eitaa logo
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
681 دنبال‌کننده
12.5هزار عکس
6.2هزار ویدیو
46 فایل
🌹می ترسم از خودم ▪زمانی که عکس شهدارابه دیواراتاقم چسبوندم، ولی به دیواردلم نه! 🌷منتظرنظرات خوب شما همسنگران هستیم: 🌴ارتباط با خادم الشهدا کانال: 🌹 @yazahrar 🌻لینک کانال: 🌹http://eitaa.com/joinchat/381026320Cb5fdfee742
مشاهده در ایتا
دانلود
همیشه می‌گفت: بعد از توکل به خداوند ؛ توسل به حضرات معصومین خصوصاً حضرت زهرا (س) حلّال مشکلات است ... 🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مادر شهید معماریان پاش شکسته میشه و تو خواب میبینه فرزند شهیدش یه شال سبز از حرم امام حسین علیه السلام میاره میبنده به پای مادر و پاش خوب میشه جالبه مادر که از خواب بیدار میشه شال سبز هنوز هست والان در اختیار مادر شهید هست شهدا حی و حاضر هستند اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🤲 🌹@tarigh3
🤔 اشکال نمازهای ما چیست؟ علی رضا از نماز خواندن خیلی لذت می برد و برای آن وقت می گذاشت. ظهر یکی از روزها که علی رضا می خواست نمازش را در خانه بخواند، مهمان داشتیم و خانه خیلی شلوغ بود. علی رضا به یکی از اتاق ها رفت و در خلوت مشغول نماز شد. 🌱 طوری نماز می خواند که انگار خدا را می بیند و با او مشغول صحبت است. نماز ظهر و عصرش نیم ساعت طول کشید. بعدها وقتی صحبت نماز پیش می آمد، می گفت: «اشکال ما این است که برای همه وقت می گذاریم به جز خدا. می خواهیم با سریع خواندن نماز زرنگی کنیم؛ اما نمی دانیم آن کسی که به وقت ما برکت می دهد خداست😔😔 شهید 🕊 🌹@tarigh3
🕌رمـــــان 🕌قسمٺ صدوچهل این صورت شکسته را در این یک ساعت بارها دیده و این زخم ها برایش کهنه نمیشد..😠 که دوباره چشمانش آتش گرفت...😠 هنوز سرم را در آغوشش نکشیده بود، این چند ساعت محرم_شدنمان پرده شرمش را پاره نکرده.. و این زخمها کار خودش را کرده بود که بیشتر نزدیکم شد، سرم را کمی جلوتر کشید.. و صورتم را روی شانه اش نشاند...😠😓 خودم نمیدانستم.. اما انگار دلم همین را میخواست که پیراهن صبوری ام را گشودم.. و با گریه جراحت جانم را نشانش دادم _مصطفی دلم برا داداشم تنگ شده!😭 دلم میخواد یه بار دیگه ببینمش! فقط یه بار دیگه صداشو بشنوم!😭🕊 صورتم را در شانه اش فرو میکردم..تا صدایم کمتر به کسی برسد،.. سرشانه پیراهنش از اشک هایم به تنش چسبیده.. و او عاشقانه به سرم دست میکشید تا آرامم کند.. که دوباره رگبار گلوله در آسمان زینبیه پیچید... رزمندگانِ🌟 اندکی در حرم مانده.. و درهای حرم را از داخل بسته بودند که اگر از سدّ این درها عبور میکردند،😱 حرمت_حرم و خون_ما با هم شکسته میشد... میتوانستم تصور کنم.. تکفیری هایی که حرم را با مدافعانش محاصره کرده اند چه ولعی برای بریدن سرهایمان دارند.. و فقط از خدا میخواستم..😣🤲 شهادت من پیش از مصطفی باشد تا سر بریده اش را نبینم...😣 تا سحر گوشم به لالایی گلوله ها بود،.. چشمم به پای پیکر ابوالفضل و مادر مصطفی بی دریغ میبارید..😣😢 و مصطفی🌸🌟 با مدافعان... و اندک اسلحهای که برایشان مانده بود، دور حرم میچرخیدند.. و به گمانم دیگر تیری برایشان نمانده بود😥😥 که پس از نماز صبح... ادامه دارد.... 🌸نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد 🌹@tarigh3
