eitaa logo
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
652 دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
7.1هزار ویدیو
47 فایل
🌹می ترسم از خودم ▪زمانی که عکس شهدارابه دیواراتاقم چسبوندم، ولی به دیواردلم نه! 🌷منتظرنظرات خوب شما همسنگران هستیم: 🌴ارتباط با خادم الشهدا کانال: 🌹 @yazahrar 🌻لینک کانال: 🌹http://eitaa.com/joinchat/381026320Cb5fdfee742
مشاهده در ایتا
دانلود
خدایا برکت را در تمام ابعاد زندگی‌مان قرار بده ❤️ 🌹@tarigh3
⭕️۲۲ آبان سالروزشهادت شهیدمدافع حرم 🕊شهیدی که باعث توبه چند داعشی شد 🕊نخبه علمی 🕊قمر فاطمیون(اسمی که برحسب زیبایی چهره ایشان ، برای وی برگزیده بودند ) 🕊سید عمار ( لقب جهادی) تاریخ تولد🥀۳ / ۸ / ۱۳۶۸ تاریخ شهادت🥀 ۲۲ / ۸ / ۱۳۹۵ محل تولد🥀 مشهد محل شهادت🥀 سوریه ✍🏻حسین چند اسیر داعشی را که گرفته بود با رفتار مناسبش موجب توبه آن‌ها شد و با کسب اطلاعاتی از اسیران داعشی تونل‌ها را منفجر کرد که انبار زاغه و تعداد زیادی از دشمنان از بین رفتند💥 🎙همسرشهید ← فقط چهار ماه نامزد بودیم در سوریه تمام شبهایی که زنگ زد ؛ یکی یا دوبار از دلتنگی‌ام به او گفتم🥺حسین آن شب‌ها با حرف‌هایش آرامم می‌کرد اما به من می‌گفت که دوره‌های آن‌ها سه‌ماهه است و نمی‌تواند زودتر برگردد😔 آن شب دوباره وقتی همین خواسته را مطرح کردم، با خنده گفت: «دارم میام پیشت خانم!» گفتم: «حسین‌جانم! من جدی گفتم» گفت: «منم جدی گفتم. دارم میام پیشت خانم! حالا یا با پای خودم یا روی دست مردم!!.» حرفش درست بود آمداما روی دست مردم💔. 🎙راوی← حسین با دو نفر دیگر برای پاک‌سازی به منطقه حلب می‌روندسه تله انفجاری در یک خانه بود که می‌خواستند خنثی کنندحسین فکر می‌کند این تله‌ها جدا از یکدیگر کار شده‌اند.تله اصلی را خنثی می‌کند؛اما تله‌های دیگر که به صورت مخفی در خانه کار شده بودند منفجر می‌شوند💥 و او به همراه همرزمش به شهادت میرسند🕊️ دسته گلی ازجنس صلوات نثارشان 🌺🤍 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
۷۲ هفتاد و دومین شهید حزب الله شهید راه قدس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🌿 زندگی باید کرد گاه با یک گل سرخ گاه با یک دل تنگ گاه با سوسوی امیدی کمرنگ لحظه هاتان بی غم زندگی تان آرام 🌹@tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق 🕌 قسمت ۴۷ از زیر روبنده از چشمان بسمه شرارت میبارید که با صدایی آهسته خبر
🕌رمـــــان 🕌 قسمت ۴۸ _... امشب با خون این مرتدها انتقامش رو میگیرم! تو هم امشب میتونی انتقام رفتن شوهرت رو بگیری! از حرفهایش میفهمیدم.. شوهرش در عملیات_انتحاری کشته شده و میترسیدم برای انتحاری دیگری مرا طعمه کرده باشد.. که مقابل_حرم قدمهایم به زمین قفل شد... و او به سرعت به سمتم چرخید _چته؟ دوباره ترسیدی؟ دلی که سالها کافر شده بود... حالا برای حرم میتپید،.. تنم از ترس تصمیم بسمه میلرزید.. و او کمر به قتل_شیعیان حاضر در حرم بسته بود... که با نگاهش به چشمانم فرو رفت و فرمان داد _فقط کافیه چارتا مفاتیح پاره بشه تا تحریکشون کنیم به سمت مون حمله کنن، اونوقت مردها از بیرون وارد میشن و همهشون رو میفرستن به درک! چشمانش شبیه دو چاه از آتش شعله میکشید.. و نافرمانی نگاهم را میدید.. که کمی به سمت ابوجعده چرخید و بیرحمانه تهدیدم کرد _میخوای برگرد خونه! همین امشب دستورذبح شوهرت رو تو راه ترکیه میده و عقدت میکنه! نغمه مناجات از حرم به گوشم میرسید... و چشمان ابوجعده دست از سر صورتم برنمیداشت که مظلومانه زمزمه کردم _باشه... و به اندازه همین یک کلمه نفسم یاری کرد.. و بسمه همین طعمه برایش کافی بود که دوباره دستم را سمت حرم کشید... باورم نمیشد.. به پیشواز کشتن اینهمه انسان یادخدا باشد که مرتب لبانش میجنبید و قرآن میخواند... پس از سالها جدایی... از عشق و عقیده کودکی و نوجوانی ام این بار نه به نیت زیارت که به قصد جنایت میخواستم وارد حرم دختر حضرت علی(ع) شوم... که قدم هایم میلرزید... عده ای زن و کودک در حرم نشسته بودند،... ادامه دارد.... 🌸نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌹@tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق 🕌 قسمت ۴۸ _... امشب با خون این مرتدها انتقامش رو میگیرم! تو هم امشب میتو
