🌹
🌸 خدایا
✨نـام بـا عظمـت تـو
🌸زبـان قلـم را میگشـايد
✨تـو آغـاز هـر كلمـهای
🌸و شروع كلمـهای اسـت
✨لبـريـز از نـام تـو
🌸هر کلام فقط تنهـا
✨بـا نـام تـو زیبا میگـردد
🌸 بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ
✨ الــهـــی بــه امــیــد تـــو
#صبحتبخیرمولایمن
🏝آدینه که میدمد،
هوا ناگهان
عطری از جنس یاس میگیرد
آمیخته در
شمیم دلربای نرگسزارها
آدینه
عجیب بوی شما را میدهد
یاد شما
در تک تک سلولهایش
پر شده
و آسمانش پر از
پرواز مرغان سپیدِ انتظار است
آدینهها بیشتر یادم هست که
دوستتان دارم ...
بیشتر یادم هست که
چشم بهراهتان باشم
بیشتر یادم هست که
با شما درددل کنم
بیشتر یادم هست که
نگاهم میکنید
دوستتان دارم ...
هربار بسیارتر ...🏝
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#آدینهتونمهدوی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با هر سلام صبح به آقای بی کفن
انگار روبروی حرم ایستاده ایم
با رعیتی خانه ی ارباب با وفا
احساس میکنیم که ارباب زاده ایم
صبحتون حسینی❤️🌤
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
ارادت خاصی به حضرت زهرا داشت
روضه میگرفت و چند مسجد و فاطمیه بنام حضرت ساخت. تا ذکری از مادر میشد، به پهنای صورت گریه میکرد و آخرین ذکر قبل از شهادتش، «یا فاطمة الزهرا» بود.
شهید کاظمی
#فاطمیه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتیکه فکر میکنی تنها خودت زرنگی 😂😂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 میخوای دعای مادرت در حقت مستجاب بشه؟
👈 چرا دعای مادران در حق بچه هاشون مستجاب نمیشه؟
#دکتر_عزیزی
🌹@tarigh3
ما همیشه فکر میکنیم شهدا یه کار خاصی کردن که شهید شدن؛ نه رفیق!
شهدا خیلی کارها رو نکردن که شهید شدن.
👳🏻♂ شهید حسین معز غلامی
🌹@tarigh3
#گناه_بلا
💢خیلی گناه میکنم، اما بلا نازل نشد
💠حضرت شعیب میگفت: گناه نکنید که خدا بر شما بلا نازل میکند..
📛یکی آمد و گفت من خیلی هم گناه کردم ولی خدا اصلا بلایی بر من نازل نکرده!
⛔️خداوند به حضرت شعیب وحی میکند که به او بگو اتفاقا تو سر تا پا در زنجیر هستی..
آن فرد از حضرت شعیب درخواست نشانه میکند.
🔔خداوند میگوید به او بگو که عباداتش را فقط به عنوان تکلیف انجام میدهد و هیچ لذتی از آنها نمیبرد...
✅امام صادق:
خداوند كمترين كاري كه درباره گناهکار انجام میدهد اين است كه او را از لذّت مناجات محروم ميسازد.
📚معراج السعادة، ص۶۷۳
🌿🍁🍂🍁🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ظهر در مسجد پخش شد خیلی ها منقلب شدند گفتم شما هم استفاده کنید.
🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥#کلیپ_مهدوی
💢نماهنگ بسیار زیبای؛
« آقا، دلم برای شما تنگ می شود»
#پیشنهادویژهدانلود
#امام_زمان_عج
#جمعه_های_انتظار
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
🌹@tarigh3
سادهزیستی مدرس خیلی معروفه
یه آدم نحیف و لاغر بود🤷♂
یه لباس ساده میپوشید
یه نون و ماستیام غذاش بود.
رجال مملکتی که میرفتن خونه مدرس،
با قلیون و چایی پذیرایی میشدن.
همونم باید خودشون میرفتن سر سماور میریختن.
یعنی مدرس اصلا و ابدا در بند دنیا نبود.
رضاخان وقتی نشست رو تخت سلطنت، مدرس رو فرستاد تبعید و اونچنان کاری با مدرس کرد
که این مرد سادهزیست تو یکی از نامههاش میگه
من اینجا نون ندارم بخورم، موی سر و رومو نمیتونم کوتاه کنم، لباس ندارم😞
#عماد_داوری_دولتآبادی
#سالروزشهادت_آیت_الله_مدرس
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
🌹@tarigh3
خبر از آمدنت من که ندارم، تو ولی
جان من تا نفسی مانده خودت را برسان
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#السلام_علیک_یا_مولانا_یا_صاحبالزمان
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
خبر از آمدنت من که ندارم، تو ولی جان من تا نفسی مانده خودت را برسان #اللهم_عجل_لولیک_الفرج #السلام_
لَیِّن قَلبی لِوَلِیِّ اَمرِک...
#کلام_اهلبیت
دنیا را همچون ثروتی بدان که در عالم خواب یافتهای و چون بیدار شوی، خبری از آن نیست!
✍🏻 امام محمد باقر(ع)
📖 بحارالانوار، ج ۷۰، ص ۱۲۶
صورتِ ملکوتی بعضی اعمال، نورِ مطلق است؛
یک لحظه صبر، یک دقیقه سکوت، یک لبخنـد:)
تبدیل میشود به یک اقیانوسِ نور!
