اونوقت گریه کجا بود؛ سر قبر پیغمبر
قبر پیغمبر کجاست؟! بغل مسجد
تو این مسجد ابوبکر میره خطبه ی نماز جمعه بخونه دیگه ...
میدونید زهرای مرضیه سلام الله تقریبا کارش در تاریخ بی نظیره...
یعنی شما یه خانم هجده ساله رو درنظر بگیرین اذان صبح میگفتن ایشون شروع میکردن به گریه
اذان مغرب و عشاء که میگفتن تعطیل میکردن
یک ساعت برو گریه کن ببین چی میشه...
خب تو گریه ها حرف میزد دیگه ...
خب صدا میرفت تو مسجد...
اینایی که تو صف جماعت نشسته بودن میشنیدن چی میگه...
حرفام حرفای افشاگری بود دیگه...
ابوبکر خطبه میخوند ایشون هم حرف میزد مردم خطبه ها ی اونو گوش میکردن میدیدن همه چیز با حرف های ایشون رد میشه
اومدن یه جو سازی کردن و زهرا رو از کنار مسجد دورش کردن، گفتن اینایی که تو مسجد نماز میخونن از گریه های زهرا خسته شدن
گفتن خوب میرم بقیع...
چون اول کار همه رفته بودن سمت ابوبکر دیگه...
چهار نفر مونده بودن سلمان، مقداد، ابوذر، عمار یکی یکی شروع کردن به برگشتن...
ابوبکر یهو نگاه کرد دید عه این هفته زبیر نیومده جلسه بعد ابوالهیثم همینجوری یکی یکی...
کجا رفتن؟!
میرفتن در خونه ی علی...
علی ما اشتباه کردیم رفتیم سراغ اینا...
تو خونه ی علی اون چهار نفر شدن ۱۱ نفر...
۱۱ تا مخالف اینا...
ابوبکر دید که عه کار داره خراب میشه (میدونین علی بن ابیطالب فرمود این عدد ۱۱ به ۴۰ برسه کار تمومه ۴۰ نفر یاور بشن تمومه)
عدد رسیده به ۱۱نفر...
ابوبکر اینو فهمید تازه متوجه شد زهرا چی گفت...
گریه های زهرا برا پیغمبر نبود که...
گریه ها برا وضعیت پیش امده...اونام خودشون گفته بودن گریه کن دیگه
ادامه دارد...
تَغَمَّدْتَنِی بِعَفْوِکَ
خدایا تو آنقدر عیبهای
ما را پوشاندی که خودمان هم
باور کردیم عیبی نداریم...
🌹@tarigh3
مگه قرار نشُد
چادر که سر میکنیم
معنیش این باشه
که زینتهامون رو
از نامحرم بپوشونیم؟!
و اصلا چادر برای بی اثر کردن جلب توجه هاست.
پس فلسفه تبلیغ و عرضهی این چادرهایِ
پر زرق و برق و سنگ دوزی و مروارید کاری (که قطعا فقط در مهمانی استفاده نمیشه و داریم توی خیابون و مترو هم روی سر خانمها میبینیم) و
دو کیلو آرایش صورت چیه؟!
فلسفه این چفیه انداختن روی چادر برای راهپیمایی و زیارت و...؟؟
فلسفه ادا و ژستهای لوس و سبک، با امانت شهدا در استوری و پروفایل...چیه؟؟
کدوم #حجاب منظورمونه دقیقا؟
حجاب زهرایی،
یا این حجاب های سلیقه ای امروزی که رنگ و بوی جلب توجه دارند!
شهیدی که شاید در مسیر پیاده روی اربعین از کنار مزارش در حوالی حرم مولایمان علی علیه السلام گذشتهای خطاب به من و تو در وصیتنامه اش نوشته بود:
از خواهران میخواهم که حجابشان را مثل حجاب حضرت زهرا(س) رعایت کنند، نه مثل حجابهای امروز، چون این حجابها بوی حضرت زهرا(س) نمیدهد».
🌹@tarigh3
🔹️خطبه فدکیه حضرت زهرا سلاماللهعلیها
۷- قسمت هفتم ...