🕌رمـــــان 🕌قسمٺ صدوچهل_ویک پس از نماز صبح بدون اسلحه برگشت و کنارم نشست....😥 نگاهش دریای نگرانی بود،..😥😥 نمیدانست از کدام سر قصه آغاز کند و مصیبت ابوالفضل آهن دلم را آب داده بود که خودم پیش قدم شدم _من نمیترسم مصطفی!😊✨ از اینکه حرف دلش را خواندم.. لبخندی غمگین☺️😢 لبهایش را ربود و پای ناموسش در میان بود.. که نفسش گرفت _اگه دوباره دستشون به تو برسه، من چی کار کنم زینب؟😥❤️ از هول اسارت دیروزم.. دیگر جانی برایش نمانده بود که نگاهش پیش چشمانم زمین خورد.. و صدای شکستن دلش بلند شد _تو نمیدونی من و ابوالفضل دیروز تا پشت در خونه چی کشیدیدم، نمیدونستیم تا وقتی برسیم چه بلایی سرتون اومده!😠😥❤️ هنوز صورت و شانه و همه بدنم از ضرب لگدهای وحشیانه شان درد میکرد،..😣 هنوز وحشت😥 شهادت بیرحمانه مادرش به دلم مانده.. ترس آن لحظات در تمام تنم میدوید، ولی میخواستم با همین دستان لرزانم باری از دوش غیرتش بردارم..❤️✌️ که دست دلش را گرفتم و تا پای حرم بردم.. _یادته داریا منو سپردی دست حضرت سکینه (س)؟ 😊اینجا هم منو بسپر به حضرت زینب(س)!😊✨🕌 محو تماشای چشمانم ساکت شده بود،.. از بغض کلماتم طعم اشکم را میچشید و دل من را ابوالفضل با خودش برده بود.. که با نگاهم دور صحن و میان مردم گشتم و حضرت زینب(س) را شاهد عشقم گرفتم _اگه قراره بلایی سر حرم و این مردم بیاد، جون_من دیگه چه ارزشی داره؟😊☝️ و نفهمیدم با همین حرفم... با قلبش چه میکنم که شیشه چشمش ترک خورد😢 و عطر عشقش در نگاهم پیچید❤️✨ _این حرم و جون این مردم و جون تو همه برام عزیزه!😢برا همین مطمئن باش تامن_زنده_باشم نه دستشون به حرم میرسه، نه به این مردم نه به تو!😢😠🕌❤️ در روشنای طلوع آفتاب... ادامه دارد.... 🌸نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد 🌹@tarigh3
🕌رمـــــان 🕌قسمٺ صدوچهل_ودو در روشنای طلوع آفتاب، آسمان چشمانش میدرخشید..🏙🕌 و با همین دستان خالی.. عزم مقاومت کرده بود که از نگاهم دل_کَند و بلند شد،.. پهلوی پیکر ابوالفضل و مادرش چند لحظه درددل کرد.. و باقی دردهای دلش تنها برای حضرت زینب(س) بود که رو به حرم ایستاد.😢✋ لبهایش آهسته تکان میخورد.. و به گمانم با همین نجوای عاشقانه✨💚 عشقش را به حضرت زینب(س) میسپرد... که تنها یک لحظه به سمتم چرخید.. و میترسید چشمانم پابندش کند که از نگاهم گذشت.. و به سمت در حرم به راه افتاد... در برابر نگاهم میرفت.. و دامن عشقش به پای صبوری ام میپیچید که از جا بلند شدم... لباسم خونی و روی ورود به حرم را نداشتم..😞😓 که از همانجا دست به دامن محبت حضرت زینب (س) شدم...😢🤲💚 میدانستم رفتن امام حسین(س) را به چشم دیده.. و با هق هق گریه به همان لحظه قسمش میدادم.. 😭🤲💚🕌 این حرم و مردم و مصطفی را نجات دهد..🌟🕌❤️💚😭🕊🌸 که پشت حرم همهمه شد...😧😧😧😧😧😧😧 مردم مقابل در جمع شده بودند،.. رزمندگان🌟🌟🌟🌟 میخواستند در را باز کنند.. و باور نمیکردم😧 تسلیم تکفیری ها شده باشند.. که طنین ✨"لبیک یا زینب"✨✊در صحن حرم پیچید... دو ماشین نظامی💫 و عده ای مدافع تازه_نفس وارد حرم شده بودند.. و باورم نمیشد..