
#تلنگر 🔻
#امام_زمان
۲۰ خرداد ماه
#هفتمین سالروز شهادت با برکت
شهید #مدافع حرم
، #جوان مومن انقلابی ، #شهید حضرت زهرایی "س" ، بابالحوائج مدافعان حرم
#ستوانیکم پاسدار
#عباس_دانشگر
بر دوستداران شهدا گرامی باد ...
انشالله راه ایشان پر رهرو و رهروان ایشان موثر در جامعه باشند ...
ضمن عرض تبریک و تسلیت به مناسبت هفتمین سالروز شهادت این شهید عزیز
امشب ساعت ۲۲:۲۳ از شبکه تهران یک شگفتانه برای همه رفقا و علاقهمندان به شهید عباس دانشگر داریم...
فراموش نکنید این ساعت بخاطر رفیق شهید تون ❤️
#کانونشهیدعباسدانشگر
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
#ویژگےها📒 #خوشتیپ_آسمانی🦋 خیلیچیزهاداشت، چیزهاییکهجوونهایامروزیآرزوشونه داشتهباشنیاب
قسمت4
#دورانخدمت📒
#خوشتیپ_آسمانی🦋
بعضیموقعهاکهبهلبمرزمیرفت
بهمامیگفتدوستمبهمرخصیرفته
ومنجایاونایستادم.❤️🌱
هیچوقتبهمانمیگفتکهبهصورت
داوطلبانهمیرهتومرزخدمتمیکنه.🥺
فرماندهخدمت:صبحهانمازجماعت
صبحداشتیم،دعایعهدداشتیم،🤲🏻
درفعالیتهایمختلف
برنامههایمتفاوتیداشتیم📋 وبابکازکسانیبودکهخدماتدهیمیکرد
وسربازیبودکهچهدرشرایطبرف❄️
کهبسیارسختهستوچهدرشرایطگرما☀️🔥
درمرزخدمتکرد.🇮🇷
فوتوفننظامیگریوقرارگرفتندرشرایط
خاصآنسببشدتاتوانمندینظامیهم💪🏻
بهداشتههایشاضافهشود.
بعدازپایانخدمتمثلهمهیرزمندهها
بااصراروپیداکردنرابطهمجوزبرایرفتن🚙
رابالاخرهگرفت.✌️🏼
دوستشهید:خیلیایندرواوندرزد
کهبرهسوریهامانمیبردنش🙁
خیلیاصرارکردهبودخیلیبدوبدوکرد
کهبتونهبرهحتیگفتهبوداگهمنرونبرین💔
تولاستیکقایممیشممیام!😝👻
پدرشهيد:
منهرروزکهدرجبههبودمخاطراتمرانوشتم📝اینکهباکیبودیم،چهصحبتهاییکردیم،
کجارفتیم،امروزچندتاشهیددادیم،💔
کیاشهیدشدنو...🕊
بابکبهواسطهیاینکهسوالهایزیادی⁉️
ازمنمیکرددفاترخاطراتمرو📚
بهبابکدادمگفتمبابکجان
ایندفاترخاطراتروببربخون😇
💯~ادامہدارد...
#زندگینامہشهیدبابڪنورۍ♥️
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
قسمت4 #دورانخدمت📒 #خوشتیپ_آسمانی🦋 بعضیموقعهاکهبهلبمرزمیرفت بهمامیگفتدوستمبهمرخصیرف
قسمت 5
#عࢪوسے📒
#خوشتیپ_آسمانی🦋
مادرشهید:موقععروسیدوستش🤵🏻
رفتهبودبهشتزهراعکسگرفتهبود.📸🌱
گفتمدوستتعروسیکرده💍
چرارفتیمزارعکسگرفتی؟😕
گفتدوستمگفتهآدمنبایدتوخوشی😅
مُردنروفراموشکنه..👌
#ڪنڪور📒
پدرشهید:تنهافرزندیکهبرایثبتنامدردانشگاه🏢
باهمرفتیمبابکجانبود.❤️
چونرشتهیحقوقرابهعشقمنانتخابکردهبود
توصیهنکردهبودم،فقطآرزومبود✨
کهیکیازبچههامرشتهیحقوقراانتخابکند.
