فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ فیلم کمتر دیده شده از تکبیر گفتن حاج قاسم سلیمانی در شب #۲۲_بهمن ماه، الله اکبر
شهید آوینی: «انقلاب اسلامی به عنوان یگانه مظهر حق در جهان امروز تنها در نبرد رودر رو با باطل است که تمامیت می رسد واین چنین رودررویی ما با آمریکا به عنوان مظهر بزرگ شیطان اجتناب ناپذیر و حتمی است.»
🍃🌼
☘️پند لقمان حکیم به فرزند
ای فرزندم؛
هر گاه به مجلسی وارد شدی"زبان نگه دار"
اگر به سفره ای وارد شدی"شکم نگه دار"
وقتی وارد خانه ایی شدی"چشم نگه دار"
و زمانی که برای نماز ایستادی"دل نگه دار"
🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مرور آهنگ «ژاله خون شد»
به مناسبت #دهه_فجر
آهنگساز: حسین علیزاده
شعر: مرحوم سیاوش کسرایی
#انقلاب_مردم
❓حالا من یه نفر پاشم بیام آمریکا نابود میشه یا اسرائیل؟!
اولا همین یه نفر یه نفرا که واحد جمعیتی هستن باید بیان دور هم دیگه؟!👤✔️
دوما اصن هیچکیم نیومد فقط تو رفتی، تو وظیفه خودت میدونستی پای حرفت بمونی و حمایت کنی از باورات
سوما اگه با همین رفتن تو دو سه نفر دیگه ام راهی شدن تاثیر گذاشتی تو جمعیت دیگه؟🩹🤍'!
🔴انقلاب برای زنان
2⃣1⃣قسمت دوازدهم
🟡زنان در دوره سلطنت پهلوی
🖇عوامل تحولزا در وضعیت زنان عصر پهلوی:
📍۵. رهبری:
🔸رهبر انقلاب اسلامی با تیزبینی و تیزهوشی خاص خود دریافته بود که انقلاب اسلامی ایران بدون شرکت بانوان به ثمر نخواهد رسید؛ ازاینرو ایشان سعی نمود قوانین اسلامی در مورد زنان را بهوضوح به تصویر بکشد تا جای هیچ شک و شبههای باقی نماند: «ما نمیتوانیم و اسلام نمیخواهد که زن بهعنوان یک شیء و عروسک در دست ما باشد. اسلام میخواهد شخصیت زن را حفظ کند و از او انسانی جدی و کارآمد بسازد. ما هرگز اجازه نمیدهیم که زنان فقط شیء برای مردان و آلت هوسرانی باشند.»
🔹حضرت امام میفرمود: «صدر اسلام زنها توی لشکرها هم بودند، توی میدانهای جنگ هم میرفتند. اسلام با فساد دانشگاهها مخالف است... اسلام با دانشگاههای استعماری، مخالف است نه با دانشگاه. اسلام با هیچچیز از این مظاهر تمدن مخالفت ندارد. اسلام زنها را دستشان را گرفته آورده در مقابل مردها نگه داشته، درصورتیکه در زمانی که پیغمبر آمد، زنها را هیچ حساب میکردند. اسلام زنها را قدرت داده است... آنچه که اسلام مخالف است، این است که اینطوری میخواهند زن را بار بیاورند که یک ملعبهای در دست مردها باشد و به قول شاه ”زن باید فریبا باشد“. ما میخواهیم این کلام را بگیریم، این غلط را بگیریم. ما میخواهیم زن آدم باشد مثل سایر آدمها، انسان باشد مثل سایر انسانها، آزاد باشد مثل سایر آزادها.»
↩️ادامه دارد...
📕مقاله انقلاب برای زنان، محمدرحیم عیوضی
#دهه_فجر
فردا میآییم چون درقبال این اشکها که برای امنیت ما ریخته شده است، مسئولیم...
#دهه_فجر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•♥️🇮🇷•
من زاده ی ایرانم و
آزاده و آزاد ✌️🇮🇷
#دهه_فجر 🇮🇷
#بانگ_الله_اکبر 🗣
1_3448708519.mp3
6.34M
🔊وداع با ماه رجب😭
#ماه_رجب هم تموم شد....😔💔
🎤 میثممطیعی
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🍂 🔻 گلستان یازدهم/ ۸۹ زهرا پناهی / شهید چیت سازیان نوشته بهناز ضرابی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 🔸
🍂
🔻 گلستان یازدهم/ ۹۰
زهرا پناهی / شهید چیت سازیان
نوشته بهناز ضرابی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🔸 با منصوره خانم به داخل برگشتیم. صدای فریاد و سینه زنی مردم قطع نمی شد. همان خانم جوان وارد اتاق شد و گفت: «خیلی ممنون خانم چیت سازیان خیلی عالی بود! گفتم: «من رو ببرید میخوام موقع تشییع جنازه پیش علی آقا باشم.»
