eitaa logo
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
681 دنبال‌کننده
12.5هزار عکس
6.2هزار ویدیو
46 فایل
🌹می ترسم از خودم ▪زمانی که عکس شهدارابه دیواراتاقم چسبوندم، ولی به دیواردلم نه! 🌷منتظرنظرات خوب شما همسنگران هستیم: 🌴ارتباط با خادم الشهدا کانال: 🌹 @yazahrar 🌻لینک کانال: 🌹http://eitaa.com/joinchat/381026320Cb5fdfee742
مشاهده در ایتا
دانلود
" السلام علیک یا فاطمه الزهراء "س"...؛" "سلام علیکم و رحمه الله...؛" "یا ذالجلال والاکرام" عرض تسلیت ویژه شهادت حضرت ام ابیها سلام الله علیها...؛ روزتان بخیر و وجود و زندگیتان تحت حفظ و حمایت و شفاعت حضرت صدیقه کبری"س"...؛ الهی در دنیا و عقبی سایه نشین کرم و رحمت و سفره جدهء سادات باشید و فرجامتان عاقبت بخیری باشد...؛ 🏴🌸الهی آمین🌸🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀شهیدانه ✦🌺❥🥀🕊❥🌺✦ 🔸️روزمون رو شروع کنیم با سلام به شهدا.. 🌹شهید عین الله بزرگی اتویی ..رفیق شهید،شهیدت میکند..🕊 شادی_روح_شهدا_صلوات 🌹@tarigh3
«لَعَنَ اللهُ قاتِليكِ وَ ضارِبيكِ وَ ظالميكِ و غاصِبي حقّك يا أُمي يا سيِّدَتي وَ مولاتي يا فاطمة الزهراء سلام‌الله علیها» 🌹@tarigh3
🔹️خطبه فدکیه حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها ۱۴- قسمت آخر ▪️آنگاه حضرت فاطمه (س)، رو به مردم كرده و فرمود: ای مسلمانان! که برای شنیدن حرف‌های بیهوده، شتابان بوده و کردار زشت را نادیده می‌گیرید، آیا در قرآن نمی‌اندیشید، یا بر دل‌ها مهر زده شده است؟ نه چنین است بلکه اعمال زشتتان بر دل‌هایتان تیرگی آورده، و گوش‌ها و چشمانتان را فراگرفته، و بسیار بد آیات قرآن را تأویل کرده، و بد راهی را به او نشان داده، و با بدچیزی معاوضه نمودید. به خدا سوگند تحمّل این بار برایتان سنگین، و عاقبتش پر از وزر و وبال است، آنگاه که پرده‌ها کنار رود و زیان‌های آن روشن گردد، و آنچه را که حساب نمی‌کردید و برای شما آشکار گردد، آنجاست که اهل باطل زیانکار گردند. 🔹️سپس آن حضرت رو به سوی قبر پیامبر(ص) كرد و فرمود: ▪️بعد از تو خبرها و مسائلی پیش آمد که اگر بودی آنچنان بزرگ جلوه نمی‌کرد. ما تو را از دست دادیم مانند سرزمینی که از باران محروم گردد و قوم تو متفرّق شدند، بیا بنگر که چگونه از راه منحرف گردیدند. هر خاندانی که نزد خدا منزلت و مقامی داشت نزد بیگانگان نیز محترم بود، غیر از ما. مردانی چند از امت تو همین که رفتی، و پرده خاک میان ما و تو حائل شد، اسرار سینه‌ها را آشکار کردند. بعد از تو مردانی دیگر از ما روی برگردانده و خفیفمان نمودند، و میراثمان دزدیده شد. تو ماه شب چهارده و چراغ نوربخشی بودی، که از جانب خداوند بر تو کتاب‌ها نازل می‌گردید. جبرئیل با آیات الهی مونس ما بود، و بعد از تو تمام خیرها پوشیده شد. ای کاش پیش از تو مرده بودیم، آنگاه که رفتی و خاک ترا در زیر خود پنهان کرد. 🌹@tarigh3
🌱❤️ بعد از آنکه دست از غسل و کفن کشید ؛ برای آخرین بار... یک عاشقانه‌ی آرام را ، برای همیشه‌ی تاریخ ، روایت کرد؛ زهرا ، منم علی... 💔😭😭 ‌🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
◇تو چھ میدانی که رمل و ماسھ چیست بین ابرو ها رد قناسھ چیست 📌گاهے بیاندیش که چگونه از جان گذشتند تا به جانان برسند آنگاھ جان دادن شیرین میشود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 تنها سلاح ما، توسل به بی‌بی فاطمه زهرا (س) است. 🔹 روایت شهید سلیمانی از توسل به حضرت فاطمه(س) در شب عملیات والفجر هشت اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
2.5M