🌹@tarigh3
📌 وقتی شهید مهدوی گفت: امام را نمیشود تنها گذاشت
🔹️ نادر تازه از عملیات برگشته بود و در جمع رفقا گفت: داریم بزرگترین کاروان دریایی را از بندر امام تا فاو میبریم. آمدهام تا چند قبضه ضدهوایی بگیرم تا روی یدک کشهایمان بگذاریم.
◇ هواپیماهای دشمن دائم در حال شکار کاروانهای دریایی ما هستند. سیصد بار تاکنون به کاروان ما حمله کردهاند.
◇ تا امروز سه تا از هواپیماهای عراقی را که قصد یورش به کاروان ما را داشتهاند، انداختهایم.
◇ نادر میگفت که هواپیماهای دشمن برخی از کاروانها را در راه و در همان دریا، بمباران و نابود میکنند. آرام و قرار نداشت.
🔹️ نادر تا تابستان سال ۶۵ در خط فاو ماند و مشغول تدارکات بود. چندی بعد برای مرخصی به خانه برگشت.
◇ آنقدر در آفتاب کار کرده بود که پوست شانهاش رفته بود. روی کمرش نمیتوانست بخوابد.
◇ سرخی گوشت کمرش را هرگز از یاد نمیبرم. از دیدن حال و روزش گریهام گرفت.
◇ گفتم: چرا اینهمه روی خودت فشار میآوری؟
◇ نگاه معصومانهای به من کرد و گفت: تکلیف است. امام را نمیشود تنها گذاشت.
◇ به نقل از برادر شهید در کتاب بار دیگر ، نادر
#شهید_نادر_مهدوی
#دفاع_مقدس
🌹@tarigh3
هوای گرم تیرماه و شرجی بودن هوا، اکثر نیروهای مستقر در شهرک دارخوین را به اورژانس کشانده بود؛ حتی فرمانده لشکر یعنی حاجحسین خرازی را!
به محض ورود فرمانده لشکر به اورژانس، پزشک و پرستاران، مشغول معاینه و مداوای او شدند.
به تشخیص پزشک، اول، یک سرم، و بعد هم قدری دارو به او تزریق کردند.
پس از مدتی، یک سبد گیلاس نزد حاج حسین بردیم تا بخورد؛ ولی او سبد را برگرداند و گفت: اول، به تمام مجروحان و بیمارانی که در اورژانس هستند، بدهید و سپس برای من بیاورید. سبد گیلاس را به دیگر بیماران اورژانس تعارف کردم و تهماندهی سبد گیلاس را برای حاجحسین آوردم. فروتنانه گفت: نمیخورم. گفتم: چرا؟ حالا که همهی بیماران اورژانس از این گیلاس خوردهاند! جواب داد: وقتی تمام نیروهای لشکر گیلاس داشته باشند و بخورند، من هم گیلاس میخورم.
#شهید_حسین_خرازی
🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
او میآید تکیه به دیوار حرم میزند...🤍
#امام_زمان 🪴
🌹@tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق 🕌قسمٺ نودوچهار دل کوچک من بال بال میزد.. _اگه رسیدن اینجا ما چیکار ک
🕌رمـــــان
#دمشـــق_شہرعشق
🕌قسمٺ نودوپنج
و یک نفس نجوا میکرد..
_✨فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِین.✨
و من هنوز نمیدانستم از ترس چه تهدیدی ابوالفضل حاضر نشد تنها راهی ایرانم کند.. که دوباره در این خانه پنهانم کرد...
حالا نه ابوالفضل بود و نه مصطفی که از ترس اسارت به دست تروریست های ارتش آزاد جانم به لبم
رسیده..
و با اشکم به دامن همه ائمه(ع) چنگ میزدم تا معجزهای شود..😭🤲
که درِ خانه به رویمان گشوده شد... مصطفی برگشته بود، با صورتی که دیگر آرامشی برایش نمانده و چشمانی که از غصه به خون نشسته بود...😣😞
خیره به من و مادرش از دری که به روی خودمان قفل کرده بودیم،.. حس کرد تا چه اندازه وحشت کردیم..
که نگاهش در هم شکست..
و من نفهمیدم خبری ندارد که با پرسش بی پاسخم آتشش زدم
_پیداش کردید؟😥
همچنان صدای تیراندازی شنیده میشد.. و او جوابی برای اینهمه چشم انتظاری ام نداشت..
که با شرمندگی😞 همین تیرها را بهانه
کرد
_خروجی شهر درگیری شده بود، برا همین برگشتم.😞
این بیخبری دیگر داشت جانم را میگرفت.. و امانت ابوالفضل پای رفتنش را سُست کرده بود که لحنش هم مثل نگاهش به زیر افتاد
_اگه براتون اتفاقی میافتاد نمیتونستم جواب برادرتون رو بدم!😞😓
مادرش با دلواپسی پرسید
_وارد داریا شدن؟😨
پایش پیش نمیرفت جلوتر بیاید..
و دلش پیش زینبیه💚✨ مانده بود که همانجا روی زمین نشست..
و یک کلمه پاسخ داد
_نه هنوز!😞
و حکایت به همینجا ختم نمیشد..
که با ناامیدی به قفل در نگاه کرد و صدایش را به سختی شنیدم
_خونه شیعه های اطراف دمشق رو آتیش میزنن تا مجبور شن فرار کنن!
سپس سرش به سمتم چرخید...
ادامه دارد....
🌹@tarigh3