زن نگاهی به منصوره خانم و مادر کرد و گفت: «اون قدر جمعیت زیاده که مسئولین هم نمیتونن برای تدفین برن جلو. دوستاشون دیشب دور قبر رو نرده و طناب کشیدهان که کسی جلو نره، اما میگن از عهده مردم برنمیآن. میگن قیامته اون جلو. یکی از هم رزماشون آقای الهی که روحانیان، از صبح رفتن توی قبر و اونجا قرآن و زیارت عاشورا میخونن. شما نمیتونید برید اونجا.» منصوره خانم گفت: کاش میشد علی رو پیش داداشش می خواباندن!»
خانم جوان گفت حاج خانم قبر کناری مال یه مفقودالاثر بوده. پدر مفقودالاثره برای دل خوشی همسرش یه سنگ قبر هم انداخته بود و اسم شهیدشون رو روش نوشته بودن. شبای جمعه می اومدن و فاتحه ای میخوندن. اونا قبر رو هدیه دادن به علی آقای شما. گفتن یه سعادتیه قبر پسرمون قسمت علی آقا بشه. گفتن این طوری هم ما بیشتر خوشحالیم هم بچه مون راضیه. دعا کنین حاج خانم پسرشون شهید نشده باشه و برگرده.»
منصوره خانم دستهایش را به طرف آسمان گرفت.
الهی آمین الهی خدا نا امیدشان نکنه، الهی دلشان شاد بشه. خدایا قسمت میدم به حق دل شکسته ما، دل اونا شاد بشه، امیدشان ناامید نشه. خدایا به پهلوی شکسته حضرت زهرا قسمت میدم از چشم انتظاری دربیان. بعد منصوره خانم با مویه گفت: «امیر خوش به حالت! بلند شو، امشب مهمان داری علی آقا آمده. داداش علی آمده...» با این حرفها همه به گریه افتادیم. با اصرار زیاد منصوره خانم، مریم و خانم جان و خاله فاطمه برای تشییع جنازه رفتند، اما هر کاری کردم به من اجازه ندادند. من و مادر توی اتاق نشستیم. دو سه ساعت برایم چقدر زمان سخت و کند می گذشت.
دو روز گذشت چقدر به مادر اصرار کردم مرا برای آخرین وداع ببرد. مادر دستهایم را گرفته بود و تندتند آیة الکرسی و حمد و قل هوالله می خواند. گاهی هم دستش را روی قلبم میگذاشت و تسبیحات حضرت زهرا را زمزمه میکرد. گوشهایم را تیز کرده بودم و سعی میکردم حدس بزنم بیرون چه خبر است. برای چند دقیقه حس کردم قلبم از حرکت ایستاد چیزی درونم خرد شد. بلند شدم و به طرف در اتاق دویدم. مادر دستم را گرفت. بغضم ترکید. نالیدم.
نشستم روی زمین و گفتم مادر، على... علی آقا رفت. مطمئنم همین الان از پیشمان رفت.
مادر به گریه افتاد. سرم را روی سینه اش گذاشتم.
- مادر دیگه هیچ وقت نمیبینمش مطمئنم اون رو به خاک سپردن.
خودم دیدمش، با من خداحافظی کرد. مادر که تا آن موقع خودش را جلوی من کنترل کرده بود، ضجه زد. علی آقا جان خداحافظ... آغوش مادر جای خوبی برای گریه هایم بود. کمی بعد، حاج صادق و آقا ناصر و چند نفر دیگر آمدند. لباسهای سیاهشان خاکی بود و سر و وضعشان به هم ریخته. از پله ها پایین آمدیم. محوطه خلوت بود. اما باغ بهشت هنوز شلوغ، با این حال میتوانستیم از بین جمعیت با پای پیاده عبور کنیم؛ هر چند پاهایم میلرزید و توان راه رفتن نداشتم میگفتند دو سه نفر از همرزم های علی آقا حالشان بد شده و با آمبولانس آنها را به بیمارستان برده اند. دوروبر مزار خیلی شلوغ بود پای رفتن نداشتم. زیر لب گفتم: «علی آقا، تو به آرزوت رسیدی اما من طاقت این همه غم و دوری رو ندارم.»
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
🌹@tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🍂 🔻 گلستان یازدهم/ ۹۰ زهرا پناهی / شهید چیت سازیان نوشته بهناز ضرابی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 🔸
🍂
🔻 گلستان یازدهم/ ۹۱
زهرا پناهی / شهید چیت سازیان
نوشته بهناز ضرابی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🔸 چند نفر با دیدن ما فریاد زدند برید کنار، مادر و خانواده شهید جلو بیان.
راه باز شد. حاج صادق زیر بغل منصوره خانم را گرفته بود. حمید آقا، همسر مریم، دست او را گرفت. مادر و بابا جلوتر از من
با آقا ناصر حرف میزدند. گفتم:"علی جان! کی دست من رو رو بگیره! من سرم رو روی شونه کی بذارم! علی چه زود من رو تنها گذاشتی! چه زود تنها شدم، من هنوز نوزده سالمه!» نمی توانستم روی چهارزانو بنشینم. گوشه ای ایستادم. مزار علی پُر از گلهای گلایل سفید بود. چادرم را روی صورتم کشیدم. بوی گلاب فضا را پر کرده بود. دلم نمیخواست فکر کنم علی آن زیر است؛ زیر آن همه خاک. نه علی آنجا نبود؛ علی آن بالا بود. توی آسمان. چادرم را کنار زدم. سرم را بالا گرفتم. با اینکه آسمان آفتابی بود، هوا سوز سردی داشت گفتم علی کجایی؟» وسط آسمان!