✨️
🔹️آنگاه که خداوند برای پیامبرش خانه انبیاء و آرامگاه اصفیاء را برگزید، علائم نفاق در شما ظاهر گشت، و جامه دین کهنه، و سکوت گمراهان شکسته، و پست رتبه گان با قدر و منزلت گردیده، و شتر نازپرورده اهل باطل به صدا درآمد، و در خانههای تان بیامد، و شیطان سر خویش را از مخفیگاه خود بیرون آورد، و شما را فراخواند، مشاهده کرد پاسخگوی دعوت او هستید، و برای فریب خوردن آمادهاید، آنگاه از شما خواست که قیام کنید، و مشاهده کرد که به آسانی این کار را انجام میدهید، شما را به غضب واداشت، و دید غضبناک هستید، پس بر شتران دیگران نشان زدید، و بر چیزی که سهم شما نبود وارد شدید.
✨️
🔹️این در حالی بود که زمانی نگذشته بود، و موضع شکاف زخم هنوز وسیع بود، و جراحت التیام نیافته، و پیامبر به قبر سپرده نشده بود، بهانه آوردید که از فتنه میهراسید، آگاه باشید که در فتنه قرار گرفته اید، و براستی جهنم کافران را احاطه نموده است.
✨️
🔹️این کار از شما بعید بود، و چطور این کار را کردید، به کجا روی میآوردید، در حالی که کتاب خدا رویاروی شماست، امورش روشن، و احکامش درخشان، و علائم هدایتش ظاهر، و محرّماتش هویدا، و اوامرش واضح است، ولی آن را پشت سر انداختید، آیا بی رغبتی به آن را خواهانید؟ یا بغیر قرآن حکم میکنید؟ که این برای ظالمان بدل بدی است، و هرکس غیر از اسلام دینی را جویا باشد از او پذیرفته نشده و در آخرت از زیانکاران خواهد بود.
#خطبه_فدکیه
🌹@tarigh3
💎خطبه فدکیه حضرت زهرا(س)
۸- قسمت هشتم
🔹️آنگاه آنقدر درنگ نکردید که این دل رمیده آرام گیرد، و کشیدن آن سهل گردد، پس آتشگیرهها را افروختهتر کرده، و به آتش دامن زدید تا آن را شعله ور سازید، و برای اجابت ندای شیطان، و برای خاموش کردن انوار دین روشن خدا، و از بین بردن سنن پیامبر برگزیده آماده بودید، به بهانه خوردن، کف شیر را زیر لب پنهان میخورید، و برای خانواده و فرزندان او در پشت تپهها و درختان کمین گرفته و راه میرفتید، و ما باید بر این امور که همچون خنجر برّان و فرورفتن نیزه در میان شکم است، صبر کنیم.
🔹️و شما اکنون گمان میبرید که برای ما ارثی نیست، آیا خواهان حکم جاهلیت هستید، و برای اهل یقین چه حکمی بالاتر از حکم خداوند است، آیا نمیدانید؟ در حالی که برای شما همانند آفتاب درخشان روشن است،که من دختر او هستم.
🔹️ای مسلمانان! آیا سزاوار است که ارث پدرم را از من بگیرند؟ ای پسر ابیقحافه، آیا در کتاب خداست که تو از پدرت ارث ببری و من از ارث پدرم محروم باشم؟ امر تازه و زشتی آوردی! آیا آگاهانه کتاب خدا را ترک کرده و پشت سر میاندازید؟
🔹آیا قرآن نمیگوید «سلیمان از داود ارث برد»، و در مورد خبر زکریا آنگاه که گفت: «پروردگار مرا فرزندی عنایت فرما تا از من و خاندان یعقوب ارث برد»، و فرمود: «و خویشاوندان رَحِمی به یکدیگر سزاوارتر از دیگرانند»، و فرموده:«خدای تعالی به شما درباره فرزندان سفارش میکند که بهره پسر دو برابرِ دختر است»، و میفرماید:«هنگامی که مرگ یکی از شما فرارسد بر شما نوشته شده که برای پدران و مادران و نزدیکان وصیت کنید، و این حکم حقّی است برای پرهیزگاران»
#خطبه_فدکیه
🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴آشنایی با یکی از بزرگترین متفکرین قرن
🔹مثال عجیب نماینده کویت درباره #رهبر_ایران
🔹 چیزی که #ژاپن حسرت داشتنش را میکشد...