🕌رمـــــان 🕌 قسمت ۴۹ عده ای زن و کودک در حرم نشسته بودند،.. صدای نوحه✨ از سمت مردان به گوشم میرسید.. 🌟و عطر خنک و خوش رایحه حرم مستم کرده بود.. که نعره بسمه پرده پریشانی ام را پاره کرد... پرچم عزای امام صادق(ع) را با یک دست از دیوار پایین کشید.. و بیشرمانه صدایش را بلند کرد _جمع کنید این بساط کفر و شرک رو! صدای مداح کمی آهسته تر شد،... زنها همه به سمت بسمه چرخیدند.. و من متحیر مانده بودم.. که به طرف قفسه ادعیه هلم داد و وحشیانه جیغ کشید _شماها به جای قرآن، مفاتیح میخونید، این کتابا همه شرکه! میفهمیدم اسم رمز عملیات را میگوید..که با آتش نگاهش دستور میداد تا مفاتیحی را پاره کنم.. و من با این ادعیه قدکشیده_بودم که تمام تنم میلرزید.. و زنها همه مبهوتم شده بودند... با قدمهایی که در زمین فرو میرفت به سمتم آمد.. و ظاهراً من باید قربانی این معرکه میشدم.. که مفاتیحی را در دستم کوبید و با همان صدای زنانه عربده کشید _این نسخه های کفر و شرک رو بسوزونید! دیگر صدای روضه ساکت شده بود،.. جمعیت زنان به سمتمان آمدند.. و بسمه فهمیده بود.. نمیتواند این جسد متحرک را طعمه تحریک شیعیان کند.. که در شلوغی جمعیت با قدرت به پهلویم کوبید،.. طوریکه ناله ام در حرم پیچید و با پهلوی دیگر به زمین خوردم... روی فرش سبز حرم.. از درد پهلو به خودم میپیچیدم و صدای بسمه را میشنیدم که با ضجه ظاهرسازی میکرد _مسلمونا به دادم برسید! این کافرها خواهرم رو کشتن! و بلافاصله صدای تیراندازی، خلوت صحن و حرم را شکست... زیر دست و پای زنانی که به هر سو میدویدند... ادامه دارد.... 🌸نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد 🌹@tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق 🕌 قسمت ۴۹ عده ای زن و کودک در حرم نشسته بودند،.. صدای نوحه✨ از سمت مردان
🕌رمـــــان 🕌 قسمت ۵۰ زیر دست و پای زنانی که به هر سو میدویدند خودم را روی زمین میکشیدم بلکه راه_فراری پیدا کنم... دردپهلو نفسم را بند آورده بود،.. نیم خیز میشدم و حس میکردم پهلویم شکاف خورده که دوباره نقش زمین میشدم. همهمه مردم فضا را پُر کرده و باید در همین هیاهو فرار میکردم.. که با دنیایی از درد بدنم را از زمین کندم. روبنده ام افتاده و تلاش میکردم باچادرم صورتم را بپوشانم،... هنوز از درد روی پهلویم خم بودم و در دل جمعیت لنگ میزدم.. تا بالاخره از حرم خارج شدم...✨ در خیابانی که نمیدانستم به کجا میرود خودم را میکشیدم، باورم نمیشد... رها شده باشم و میترسیدم هر لحظه از پشت، پنجه ابوجعده چادرم_رابکشد... که قدمی میرفتم و قدمی وحشتزده میچرخیدم مبادا شکارم کند... پهلویم از درد شکسته بود،دیگر قوّتی به قدمهایم نمانده و در تاریکی و تنهایی خیابان اینهمه وحشت را زار میزدم.. که صدایی... از پشت سر تنم را لرزاند... جرأت نمیکردم برگردم... و دیگر نمیخواستم اسیر شوم که تمام صورتم را با چادر پوشاندم.. و وحشتزده دویدم... پاهایم به هم میپیچید و هرچه تلاش میکردم تندتر بدوم تعادلم کمتر میشد.. و آخر دردپهلو کار خودش را کرد که قدمهایم سِر شد و با زانو به زمین خوردم. کف خیابان هنوز از باران ساعتی پیش خیس... و این دومین باری بود که امشب در این خیابانهای گِلی نقش زمین میشدم،.. خواستم دوباره بلند شوم و این بدن در هم شکسته دیگر توانی برای دویدن نداشت.. که دوباره صورتم به زمین خورد.. و زخم پیشانی ام آتش گرفت... کف هر دو دستم را روی زمین عصا کردم بلکه برخیزم و او بالای سرم رسیده بود که مردانه فریاد کشید _برا چی فرار میکنی؟ صدای ابوجعده نبود... ادامه دارد.... 🌸نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌹@tarigh3
5.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هر وقت کارت گیر کرد، نترس اینجوری دعا کن! # یه منبر کوتاه و شنیدنی...... اللهم صل علی محمد و ال محمد...... 🌹@tarigh3
هر موقع خواستی در مورد دیگران قضاوت کنی آروم تو دلت بگو مگه من کی ام؟!