بابکهمونسالکهمناینآرزوروکردم
روانشناسیقبولشدهبود؛🧠
بدوناینکهبهمنبگهمیرهانصرافمیده🥺
ومیمونهبرایکنکورسالآینده
کهسالبعدرشتهحقوققبولشد.👨🏻🎓
منوبرادرشاصرارمیکردیم
کهبرایادامهتحصیلبهآلمانبره.🇩🇪
زمینهاشهمکاملافراهمبود.امابابکقبولنکرد
،گفت:منیکبرنامهیپنجسالهدارم.🖐🏼
اجازهبدیدطبقبرنامهریزیخودمپیشبرم.🗓
روزقبلیکهمیخواستبرهسوریهرفتهبود
مسجدمحلمونوازهمهحلالیتطلبیدهبود،🌱
وگفتهبود:میخوامبرمخارجازکشور،🛩
اونهافکرمیکردنکهبابکمیخوادبهآلمانبره.
وقتیفهمیدنبابکبهجایآلمانبهسوریهرفته🇸🇾
خیلیتعجبکردند!بههمینخاطراستکهمیگن
شهیدیکهبهجایآلمانسرازسوریهدرآورد
دوستشهید:گفتم:بابکخانمیخوای😉
بریسفرخارج،عشقوحال،تفریحوگردش؟
گفت:آرهمیخوامبرماصفهانمدافعحرمبشم.😁
💯~ادامہدارد...
#زندگینامہشهیدبابڪنورۍ♥️
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
قسمت 5 #عࢪوسے📒 #خوشتیپ_آسمانی🦋 مادرشهید:موقععروسیدوستش🤵🏻 رفتهبودبهشتزهراعکسگرفتهبود.📸🌱 گف
قسمت 6
#اعتڪاف📒
#خوشتیپ_آسمانی🦋
آقایمهدوی:یکروزنمازصبح🌥
دیدمدوتاجوان🤨
ازاینجوانهایطیفرنگینکمانی🌈
کهخیلیشمایلآنها👀
بهبچهمذهبیهاوبچههیئتیها🌱
نمیخوردواردمسجدشدند.🕌
بعدازنمازبهمنگفتند:اینجاآیااعتکافبرگزارمیشه😍
گفتم:اینجااعتکافمختصخواهرانه.🧕🏻
ازاونجهتکهشوقمعنویتروازچشمانش
میخوندمشمارهتماسمرادادموگفتم🙂
فردابامنتماسبگیرید.📲
تماسگرفتنومنهمهماهنگکردمکهبرای
اعتکافبهبقعهیخواهرامامرضا(ع)بروند🚶🏻♂
کهمختصدانشجویانوهیئتفاطمیونرشتبود.
میلوشوقبهمعنویتکاملادرایشونمشهودبود.
هرهفتهیکیادوروزباتوجهبهبعدمسافتیکهبود
براینمازصبحبهمسجدمیآمدند.❤️
+شهیدنوریقبلازورودبهجهاداصغریکجهاد
اکبردرونیتویهمینرشتداشت.🏕
اینکهازخوابشیرینجوانیبیدارمیشدوبرای
نمازبهمسجدمیآمد.🕌
یکروزگفت:حاجیآقا🧔🏻اگریکنفریمبتلابه
یکعملبدباشهوبخوادترکشکنه،
اماهیمبتلابشهبایدچیکارکنه؟🥺
گفتم،مامذلیمیقینامبتلابهگناهمیشیم🔥
خداکشتیگرفتنهایماباشیطان😈
ونفسامارهرودوستداره.🌱
حتیاگرشیطانونفساماره🤕
ماروضربهفنیکردهباشند،🤼♂
اگرماحسنظنبهخداداشتهباشیموهمونلحظه
بلندبشیمبگیمتوبازهمیارویاورماهستی،🤞🏼
خداتلاش،جهادودست وپا زدنهای مارو🔗
دوستداره.❤️
💯~ادامہدارد...
#زندگینامہشهیدبابڪنورۍ♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃چشماشون حرف زیادی واسه گفتن داره...
+چشمانش تو را مینگرد👀
حواست هست⁉️
#شهیدانہ/#شهیدبابکنوری🦋
انسان شناسی ۲۴۹.mp3
11.72M
#انسان_شناسی ۲۴۹
#استاد_شجاعی
#استاد_فرحزاد
➖افکار منفی زیادی در ذهن من تولید میشوند،
وسوسههایی که خودم از اینکه به خیال من خطور میکنند، خجالت میکشم!
➖من نمیدانم با این افکار و وسوسهها
که حتی نمیتوانم برای کسی تعریف کنم،
چگونه برخورد کنم؟