😢😍 حلقه محاصره شکسته شده باشد.. که دیدم مصطفی به سمتم میدود.😧🏃‍♂ آینه چشمانش از شادی برق افتاده بود، صورتش مثل ماه میدرخشید..😍😊 و تمام طول حرم را دویده بود که مقابلم به نفس نفس افتاد _زینب حاج قاسم اومده!😍😇😁💪💪💪💪😍😍😍 یک لحظه فقط نگاهش کردم،.. تازه فهمیدم ☺️سردار سلیمانی😍 را میگوید.. و او از اینهمه شجاعت به هیجان آمده بود...☺️😍 ادامه دارد.... 🌸 نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد 🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اگر گلوله هایمان تمام شد و شمشیرهایمان شکست، مشت هایمام که سالم است، سینه هامان که ستبر است، قلب هایمان که پر خون است، آنقدر خون می دهیم تا در خون ما غرق شود... ‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌹@tarigh3
- امـام‌صـادق علیه‌السلام: هر ظلمی که در اسلام اتفاق افتاده و یا در آینده تا روز قیامت اتفاق افتد و هر خونی که تا روز قیامت به حرام بر زمین بریزد و هر عمل منکر و ناشایستی که تا روز قیامت اتفاق افتد همانا وزر و وبال آن به گردن آن دو (خلیفه‌اول‌ودوم) و پیروان آن دو نوشته خواهد شد..! •📚بحارالانوار|ج۱۱• 🌹@tarigh3
‹ چادر خاکی تو حبل‌المتین شیعه است. ›
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دلم‌شھادت‌میخواهدمردن‌راڪه‌همه‌بلدن، من‌دلم‌ازاین‌تابوت‌هامیخواهد...! ازهمین‌هاکہ‌بویۍعشق‌میدهد، بالای‌دستان‌عاشقان💔:)! ‌‌ ‌‌ 🕊 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌹@tarigh3
سلام و عرض ادب خدمت شما همسنگران و رهروان طريق الشهدا 🌹 اگه حرف و دلنوشته ای هست در مورد داستان" دمشق شهر عشق" یا کانال طریق الشهدا و یا پیشنهادی در مورد داستان‌های شهدا داری که میخوای بهم به صورت ناشناس بگی، میتونی رو لینک زیر بزنی🤗🧐👇 🌱https://harfeto.timefriend.net/16951838103808 ☘شاید عکس یا متن قشنگ داری که میخوای بقیه هم ازش استفاده کنن😍 و میخوای به صورت آشنا بگی، پیام بده... اینجا هستم👇 🌹 @yazahrar
این شب‌ها با قلبی محزون و نوایی غریب میگفت: امَّا حُزنِى فَسَرمَدٌ وَ امَّا لَيلِى فَمُسَهَّد... دیگر شب‌ها، خواب در چشم من راه ندارد... اَندوه من هميشگى‌ست... (ع) ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌹@tarigh3
حق او با گریھ‌ۍ تنھا نمیگردد ادا پیرڪن مارا خدایا در عزاۍ فاطمھ..💔 🖤🥀
قلم را دفترم را دوست دارم و این طبع ترم را دوست دارم زمانی که برایت می نویسم عمیقاً بـاورم را دوست دارم میان بهترین جاهای عالم؛ تنفّس در حـــرم را دوست دارم! صلی‌الله‌علیک‌یا اباعبدالله الحسین ♥️ ✨شب تون حسینی       ✨ روزی تون تنفس در حرم ارباب               ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌹@tarigh3