چشم گرداندم. نبود. نمی دیدمش. کجا باید دنبالت بگردم عزیزم.
گرمایی را کنارم حس کردم. فکر کردم مادر است. نگاه کردم؛ مادر نبود. هیچ کس کنارم نبود. پس این گرما از کجاست؟ این گرمای تن کیست؟! تصویر علی جلوی چشمهایم واضح شد، با آن موهای بور و چشمهای آبی و ریشهایی که چند وقت نزده بودشان. هی میگفتم: «علی جان ریشات رو کوتاه کن.» می گفت: «نه، حالا زوده.» گفتم: علی جان ریشات رو برای امروز بلند کرده بودی؟» با این فکر دلم شکست و بغضم ترکید، اما یک دفعه حس کردم علی کنارم ایستاده. تکیه دادم به گرما و صدای علی را با آن لهجه غلیظ و شیرین همدانی شنیدم "فرشته حلالم کن. گلم، زینب وار زینب وار زندگی کن زینب وار...."
منصوره خانم و مریم روی گلها افتاده بودند. شانه هایشان می لرزید، اما صدایشان در نمی آمد. حس عجیبی داشتم. فکر کردم اگر زینب وار بخواهم زندگی کنم باید الان چه رفتاری داشته باشم؟! بغض سفت و سختی چنگ انداخته بود ته گلویم. با دندانهای
بالایی لب پایین را گاز گرفتم. رفتم و به سختی نشستم کنار قبر امیر. انگشتهایم را گنبدی روی سنگ قبر گذاشتم و فاتحه ای خواندم و زیر لب گفتم «امیر جان مواظب علی من باش.» ماشین پاترولی عبور میکرد. عکس بزرگی از علی روی ماشین بود. علی با سرعت از کنارمان گذشت. علی رفت.... باد سردی وزید. آقا ناصر خم شد و منصوره خانم را بلند کرد. همسر مریم جلو آمد، او را از روی گلها کند. مادر زیر بازوی راستم را و بابا با مهربانی آن یکی بازویم را گرفت. بغضم داشت باز میکرد. دلم نمیخواست بروم.
نمیخواست از علی به این زودی جدا بشوم. گفتم: "مادر نریم"
مادر اشک میریخت.
گفتم: «بابا بمونیم.»
شانه های محکم بابا میلرزید. پاهای من میلرزید. دستهایم یخ زده بود. دلم به این زودی برای علی تنگ شده بود. در آن لحظات دلم میخواست همه بروند و من تنها باشم. دلم میخواست علی مثل چند دقیقه پیش کنارم بایستد و از او بپرسم: «علی آقا، زینب وار یعنی چطوری؟ دلم میخواست کسی توی باغ بهشت نبود و با
صدای بلند گریه میکردم.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
🌹@tarigh3
ساعات آخر ماه رجب،
دلم را مشغول کردهام😔
به ذکرِ:
اللهم لا تجعل عواقب اعمالی حسره
که مدام از خدا بخواهم
عاقبت اعمال ماه رجبم
را حسرت و ندامت قرار ندهد ...😔😔
بی امان کلون درب خانهاش را بکوبم
و بر خواستهام اصرار کنم
تا گناهانم مانع توفیقاتم نباشد .
و الحق که اوست کریم الصفح و مقیل العثرات ما بیچارگان ...🌸
همان که آن گونه میبخشد
که گویی گناهی نکردهای
و تمام از دست رفتهها را
بازمیگرداند ...🌺
📢این ساعات پایانی رو ازدست ندهید.التماس دعا فرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ازلحاظروحینیازدارم
جلویضریحت
بشینیموخیره
بهضریحتزیرلب
زمزمهکنم
اومدمتنهایتنها،
منهمونتنهاترینم :)
🌷سلام بر شعبان و اعیادش ، سلام بر حسین و عباسش ، سلام بر سجاد و سجودش ، سلام بر نیمه شعبان و ظهور مولودش. آغاز ماه رسول خدا ، ماه شادی آل الله مبارک باد
✨حلول #ماه_شعبان مبارک✨
🌹@tarigh3
🍃شفیع دنیا و آخرتم
لحظهای که بی تو از عمر ما میگذرد، نعمتی است که به گناه بزرگ ناسپاسی از میان میرود. این لحظه که باز نمیگردد؛ اما خدا کند که تاوانش را بشود با غرق شدن در یاد تو از میان برد!
تو اگر پادرمیانی کنی، خدا ما را به خاطر این همه ناسپاسی میبخشد و اگر کمک کنی، لحظههامان همه غرق در یاد تو میشود. به بیچارگیمان رحم کن؛ هم پادرمیانی کن و هم کمک.
شبت بخیر شفیع دنیا و آخرتم!
🌹@tarigh3