🎙 حجت الاسلام راجی
🌼🍃
دوست داشتن دوطرفه حس قشنگیه؛
۵۰ درصد من، ۵۰ درصد تو.
اینجوری کامل میشیم.
فقط این وسط یک چیز رو فراموش نکنیم:
ما آدما حالمون یه روز خوبه، یه روز نیست.
یه روز حوصله داریم، یه روز بیحوصله میشیم.
وقتی میبینی من ۲۰ درصد هستم،
تو ۸۰ درصد باش!
اگه هم تو ۱۰ درصد شدی، من سعی میکنم ۹۰ درصد باشم!
اینجوری بازم با هم ۱۰۰ میشیم. ☺️
#نکته
🌹@tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق 🕌قسمٺ صدوبیست_وسه حال مصطفی را به هم ریخت که رو به همان مرد نهیب زد _
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
🕌قسمٺ صدوبیست_وچهار
و این رگبار گلوله هرلحظه شدیدتر میشد.. 😰😰😱😱
که جوان اسلحه را کف دست ابوالفضل قرار داد...
مصطفی با گامهای بلندش تا پشت در
رفت..
و طنین طپش قلب عاشقم را میشنید..😰💓که به سمتم چرخید،..
آسمان چشمان روشنش از عشق❤️😍 ستاره باران شده بود و با همان ستاره ها به رویم چشمک میزد.
تنها به اندازه یک نفس نگاهم کرد...👀💞
و ندید نفسم برایش به شماره افتاده...😱❤️😰که از در بیرون رفت و دلم را با خودش برد...
یک اسلحه برای ابوالفضل کم بود..
که به سمت نفر بعدی رفت و او بی آنکه تقاضا کند، کلتش را تحویل داد...
دلم را مصطفی با خودش برده..
و دیگر با دلی که برایم نمانده بود برای ابوالفضل بال بال میزدم😰😱
که او هم از دست چشمانم رفت... پوشیده در پیراهن و شال سپیدم همانجا پای دیوار زانو زدم😣
و نمیخواستم مقابل این همه غریبه گریه کنم..😖🤐که اشک هایم همه خون میشد و در گلو میریخت،..
چند دقیقه بیشتر از محرم شدنمان نگذشته و دامادم_به_قتلگاه رفته بود...
کتش هنوز مقابل چشمانم مانده و عطر شیرین لباسش در تمام اتاق طنازی میکرد
که کولاک گلوله قلبم را از جا کَند...😱😰😰😰😱😱
ندیده تصور میکردم..
مصطفی از ساختمان خارج شده و نمیدانستم چند نفر او را هدف گرفته اند که کاسه صبرم شکست..
و همه خون دلم از چشمم فواره زد...😣😱😰😭😰😱😭
مادرش😥😊 سرم را در آغوشش🤗 گرفته..
و حساب گلوله ها از دستم رفته بود..
که میان گریه به حضرت زینب(س) التماس میکردم🤲🤲🤲😭😭😭 برادر و همسرم را به من برگرداند...😭💚😰❤️😱😭
صدای بعضی گلوله ها تک تک شنیده میشد..
که یکی از کارمندان دفتر از گوشه پنجره سرک کشید و از هنرنمایی ابوالفضل با دو اسلحه به وجد آمد
_ماشاالله! کورشون کرده!😍💪
با گریه...
ادامه دارد....
🌸نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
🌹@tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق 🕌قسمٺ صدوبیست_وچهار و این رگبار گلوله هرلحظه شدیدتر میشد.. 😰😰😱😱 که جوا
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
🕌قسمٺ صدوبیست_وپنج
با گریه نگاهش میکردم بلکه خبری از مصطفی بگوید..
و ظاهراً مصطفی در میدان دیدش نبود که به سرعت زیر پنجره نشست و وحشت زده زمزمه کرد
_خونه نیس، لونه زنبوره!😥
خط گلوله ها دوباره دیوار و پنجره ساختمان را هدف گرفته..
و حس میکردم کار مصطفی را ساخته اند..😢😨 که باز به جان دفتر رهبری افتاده اند و هنوز جانم به گلو نرسیده، مصطفی از در وارد شد...😥😍
هوا گرم نبود و از گرمای جنگ،...
از میان مو تا روی پیشانی اش عرق میرفت، گوشه ای از پیراهن سفیدش از کمربند بیرون آمده و سراسیمه نفس نفس میزد...
یک دستش آرپیجی بود و یک سمت لباسش همه غرق خاک که خمیده به سمت پنجره رفت...
باورم نمیشد دوباره قامت بلندش را میبینم،..اشکم از هیجان در چشمانم بند آمده😢❤️
و او بی توجه به حیرت ما،..
با چند مترفاصله از پنجره روی زمین زانو زد...
آرپیجی روی شانه اش بود، با دقت هدف گیری میکرد🎯 و فعلاً نمیخواست ماشه
را بکشد..
که رو به پنجره صدا بلند کرد
_برید بیرون!🗣🗣
من و مادرش به زمین چسبیده..
و اعضای دفتر مردد بودند که عصبی فریاد کشید
_برید پایین، ابوالفضل پوشش میده از ساختمون خارج شید!😠🗣
دلم نمیآمد در هدف تیر تکفیری ها تنهایش بگذارم و باید میرفتیم که قلبم کنارش جا ماند..😥❤️
و از دفتر خارج شدیم...
در تاریکی راهرو یک چشمم به پله بود تا زمین نخورم و یک چشمم به پشت سر که غرّش وحشتناکی قلبم را به قفسه سینه کوبید..😰😣
و بلافاصله فریاد ابوالفضل از پایین راه پله بلند شد
_سریعتر بیاید!😠🗣
شیب پله ها به پایم میپچید،..
باید پا به پای زانوان ناتوان مادر مصطفی پایین میرفتم..
و مردها...
ادامه دارد....
🌸نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
🌹@tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق 🕌قسمٺ صدوبیست_وپنج با گریه نگاهش میکردم بلکه خبری از مصطفی بگوید.. و
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
🕌قسمٺ صدوبیست_وشش
و مردها حواسشان بود زمین نخوریم تا بالاخره به پاگرد مقابل در رسیدیم...
ظاهراً هدف گیری مصطفی کار خودش را کرده بود.. ✌️🎯 که صدای تیراندازی تمام شد،..
ابوالفضل همچنان با اسلحه به هر سمت میچرخید تا کسی شکارمان نکند..
و با همین وحشت از در خارج شدیم.😨😰چند نفر از رزمندگان مقاومت مردمی طول خیابان را پوشش میدادند..
تا بالاخره به خانه رسیدیم...
و ابوالفضل به دنبال مصطفی برگشت.
یک ساعت با همان لباس سفید گوشه اتاقی که از قبل برای زندگی جدیدم💞 چیده بودم، گریه میکردم..😥😭
و مادرش با آیه آیه قرآن دلداری ام میداد که هر دو با هم از در وارد شدند...
مثل رؤیا بود که از این معرکه خسته و خاکی ولی سالم برگشتند..😢❤️❤️
و همان رفتنشان طوری جانم را گرفته بود که دیگر خنده به لب هایم نمیآمد..
و اشک چشمم تمام نمیشد...💞❤️😭
🕊ابوالفضل انگار مچ پایش گرفته بود که میلنگید و همانجا پای در روی زمین نشست،..
🌸اما مصطفی قلبش برای اشکهایم گرفته بود که تنها وارد اتاق شد،..
در را پشت سرش بست..
و بی هیچ حرفی مقابل پایم روی زمین
نشست. برای اولین بار هر دو دستم را گرفت.. و انگار عطش عشقش فروکش نمیکرد..