🏴 پسر فاطمه ... ▪️از گرفتگی حال و هوای دنیا معلوم است که این روزها عجیب دلت گرفته. رعد و برق‌هایی که در آسمان می‌زند صدای بغض‌های شکستۀ توست که در ماتم مادر از حنجرۀ ماتم گرفته‌ات بیرون می‌زند. ▪️این روزها اگر کسی توفیق سخن گفتن با تو را بیابد، باید دست به دامان خدا شود تا از غصّۀ صدای تو نمیرد. صدای غم گرفتۀ تو قامت کوه را می‌شکند ما که جای خود داریم آقا! ▪️تو تنها زائر مزار پنهان مادری و مدینه این روزها بوی تو را می‌گیرد. باید در مدینه کوچه به کوچه دنبال تو بگردیم. ▪️کاش فاطمیۀ امسالمان بهانۀ فاطمی شدن حالمان شود. چه قدر فاطمیه آمد و رفت ولی حال دلمان فاطمی نشد و فاطمیه رفت و شرمندگی ما در برابر تو به جا ماند. ▪️ما با مادر تو زندگی نکردیم که آب و هوای شب و روزمان پاییزی است. کاش فاطمیه‌ای که در پاییز برپا می‌شود دلمان را برای همیشه بهاری کند! ▪️آقای غریب! امسال بیا مددکارمان شو تا بر نفْس خویش پیروز شویم و بندۀ حلقه به گوش مادرت شویم. دیگر از این همه آزادی خسته‌ایم ما را اسیر مادرت کن! ▪️شبت بخیر پسر فاطمه! 🌙🌟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام الله سلمان، اباذر، مقداد، عمار، کار رو شروع کردن جذب افراد به چی؟! به اسلام علوی، به اسلام اصل، اینا میدونستن علی امامه؟! بله با دستور تقیه ماموریت جذب افراد رو پنهانی شروع کردن اینا رو فرستاد تو حکومت ابوبکر و عمر گفت برید اینا میخوان فرمون رو کج کنن ماشین اسلام رو بندازن تو دره تا دیدید داره کج میشه صافش کنید رفتن... همه فکر کردن اینا جذب شدن؛ شروع کردن یار درست کردن... بیست و پنج سال گذشت... علی تو مدینه به قدرت رسید!! عه علی تو مدینه چرا به قدرت رسید؟! اینا اون سازمانه رو نمیشناختن که علی داره تربیت میکنه این سازمانه ویژگیش چی بود؟! مردم اونا رو قبول داشتن و اونا علی رو قبول داشتن ولی مردم اونا رو اموی میدیدن...
این عمار و یاسر که شما میشناسین... این عمار و یاسر در جهان اهل سنت شیعه نیستن که، در نظر اهل سنت فرق بیت عمار و عُمر یه (الف) میگن عمار عمرِ و عمر عمار... عمار هفت سال از طرف عمر در کوفه مسئول امور مالی بود... خب قبولش داشتن، منتها برای کی کار میکرد؟! برای علی ابن ابیطالب اما اونا یه جداره ای در شام درست کرده بودن به نام معاویه... معاویه کجاها دستش بود؟! سوریه ، اردن، لبنان حساب کن اینا جداره ی دور بیت المقدسه، بیت المقدس وسط ایناست معاویه خط اصلی یهود بود... علی ابن ابیطالب وقتی تو مدینه به قدرت رسید یهو یهود از خواب پرید عه این چرا به قدرت رسید؟! نگاه کردن وقتی علی به قدرت رسید سازمانی که در تقیه بود از تقیه در اومد یکی رو فرماندار اونجا کرد... یکی مسئول فلان جا... عه علی سازمان داشته؟! آره
شروع کردن سازمانش و از دستش دربیارن ، بخوره زمین چی کار کردن؟! شروع کردن جنگ جمل، جنگ صفین، جنگ نهروان... یاران علی رو از دستش گرفتن تو جنگ صفین علی داشت کارو تمام میکرد اما... چرا؟! جنگ صفین کجا بود؟! تو مرز شام، علی ابن ابیطالب اگه شام رو عبور میکرد بیت المقدس رو گرفته بود... داشت تمام میشد کار یهو قران ها رو بردن بالای نی... عه شمشیرا غلاف شد... فرمود: بجنگین گفتن: نه دیگه ما برا اسلام میجنگیدیم چرا ...؟! اونهایی که در جنگ صفین بودن شیعه نبودن که همه سنی بودن فرمانده هان اینا که اینا رو اورده بودن شیعه بودن که اونا شهید شده بودن... عمار شهید شده بود، خضیمه شهید شده بود ابولحیثم هم شهید شده بود یکی از فرمانده هان علی زنده بود مالک شمشیر رو گذاشتن گردن علی یا مالکو برگردون یا میفرستیمت آخرت