🏴روضـه خانم فاطمــه زهـــرا(س) وای من و وای منو وای من میخ در و سینه زهرای من دروسط كوچه تو را می زدند كاش به جای تو مرا می زدند. یامادرجان زهرا سلام الله علیها😭 یا الله. یا الله. یا الله 🤲 شهادت فاطمةالزَهراشهیـده🖤 🥀 منزل سردارِشهیدحیدرعسکرپور🌹
Mehdi Rasoli - Yekami Harf Bezan.mp3
3.67M
یکمی حرف بزن رسولی حضرت سلام الله علیها •┈┈••✾••┈┈•
2. مگر ز اهل مدینه.mp3
4.69M
| مگر ز اهل مدینه چه دیدی ای مادر حیدرزاده حضرت سلام الله علیها •┈┈••✾••┈┈•
3. آرزوهای مرا.mp3
3.22M
🎧 | آرزوهای مرا در پشت در آتش زدند حیدرزاده حضرت سلام الله علیها •┈┈••✾••┈┈•
5. کلیات.mp3
12.78M
حضرت زهرا ( سلام الله علیها ) صوت کامل حیدرزاده حضرت سلام الله علیها •┈┈••✾••┈┈•
سلام و عرض ادب خدمت شما همسنگران و رهروان طريق الشهدا 🌹 اگه حرف و دلنوشته ای هست در مورد داستان" دمشق شهر عشق" یا کانال طریق الشهدا و یا پیشنهادی در مورد داستان‌های شهدا داری که میخوای بهم به صورت ناشناس بگی، میتونی رو لینک زیر بزنی🤗🧐👇 🌱https://harfeto.timefriend.net/16951838103808 ☘شاید عکس یا متن قشنگ داری که میخوای بقیه هم ازش استفاده کنن😍 و میخوای به صورت آشنا بگی، پیام بده... اینجا هستم👇 🌹 @yazahrar
خدایا فردا و فرداهایم را به تو می‌سپارم ❤️ 🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😱😭 مکاشفه شیخ جعفر مجتهدی ( ره ) و دیدن صحنه آتش زدن درب خانه و به زور بردن حضرت علی (علیه السلام) به مسجد ! ↩️ ( لطفاً هر مقدار به امیرالمومنین علی علیه السلام عشق دارید ، این پست را برای دوستان و گروه هایی که عضو هستید ارسال بفرمایید ، اجرتان با امیرالمومنین علی علیه السلام ) ♦️صلی‌الله‌علیک یا امیرالمؤمنین علی علیه السلام 🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شیعه خوب ڪسی است ڪه حضور عجل الله را حس ڪند و خود را در حضور او احساس نماید؛ این؛ به انسان امید و نشاط می بخشد ... 🌹@tarigh3
🕌رمـــــان 🕌قسمٺ صدوسی_وهفت پیراهن سپیدم همه از خونش رنگ گل شده بود،..😭😭😭 کمر و گردنش از جای گلوله از هم پاشیده و با آخرین نوری که به نگاهش مانده بود، دنبال من میگشت...😭😭😭 اسلحه مصطفی کنارش مانده.. و نفسش هنوز برای ناموسش می تپید که با نگاه نگرانش روی بدنم میگشت مبادا زخمی خورده باشم...😭😭 گوشه پیشانی اش شکسته و کنار صورت و گونه اش پُر از خون شده بود... ابوالفضل از آتش این همه زخم در آغوشش پَرپَر میزند.. و او تنها با قطرات اشک، گونه های روشن و خونی اش را میبوسید...😭🌸 دیگر خونی به رگ های برادرم نمانده بود که چشمانش خمار خیال شهادت🕊سنگین میشد.. و دوباره پلک هایش را می گشود تا صورتم را ببیند.. و با همان چشم ها مثل همیشه به رویم میخندید...😊🕊 اعجازنجاتم مستش کرده بود.. که با لبخندی شیرین پیش چشمانم دلبری میکرد،..😍😊 صورتش به سپیدی_ماه میزد و لب های خشکش برای حرفی میلرزید.. و آخر نشد که پیش چشمانم مثل ساقه گلی شکست🥀🕊 و سرش روی شانه رها شد...🕊👣✨ انگار عمر چراغ چشمانم به جان برادرم بسته بود..😱😭 که شیشه اشکم شکست و ضجه میزدم😭😫 فقط یکبار دیگر نگاهم کند... شانه های مصطفی از گریه میلرزید😭 و داغ دل من با گریه خنک نمیشد..😭 که با هر دو دستم.. پیراهن خونی ابوالفضل را گرفته بودم و تشنه چشمانش، صورتش را میبوسیدم.. و هر چه میبوسیدم عطشم بیشتر میشد که لب هایم روی صورتش ماند.. و نفسم از گریه رفت...😭😭😫😫😭😫😭😭 مصطفی تقلّا میکرد.. دستانم را از ابوالفضل جدا کند و من دل رها کردن برادرم را نداشتم...🕊😭😭😭 که هر چه.. ادامه دارد.... 🌸 نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد 🌹@tarigh3