که با نرمی نگاهش چشمانم را نوازش میکرد.. 😊❤️و باز حریف ترس ریخته در جانم نمیشد..
که سرش را کج کرد و آهسته پرسید
_چیکار کنم دیگه گریه نکنی؟🙁😍
به چشمانش نگاه میکردم و میترسیدم این چشمها از دستم برود.. 😥😭که با هر پلک اشکم بیشتر میچکید..
و او دردهای مانده بر دلش با گریه سبک نمیشد که غمزده خندید و نازم را کشید
_هر کاری بگی میکنم، فقط یه بار بخند!😍
لحنش شبیه...
ادامه دارد....
🌸نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
🌹@tarigh3
🌷 پیامبر اکرم (ص) :
سه نفر هستند که هنگام دیدار با خدا از هر دری که بخواهند وارد بهشت میشوند:
💠 کسی که خوش اخلاق باشد.
💠 کسی که هم در خلوت هم در حضور مردم از خدا بترسد.
💠 کسی که جر و بحث را رها کند، حتی اگر حق با او باشد.
📚 تحف العقول
🌹@tarigh3
.
بهترین دعا از نظر حاج قاسم👇😭
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
از حاج قاسم پرسیدند : بهترین دعا چیست؟
گفت : شهـٰادٺ!
گفتند: «خب عاقبت بخیری که بهتر است»
حاج قاسم گفت :«ممکن است کسی عاقبت بخیر شود ولی شهید نشود؛ ولی کسی که شهید بشود حتما عاقبت بخیر هم میشود.
🌹🌹🌹
خدایا شهادت رو نصیب ما هم بگردان
الهی آمین🤲
🌹@tarigh3
چرا سعی داریم راهی رو بریم که دیگران رفتن ؟ اگه یه آدمی موفقِ و به آمالهای سالهای قبل و دوران جوانی خودش رسیده یعنی اینکه اگه ماهم همون راهو بریم موفق میشیم ؟
عزیزِ من آدمها باهم فرق میکنن درست مثل اثر انگشت ! استعداد ها و علایق و رسالتهاشون باهم متفاوتِ .
راه خودت رو برو
و انقدر حسرت موقعیت دیگران رو نخور.
🌹@tarigh3
🔰
اگر امروز مواظب لقمه غذایت نباشی،فردا مجبوری مواظب:,
🔘 حجاب دخترت
🔘 غیرت پسرت
🔘 حیای همسرت
🔘 و ... باشی؛
زیرا لُقمه حرام شروع کنندهٔ همه ی مصیبت هاست
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
🌹@tarigh3
﷽
🍂
💠 تأثیــر غـــذا در روح و روان انســـان
آیت الله کوهستانی اهمیت خاصی برای تغذیه
سالم قائل بودند و اثر غذا در روح و روان آدمی را بسیار شگرف و چشمگیر میدانستند.
حضرت آیت الله شیخ ابوالحسن ایازی در این باره میگویند:
آیت الله کوهستانی درباره تأثیر غذا در انسان میفرمود: " اثر غذا در انسان بسیار زیاد
است. انسان وقتی غذا میخورد بخشی
تبدیل به خون میشود و به مغز میرسد،
در نتیجه اگر غذا طیب و طاهر نباشد بر
افکار انسانها تاثیر میگذارد و این افکار
شیطانی تاثیر آن غذای ناپاک است."
من خود گاهی که فکرهای ناجور به ذهنم میآید بلافاصله میاندیشم که امروز چه خوردهام؟!
👤 آیت الله #کوهستانی
📂 گل باغ لاله ها ، ص ۳۷۸
#درس_اخلاق
#رزق_حلال
🌹@tarigh3
خوش به حال ساکنان ڪربلا همسایهاند
آن بھشتیرا که ماهرشب تمنا میکنیم..💔
صلی الله علیک یا مولای
یااباعبدالله الحسین (ع)
و صلیاللهعلیکیا مولاتی
یا فاطمه الزهرا(س)🖤
#فاطمیه
شب تون فاطمی ✨
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج