فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لحظه به درک واصل کردن مولوی #تروریست عبدالرحمن توسط افراد ناشناس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من حال ملیکا رو نمیفهمم و نخواهم فهمید ولی میدونم توی دل پدرش چی میگذره...
خدا بهشون صبر بده
#کرمان #کرمان_تسلیت #ایران_تسلیت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔞 حاوی محتوای دلخراش
🔞 بدون اینکه بدونن گوشت بچههاشون رو خوردن
اگه #حاج_قاسم نبود ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برخی از سیلهای ایران به آمریکا و اسرائیل در ۴ سال اخیر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 إسرائیل تحتضر | اسرائیل در حال جان کندن است
🔷 سید هاشم الحیدری
ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻧﺬﺭﯼ ﭘﺨﺶ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﺩﺭ ﺧﻮﻧﻪ همسایه رو زدم،
ﺩﺧﺘﺮشون اوﻣﺪ بیرون،
ﻧﺬﺭﯼ ﺭﻭ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ؛ ﺗﻮو ﭼﺸﺎﻡ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩ و ﺑﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﮔﻔﺖ:
ﺍﻧﺸﺎﺍﻟﻠﻪ ﻫﺮ ﭼﯽ ﺣﺎﺟﺖ ﺩﺍﺭﯼ ﺑﻬﺶ ﺑﺮﺳﯽ!
ﻣﻨﻢ ﮔﻔﺘﻢ: ﻣﻦ ﻓﻘﻂ ﯾﻪ ﺣﺎﺟﺖ ﺩﺍﺭﻡ!!
ﺩﺧﺘﺮ ﭼﺸﺎﺵ ﮔﺮﺩ ﺷﺪ،
ﮔﻔﺖ: ﺧﻮﺏ ﭼﯿﻪ؟
ﻣﻨﻢ ﯾﮑﻢ ﻣﮑﺚ ﮐﺮﺩﻡ و ﺑﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﮔﻔﺘﻢ: ﺁﺯﺍﺩﯼ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﻈﻠﻮﻡ ﻏﺰﻩ !
ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﻢ ﭼﺮﺍ ﺩﺭﻭ ﻣﺤﮑﻢ ﺑﺴﺖ،
ﺧﺪﺍﻓﻈﯿﻢ ﻧﮑﺮﺩ
ﻓﮑﺮ ﮐﻨﻢ ﺍﺳﺮﺍﯾﯿﻠﯽ ﺑﻮﺩ !
بي رحما ﺗﺎ ﮐﺠﺎ ﻧﻔﻮﺫ ﮐﺮﺩن !
ﻣﺮﮒ ﺑﺮ ﺍﺳﺮﺍﯾﯿﻞ😂😂😂
🔴تمام عوامل دخیل در انفجار کرمان، بازداشت شدند
🔻۱۶ بمب قبل از مراسم، کشف شد
دادستان کرمان:
🔹از چند ماه قبل از مراسم سالگرد حاج قاسم، کار امنیتی در ارتباط با تامین امنیت برگزاری این مراسم آغاز و دلیل قبل از مراسم کشفیاتی داشتیم که ۱۶ بمب در کرمان کشف شد.
🔹شب قبل از حادثه تروریستی تمام منطقه محدوده مراسم با وسایل الکترونیکی و سگهای مواد منفجره یاب رصد و بررسی شد و هیچ چیز کشف نشده است.
🔹ظرف ۲۴ ساعت تمام عوامل دخیل در این انفجار تروریستی دستگیر و بازداشت شدند.
🔹عصر حادثه، محل ساخت جلیقههای انفجاری در حاشیه شهر کشف شد که قرار بود در صبح روز بعد استفاده شود.
🔹تاکنون ۳۲ نفر در این پرونده از افرادی که پشتیبانی میکردند، دستگیر شدند و در حال بازجویی و مراحل مقدماتی بازجویی هستند.
🔹به این نتیجه نرسیدیم که بسته انفجاری در آن نقطه تعبیه شده بوده و در هر دو انفجار توسط عامل انتحاری بوده که به درک واصل شدهاند.
🔹نفری که انتحاری تخت دریاقلی بیگ را انجام داده بود شناسایی شده و دیگری نیز در حال شناسایی است.
عملیات کشف و شناسایی و دستگیری مرتبطین؛ همچنان با قوت ادامه دارد
🌹@tarigh3
📝 #یادمون_باشه
✖️ خااااک بر سرت، من میدونستم تو عُرضهی اینکار رو نداری!
✖️ دقیقاًااا عینِ بابات میمونی، همونقدر دست و پا چلفتی!
✖️ تو دست نزن ... تو نمیتونی ... تو از پسش برنمیای ...
✖️ من که مطمئن بودم، تو اینکاره نیستی، حالا به خودت ثابت شد؟
و ............
💥سرزنش؛ شبیهِ یه شعلهی کوچک کبریت، روی زمینِ آغشته به بنزینه .... که هم شما و هم طرف مقابل رو، بااااهم میسوزونه!
👈 اعتماد به نفس، و عزّتِ بچه هاتون، همسراتون، دوستاتون، و .... رو، همینقدر ساده، به آتیش نکشید!
هر سرزنش شما، نَفْسِ طرف مقابل شما رو، بقدر سالها، از نَفْسِ شما، دور میکنه!
مهربانانه کنارشون باشید، و براشون فرصت جبران رو باز بذارید... !
تبعات سرزنش و سختگیری در خانواده؛
#استاد_محمد_شجاعی
#فرزندآوری
🌹@tarigh3
🔴 حملات حزب الله به ۴ مقر نظامی صهیونیستها
🔹جنبش حزب الله لبنان در ادامه حملات حمایتی خود از غزه و مردم فلسطین، امروز هم مواضع نظامیان صهیونیست را هدف قرار داد.
🔹نیروهای مقاومت، مقر «الرادار» واقع در مزارع شبعا را موشکباران کردند.
🔹حمله بعدی حزب الله ساعت ۱۵ و پنج دقیقه به وقت محلی صورت گرفت و در جریان آن، نظامیان صهیونیست را در «المالکیه» هدف قرار داد که در پی آن، چند نفر کشته و زخمی شدند.
🔹 حزب الله ساعت ۱۵ و ۳۰ دقیقه هم، مقر «رویسه العاصی» را با موشکهای کورنت هدف قرار داد که چند صهیونیست هم کشته و زخمی شدند. مقر «المطله» هم یکیدیگر از مواضعی بود که ساعت ۱۶ مورد حمله قرار گرفت.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◼️ اینجا دقیقا محل عملیات والفجر رو به روی فاو است، عراقی ها و ایرانی ها اینجا دیروز رژه مشترک برگزار کردند.
این نقطه همان جایی که در 8 سال جنگ تحمیلی بخشی از هدف ایران برای نشاندن صدام سر جایش بود. سالها گذشته حالا عراقی ها در کنار ایرانی ها در همان جا در حمایت از فلسطین رژه برگزار کرده اند....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻 خیلی اتفاقی، درست کمتر از 24 ساعت پس از شهادت سید رضی، رییس ستاد پشتیبانی (لجستیک) ارتش رژیم اسرائیل با بمب زیر خودروی شخصیاش که با استارت عمل کرد، درب منزل، در روز روشن به هلاکت رسید...
👈 خیلی اتفاقی!😅
👈 اصلا به ما چه مربوط هست؟ 😅
⭕️ توزیع خیار سبز صلواتی نذر #حاج_قاسم و شهدای کرمان
روستای دهنو - یزد
قبول باشه بزرگمرد
اصلا آدمی نبود بخواد به کسی فقط تذکر لفظی بده، یادمه یه روز با فاطمه توی بازار رفته بودیم
برای خرید فاطمه بهانه عروسک باربی گرفت من عصبانی شده بودم میگفتم نه.
تا من رفتم دوتا مغازه اونطرف تر دیدم براش خریده نمیدونستم چه کنم؟
چون یکی از قوانین خونه این بود جلوی فاطمه نباید به برخورد و رفتار هم اعتراض میکردیم.
خلاصه با ایما و اشاره گفتم: چرا خریدی؟!
وقتی سوار ماشین شدیم به فاطمه گفت: بابایی میره سوریه برای چیه؟!
فاطمه گفت: با آدم بدا بجنگی
گفت: چرا؟!
گفت: چون نیان منو اذیت کنن
بعد شروع کرد و گفت: میدونی بابایی آدم بدا این عروسکها رو درست میکنن که دخترای گلی مثل فاطمه عزیز بابا رو بد کنن؟
فاطمه گفت :چطور؟
گفت: مثلا بهش یاد بدن بلوزای اینطوری که تنگه وآستین نداره بپوشن موهاشون اینطوری کنن و روسری نداشته باشن و کفشاشونُ پاهاشونُ اینطور کنن
چون خوب میدونن اگه فاطمه ی بابا دختر با حجابی نباشه .....
بعد به من گفت: حالا مامانِ فاطمه بیا با هم سه تایی برای عروسکا چادر بدوزیم
ما حتی نرسیدیم چادر بدوزیم چون اون عروسک فقط باز شد، حرف هایش اینقدر اثر داشت که فاطمه حتی یک بار باهاش بازی نکرد
#شهید_مصطفی_صدر_زاده
🌹@tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🍂 🔻 گلستان یازدهم / ۳۰ زهرا پناهی / شهید چیت سازیان نوشته بهناز ضرابی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🍂
🔻 گلستان یازدهم / ۳۱
زهرا پناهی / شهید چیت سازیان
نوشته بهناز ضرابی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
اگر از احوال این جانب بخواهی بپرسید، الحمد لله خوب هستم و اگر خداوند قبول کند دارم بندگی میکنم و امیدوارم روزی برسد که با پیروزی اسلام بر کفر جهانی و ریشه کندن ظلم با دست مبارک وليعصر شما زهرا خانم و خانواده محترم و حزب اللهی و انقلابی را از نزدیک ملاقات تازه داشته باشم و از شما میخواهم که در موقع عبادت و دعا از خداوند بزرگ برای این جانب طلب آمرزش گناهانم را بخواهی و همچنین از خداوند بخواهی که این جهادی که من در آن شرکت کرده ام و تو هم در آن شریک شده ای از هر دو قبول کند. دیگر مزاحم شما نمیشوم حال محمود آقا هم خوب است. از قول اینجانب از پدر و مادر بزرگوارت سلام و احوال پرسی کن و همچنین از خواهرانم. دیگر عرضی ندارم. شما را به خدا می سپارم. خدمت گزار اسلام، علی چیت سازیان."
موقع خواب نامه را زیر بالشم گذاشتم و از فردای آن روز هرجا می رفتم آن را توی کیفم با خودم میبردم. فکر میکردم آن نامه در واقع خود علی آقاست. سعی میکردم نامه علی آقا همه جا همراهم باشد. در کیفم را که باز میکردم و چشمم به پاکت نامه میافتاد، احساس خوبی داشتم. سه شنبه بیست و ششم اردیبهشت ماه علی آقا به همدان برگشته و یک راست به خانه ما آمده بود. روز بعد و شبش هم همین طور. نیم ساعتی هم پشت در مانده بود. ما از همه جا بی خبر در خانه مادربزرگ بودیم.
روزهای دوشنبه و پنجشنبه خانوادگی برای تشییع جنازه شهدا به باغ بهشت میرفتیم. آن روز هم پنجشنبه بود. به همراه بابا و مادر و بقیه پشت تابوت شهیدی راه افتادیم. توی گلزار شهدا یک دفعه چشمم به علی آقا افتاد. اول فکر کردم اشتباه دیده ام. او را به بابا نشان دادم بابا جلو رفت و او را مثل فرزندش در آغوش گرفت و صورت و پیشانی اش را بوسید. بابا دست علی آقا را محکم گرفته بود و با لذت به سر تا پایش نگاه میکرد و حظ میبرد. علی آقا از خجالت سرخ شده بود. سرش را پایین انداخته و پشت سر هم تشکر میکرد. چند نفر از دوستانش هم کنارش بودند. بابا به قدری از دیدن علی آقا خوشحال شده بود که به او اصرار کرد حتماً شام به خانه ما بیاید.
ادامه دارد....
🌹@tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🍂 🔻 گلستان یازدهم / ۳۱ زهرا پناهی / شهید چیت سازیان نوشته بهناز ضرابی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🍂
🔻 گلستان یازدهم / ۳۲
زهرا پناهی / شهید چیت سازیان
نوشته بهناز ضرابی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🔸 نامه عاشقانه
بعد از اذان مغرب علی آقا به خانه ما آمد. پیراهن سورمه ای پوشیده بود. با همان شلوار هشت جیب، موهای بورش روی پیشانی اش ریخته و قیافه اش را تغییر داده بود. بابا دوباره با دیدن علی آقا او را در آغوش گرفت و چند بار صورت و پیشانی اش را بوسید. دستش را گرفت و او را در کنار خودش نشاند و گرم صحبت شد. از اوضاع جبهه و سرانجام جنگ پرسید. کمی که گذشت، مادر به بهانه ای بابا را صدا کرد، بابا که از اتاق بیرون آمد مادر او را سرگرم کرد و به من اشاره کرد که بروم پیش علی آقا. عکسها را برداشتم و بردم تا نشانش بدهم. علی آقا از عکسهای سر عقد خیلی خوشش آمد. عکسهای دونفری را که سر سفره عقد انداخته بودیم چند بار نگاه کرد و گفت: «اینا از همه بهتره.» از فرصت استفاده کرد و در تنهایی گفت «زهرا خانم فردا جمعهست. کسی خانه نیست. ساعت سه بعد از ظهر بیا خانه ما.» قبول کردم اما فردای آن روز وقتی موضوع را به مادر گفتم برخلاف انتظارم قبول نکرد و گفت اگه کسی خانه شان نیست بهتر است نروی. اگه علی آقا خودش بیاد دنبالت اشکالی نداره اما روز جمعه بعد از ظهر صلاح نیست یه دختر تک و تنها بلند شه بره خانه مردم.»
چاره ای نبود باید حدس میزدم اجازه ندهد. مادر حساسیت زیادی روی ما داشت. خانۀ دوست و آشنا هم اجازه نداشتیم برویم. بدون اینکه اعتراض بکنم پذیرفتم. یاد گرفته بودیم روی حرف مادر
حرفی نزنیم. میدانستیم او صلاحمان را میخواهد. هرچه به ساعت سه بعد از ظهر نزدیکتر میشدیم دلهره و اضطراب من بيشتر میشد. تلفن نداشتیم تا به او اطلاع بدهم. می ترسیدم از من دلخور و عصبانی بشود. از طرفی دلم برایش سوخت. میدانستم چشم انتظار است.
هیچ راهی به ذهنم نمیرسید تا او را باخبر کنم. فقط دعا دعا میکردم به دل علی آقا بیفتد و خودش به سراغم بیاید. بالاخره ساعت سه بعد از ظهر شد و چند صد ساعت طول کشید تا ساعت چهار و چهار و نیم و پنج شد.
🌹@tarigh3