.
تعجیل کن
بخاطر صدها هزار چشم
ای پاسخ گرامی امن یجیب ها...
🌤اللهم عجل لولیک الفرج🌤
.
زمانی فرا می رسد که
اشک هایت فرو می ریزد
نه به خاطر مشکلات
بلکه به این خاطر که خداوند
دعاهایت را مستجاب کرده...🌱
🌹@tarigh3
🌟 🔹
صدای مرا از اعماق جانم وقتی بر لبم مینشیند میشنوی.
صدای مرا وقتی در تاریکیهای دنیا دست و پا میزنم تا روزنی از نور بیابم میشنوی.
صدای مرا آن زمان که چشمانم فقط آسمان را میبیند و دنبال کور سوی امید از جانب توست میشنوی.
صدای مرا به هنگام خوشی و ناخوشی، سلامتی و بیماری، جوانی و پیری، در هر زمان میشنوی.
و من چه خوشبختم که چون تویی را دارم!
🌟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام مولای من💚
دل آمده از غمت به جان ادرکنی
جان آمده بر لب الأمان ادرکنی
ترسم که بمیرم و نبینم رویت
یامهدی صاحب الزمان ادرکنی
صبحتون مهدوی💫
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
12.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
زیباترین عبارٺ دنیا سـلام بود
نامٺ همیشه مستحق احترام بود
ازلطف بیکران شما می کشم نفس
آقا بدون عشـق شماکارم تمام بود
السلام ای آرامش دلم ✋🏻
صبحتون حسینی ♥️💫
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
📌 ماجرای خودرویی که شهید شیروانیان برای خانواده فرستاد
🔹️ بعد از شهادت ابوالفضل به کربلا رفتیم. خردادماه بود و هوا گرم. از مقام امام زمان (عج) تا پشت حرم حضرت عباس (ع) راه زیادی بود؛ حدود ۴۵ دقیقه. ساعت هم سه بود و هنگام استراحت ماشینها.
◇ همانطور که پیاده میآمدیم مادرش گفت: «ببین ابوالفضل، بابا که قلبش را عمل کرده، من هم که کمر ندارم. زهرا خانم هم که پاهایش درد گرفته، مهدی هم خسته شده، یک ماشین بفرست.»
◇ حاج آقا گفت: «خانم چه میگویی؟ ابوالفضل این وسط ماشین از کجا بیاورد؟ او اکنون جایش خوب است.»
◇ همانطور که سه تایی میخندیدیم، یک ماشین که داشت میرفت برای تعویض خادمها نگه داشت جلوی پایمان. پرسید: «علقمه؟» سوار شدیم، اما سه تایی تا موقع رسیدن گریه میکردیم.
◇ حاج آقا گفت: «شهدا همه جا حاضرند. ماها دقت نمیکنیم تا لیاقت نظر شهدا را داشته باشیم.»
شهید مدافع حرم ابوالفضل شیروانیان
تاریخ شهادت۱۳۹۲/۹/۲۳
#شهید #ابوالفضل_شیروانیان
#شهید_مدافع_حرم
🌹@tarigh3
🥀می گفت « دوست دارم شهادتم در حالی باشد که در سجده هستم »
🥀یکی از دوستانش می گفت : در حال عکس گرفتن بودم که دیدم یک نفر به حالت سجده پیشانی به خاک گذاشته است . فکر کردم نماز می خواند ؛ اما دیدم هوا کاملاَ روشن است و وقت نماز گذشته ، همه تجهیزات نظامی را هم با خودش داشت .
🥀جلو رفتم تا عکسی در همین حالت از او بگیرم . دستم را که روی کتف او گذاشتم ، به پهلو افتاد . دیدم گلولهای از پشت به او اصابت کرده و به قلبش رسیده ، آرام بود انگار در این دنیا دیگر کاری نداشت .
🥀صورتش را که دیدم زانوهایم سست شد به زمین نشستم . با خودم گفتم : «این که یوسف شریف است
#شهید_یوسف_شریف
🌹@tarigh3