10.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مداح عراقی چه غوغایی برای آقا ابوالفضل العباس علیه السلام از زبان مادرش حضرت ام البنین به زبان فارسی ، به پا میکنه
به مناسبت وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها ✅
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
رفتار و کردارش جذبم کرده بود
از آرزوهایم بود که شبیه او شوم
هرچند از محالات بود
گفتم:حاجی چیزی برایم بنویس
که یادگاری بماند دست به قلم شد.
🌹@tarigh3
یک شبانه روز خدمت، بهتر از یک سال جهاد!
جوانی محضر رسول خدا صلی الله علیه و آله رسید و عرض کرد:
یا رسول الله! خیلی مایلم در راه خدا بجنگم.
حضرت فرمودند: «در راه خدا جهاد کن! اگر کشته شوی زنده و جاوید خواهی بود و از نعمتهای بهشتی بهره مند میشوی و اگر بمیری، اجر تو با خداست و چنانچه زنده برگردی، گناهانت بخشیده شده و همانند روزی که از مادر متولد شده ای از گناه پاک میگردی.... »
عرض کرد: «یا رسول الله! پدر و مادرم پیر شده اند و میگویند، ما به تو انس گرفته ایم و راضی نیستند من به جبهه بروم. »
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند:
«در محضر پدر مادرت باش. سوگند به آفریدگارم! یک شبانه روز در خدمت پدر و مادر بودن بهتر از یک سال جهاد در جبهه جنگ است. »
📚بحار: ج ۷۴، ص ۵۲.
از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
11.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ تصویری عجیب از برادری که سپر بلای خواهر شد، بغلش کرد، مراقبش بود، اون هم زیر آوار!
و خدایی که هر دو را زنده نگهداشت...
#طوفان_الاقصی
#فلسطین
حکایت رفاقت
حکایت سنگهای کنارساحله
اول یکی یکی 🍂❄️
جمعشون میکنی تو بغلت
بعدشم یکی یکی
پرتشون میکنی تو آب
اما بعضی وقتا یه
سنگهای قیمتی گیرت میاد
که هیچوقت
نمیتونی پرتشون کنی🍂❄️
🌹@tarigh3
جان ...
تنها دارایی ارزشمندِ گرانبهایشان بود .
عشق به مجاهدت در راهِ خدا سبب شد تا از همهی زندگانی خویش بگذرند و جانفدایِ اسلام و انقلاب باشند . آنها را با نامِ افتخار آفرینِ شهید میشِناسیم . قهرمانانِ بزرگِ تاریخ و مردانی که از جنس آسمان بودند ؛ باعظمت و لطیف و مهربان ..
جهادِ آنها با شهادت به سر آمد . در فردوس سکونت گزیدند و عند ربهم یرزقون شدند . مردانِ نیکو سیرت و شجاع و ایثارگری که قدم در راه معشوق گذاشتند و هستی خویش را فدا کردند . . .
آنها رفتند اما تکهای از وجود خویش را در میانِ مردم ، در شهر ، در این دنیا جا گذاشتند .
آری ...
پایان مجاهدتِ آنها آغازِ مجاهدتِ همسرانشان بود ! شهدایِ افتخار آفرینی که رفتند و همسرانِ شجاعی که ماندند .
ماندند تا روایت کنند چگونگیِ زیستنِ بزرگ مردان را ، ماندند تا نوری باشند بر این تاریکی دنیا و برهم بزنند تمامِ خیالاتِ شوم دشمنان را .
آری ، شهدا از جانشان گذشتند ، و همسرانِ شهدا تمامِ ثانیههای زندگانیشان را، تمام لبخند و خاطرات و محبتشان را ، تمام عاشقانههایشان را فدا کردند . تا زنده بماند یاد و خاطراتِ جانفدایانِ اسلام .
شهید ،
یکبار فدا میشود و همسر شهید هر روز ...
#عند_ربهم_یرزقون
#حضرت_ام_البنین
🌹@tarigh3
5.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
منزل شهید سید رضی موسوی...
حاج مهدی و روضهی فوقالعادهاش😭
#سید_رضی_موسوی
«أَنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ وَأَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ»
مرا آسیب و سختی رسیده
و تو مهربان ترینِ مهربانانی
سوره انبیا/ آیه ۸۳.
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🍂 🔻 گلستان یازدهم / ۸ زهرا پناهی / شهید چیت سازیان نوشته بهناز ضرابی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 🔸
🍂
🔻 گلستان یازدهم / ۹
زهرا پناهی / شهید چیت سازیان
نوشته بهناز ضرابی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
علی آقا سرخ شده بود. در جواب پدرم گفت: «ما هم نسبت به خانواده شما چنین احساسی داریم. به خدا قسم اگه جواب رد هم می شنیدیم از شما ناراحت نمیشدیم. الحمد لله شما هم خانواده بسیجی و ارزشی هستید. برای ما هم افتخاره با خانواده مؤمن و ایثارگری مثل شما وصلت کنیم.» بعد سکوت کرد و آهسته تر گفت: «هرچند من وقتی پا توی این خانه گذاشتم، مطمئن بودم ناامید از
این خانه بیرون نمیرم.»
صبح فردای آن روز به خانه مادربزرگم رفتیم تا هم آنها را برای شب که خانواده داماد به خانه ما می آمدند دعوت کنیم و هم دایی محمود را ببینیم. دایی محمود از جبهه آمده بود. کمی از این در و آن در حرف زدیم. مادر گفت: محمود جان برای فرشته خواستگار آمده.»
دایی محمود با شیطنت لبخند و چشمکی به من زد و گفت: «مبارکه دایی جان!»
سرم را با خجالت پایین انداختم و پر چادر مشکی ام را به بازی گرفتم. دایی محمود پرسید: «خُب، حالا آقای داماد چه کاره ست؟»
مادر گفت: «مثل شما پاسداره اسمش علی چیت سازیانه.» دایی محمود داشت چای میخورد. شکست گلویش. چشمهایش از تعجب گرد شد.
- علی آقا؟!
مادر جواب داد: «میشناسیش؟»
مادر لبخندی زد و پیروزمندانه به من نگاه کرد و گفت: «گفتم به محمود بگیم میشناسدش» دایی محمود همین که سرفهاش قطع شد، گفت: «یعنی شما علی آقا رو نمیشناسین؟ علی آقا فرمانده ماست بابا یه لشکر انصار الحسين و یه علی آقا! یک آدم نترس و شجاعیه. فرمانده اطلاعات عملياته بچه ها یک چیزایی تعریف میکنن از گشت و شناساییاش؛ دروغ و راست اما ما دروغاش رو هم باور میکنیم. میگن میره تو خاک دشمن و سر صف غذای اونا وا می ایسته. خیلی چیزا میگن. راستش از بس سر نترسی داره، سرمایه بزرگیه برای اطلاعات عملیات انصار. خدا حفظش کنه.»
مادر به من نگاه کرد و با تعجب گفت: «اصلاً به ما نگفتن فرمانده ست؛ نه خودش نه مادرش» دایی محمود گفت علی آقا از اون آدمای مخلص و باخداست. وجيهه خانم اگه دامادت بشه شانس آوردهای. از همه مهمتر اینکه اهل دروغ و ریاکاری نیست. نه به خدا دروغ میگه نه به بنده.
ادامه دارد....
🌹@tarigh3