🕌رمـــــان 🕌قسمٺ صدوسی_وهشت که هر چه بیشتر شانه ام را میکشید، بیشتر درآغوش ابوالفضل فرو میرفتم...😫😫😫😭😭😭 جسد ابوجعده🔥 و بقیه دور اتاق افتاده.. و چند نفر از رزمندگان🌟.. مقابل در صف🌟🌟🌟 کشیده بودند تا زودتر از خانه خارجمان کنند... مصطفی🌸 سر ابوالفضل🕊 را روی زمین گذاشت،.. با هر دو دست بازویم را گرفته و با گریه😭❤️ تمنا میکرد تا آخر از پیکربرادرم دل کندم... و به خدا قلبم روی سینه اش جا ماند که دیگر در سینه ام تپشی حس نمیکردم...😭🥀🕊 در حفاظ نیروهای مقاومت مردمی از خانه خارج شدیم.. و تازه دیدم... کنار کوچه جسم بی جان🌷مادرمصطفی🌷 را میان پتویی پیچیده اند... نمیدانم مصطفی با چه دلی این همه غم را تحمل میکرد.. که خودش سر پتو را گرفت، رزمنده دیگری پایین پتو را بلند کرد.. و غریبانه به راه افتادیم...😣😭😞💞😖😭 دو نفر از رزمندگان.. بدن ابوالفضل🕊 را روی برانکاردی قرار داده.. و دنبال ما برادرم رامیکشیدند... جسد چند تکفیری... در کوچه افتاده و هنوز صدای تیراندازی از خیابان های اطراف شنیده میشد... یک دست مصطفی به پتوی خونی مادرش چسبیده..😭🌷 و با دست دیگرش دست لرزانم را گرفته بود..😭❤️ که به قدمهایم رمقی نمانده..و او مرا دنبال خودش میکشید. سرخی غروب🌆 همه جا را گرفته.. و شاید از مظلومیت خون شهدای زینبیه🌷💚 در و دیوار کوچه ها رنگ خون شده بود.. که در انتهای کوچه.. مهتاب حرم🕌💚✨ پیدا شد و چلچراغ اشکمان😭💞😭 را در هم شکست... تا رسیدن به آغوش حضرت زینب (س) هزار بار جان کندیم.. و با آخرین نفسمان تقریباً میدویدیم تا پیش از رسیدن تکفیری ها در حرم پنهان شویم... گوشه و کنار صحن عده ای پناه آورده و اینجا دیگر آخرین_پناهگاه مردم زینبیه از هجوم تکفیری ها بود... گوشه صحن... ادامه دارد.... 🌸 نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد 🌹@tarigh3
🕌رمـــــان 🕌قسمٺ صدوسی_ونه گوشه صحن زیر یکی ازکنگره ها کِز کرده بودم،.. پیکر ابوالفضل😢 و مادر مصطفی😢 کنارمان بود.. و مصطفی نه فقط چشمانش که تمام قامتش از اینهمه مصیبت در هم شکسته بود...😞😣 در تاریک و روشن آسمان مغرب صورتش از ستارههای اشک میدرخشید.. و حس میکردم هنوز روی پیراهن خونی ام دنبال زخمی میگردد..😥 که گلویم از گریه گرفت و ناله زدم _من سالمم، اینا همه خون ابوالفضله!😭😞 نگاهش تا پیکر ابوالفضل رفت... و مثل اینکه آن لحظات دوباره پیش چشمانش جان گرفته باشد، شرمنده زمزمه کرد _پشت در که رسیدیم، بچه ها آماده حمله بودن.😒من و ابوالفضل نگران تو بودیم، قرار شد ما تو رو بکشیم بیرون و بقیه برن سراغ اونا.😞😭 و همینجا در برابر عشق ابوالفضل به من😞❤️ کم آورده بود که مقابل چشمانم از خجالت به گریه افتاد😭 _وقتی با اولین شلیک افتادی رو زمین، من و ابوالفضل با هم اومدیم سمتت، ولی اون زودتر تونست خودش رو بندازه روت.😓😭 من تکان های قفسه سینه😥😭 و فرو رفتن هر گلوله به تنش😭 را حس کرده بودم.. که از داغ دلتنگی اش جگرم آتش گرفت و او همچنان نجوا میکرد _قبل از اینکه بیایم تو خونه، وسط کوچه مامانم رو دیدم.😣😭 چشمانش از گریه رنگ خون شده بود.. و این همه غم در دلش جا نمیشد.. که از کنارم بلند شد، قدمی به سمت پیکر ابوالفضل و مادرش رفت.. و تاب دیدن آنها را هم نداشت که آشفته دور خودش میچرخید... سرم را از پشت به دیوار تکیه داده بودم، به ابوالفضل نگاه میکردم.. و مصطفی جان کندنم را حس میکرد که به سمتم برگشت و مقابلم زانو زد...😢❤️ جای لگدشان روی دهانم مانده.. و از کنار لب تا زیر چانهام خونی بود. این صورت شکسته را ادامه دارد.... 🌸نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد 🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا