فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حرم مطهر تو، خونهی امیدمونه
تو پناه بیکسیمی، تو این زمونه
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا
🌹@tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
من احتمالا به همراه همتی رای میدم 😃 🌹@tarigh3
همتی هنوز شناسنامه قدیمیشو عوض نکرده، چجوری از تغییر حرف میزنه؟
صلوات+امام+رضا.mp3
156.1K
💫🌺🍃
🌺
💠 صلوات خاصه امام رضا علیهالسلام
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى الْإِمَامِ التَّقِیِّ النَّقِیِ وَ حُجَّتِکَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّیقِ الشَّهِیدِ صَلاَةً کَثِیرَةً تَامَّةً زَاکِیَةً مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً کَأَفْضَلِ مَا صَلَّیْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِیَائِکَ
🌹🌿🌹🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 هرکسی نباید جای آقای #رئیسی بنشیند
🔻 ما در روزگاری هستیم که مهمتر از اینکه کی رئیس جمهور میشه، اینه که الگوی ریاست جمهوری چی باید باشه.
🔻 این گفتمان را آنقدر سنگین کنید که هرکسی جرئت نکند خودش را کاندیدا کند.
🔻 اگر دیر بجنبیم دشمن چنان سریع قلبها را ایزوگام میکند که دیگر حرف ما را قبول نمیکنند.
👤 حجتالاسلام مهدوی ارفع
#شهید_جمهور
أَلا بِذِكرِ اللَّهِ تَطمَئِنُّ القُلُوبُ
استادی می فرمود :
این آیه معنایش این نیست که با ذکر خدا دل آرام می گیرد
این جمله یعنی خدا می گوید:
جوری ساختم تو رو که جز با یاد من آرام نگیری...!!
تفاوت ظریفیه!
اگه بیقراری...
اگه دلتنگی...
اگه دلگیری...
گیر کار اونجاست که هزار یاد، جز یاد خدا، تو دلت جولان میده...
•🌿•
"غـآفـلم"، بـٰاز خَـبـردٰارم ڪُن۔۔
﴿یُوسُـــــف فٰـاطمهۜ𔘓﴾، بـیدٰارم ڪُن!
بٰـارسَنـگـیـن گــنـآه آوردَم۔۔۔
أز سَر ""لُطف""، سبک بٰارم ڪُن◇◇
اِ؎ طَبـیـبے کِہ پِےبیمآر؎
«نَظـر؎ بَر دِل بـیـمآرم ڪُن۔۔»
#امام_زمان
همین که نوکرم الحمدالله .mp3
14.93M
نمیدونی چقدر سخته صبوری
چی دارم میکشم از درد دوری...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با این ۲ کار گره زندگیت باز میشه !🙃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عاشقانهترین آیه قرآن.. 💚
🌹@tarigh3
4_6006056664426349546.mp3
6.63M
🏴#امام_رضا_علیه_السلام
🏴#سبک_واحد
🎤مداح :کربلایی حسین عینی فرد
2.55M
خط تخریب و سیاه نمایی خط دشمن است.
لطفاً کاندیدای رقیب را سیاه نمایی و تخریب نکنید.
خط اسراییل نا امید سازی مردم است
با اسرائیل همراهی نکنید...
➖➖➖
تحلیل وضعیت انتخابات کشور
➖➖➖
#شیخ_قمی
#نه_به_تخریب
مورد داشتیم آقاهه میره نوار قلب بگیره
خانمش میاد به پرستاره میگه ببین به جز من کسی دیگه توقلبش نیست️
میگند دستگاه نوار قلب بجای زیگزاگ؛موج مکزیکی می رفته😂😁
🌹@tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «#درد
✨📚✨﷽✨📚✨
📚✨📚✨
✨📚✨
📚✨
✨
صلوات و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان
📖روایت «#دردانه_کرمان»
🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا
🔹فصل: دوم
🔻قسمت: ۳۸، ۳۹
برای تولد دوستم دعوت شده بودم.
همین که از سر کار آمد، بهش گفتم «بابا، فردا جشن تولد دوستمه من هم دعوتم.»
گفت « تولدشون مبارک باشه. »بعد از ناهار،
با وجود خستگی ای که داشت، صدام زد،
گفت «فاطمه جان، بیا!» رفتم کنارش نشستم.
گفت«فاطمه، دخترم، تو دختر فهمیده ای هستی. خودت خیلی چیزها
رو درک می کنی.
فقط تنها ازت می خوام توی انتخاب دوستت، نهایت دقتت رو بکنی.
حالا این دوستت رو که تولدشه چقدر می شناسی؟ مطمئنه؟ ».
گفتم «زیاد نه».
سؤالش باعث شد که درباره ی دوستم بیشتر تحقیق کنم و فکر کنم که می خوام رابطه ام را باهاش ادامه بدهم یا نه.
خیلی خوشحال بودم که بابام نسبت به کوچک ترین مسائل مربوط به من بی تفاوت نیست.
هیچ کس نمی توانست به اندازه ی بابا درکم کند.
بابا، بهترین دوستم بود.
یادم می آید یکی از دوست هام، باباش را از دست داده بود. خیلی ناراحت بودم که از حالا چه جوری می خواهد بدون بابا زندگی کند.
بغض ،گلویم را گرفته بود.
نمی توانستم
حتی یک لحظه خودم را جای دوستم بگذارم.
بابا ، علت ناراحتی ام را پرسید. محکم بغلش کردم. گفتم«خدا نکنه یه روز کنارم نباشی!».
بابا بوسیدم و با حرف هاش
آرامم کرد.
از آن به بعد، هر وقت از مدرسه می آمدم، احوال دوستم را می پرسید که «الان چه کار میکنه؟»
الان که باباش نیست، چه جوریه؟!»...
🌹@tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «#درد
✨📚✨﷽✨📚✨
📚✨📚✨
✨📚✨
📚✨
✨
صلوات و سلام خداوند بر ارواح طیبه ی شهیدان
📖روایت «#دردانه_کرمان»
🔸خاطراتی از سردار شهید حسین بادپا
🔹فصل : دوم
🔻قسمت ۴۰
هر وقت دو سه روز تعطیل بود، پیشنهاد می کرد برویم مسافرت؛ شیراز، بندرعباس و ..... سعی می کرد که تو مسافرت بهمان خیلی خوش بگذرد. عیدها، هرسال دوست داشت تحویل سال، مشهد باشیم. زیارت حضرت معصومه(ع)، بهش خیلی آرامش می داد. هر وقت فرصتی پیدا میکرد، دوست داشت برود قم. آخرین باری که از سوریه آمد، به مامان گفت: من از تهران می رم قم؛ شما هم بیایین قم. اونجا همدیگه رو می بینیم.
بابا، هیچ وقت به زور ما را به کاری مجبور نمی کرد؛ حتی نماز خواندن. صبح ها برام سخت بود که از رختخواب جدا شوم. زمان اذان، بابا پشت در اتاقم می ایستاد و با صدای بلند اذان می گفت. چشم هام را باز میکردم و به کارش خنده ام می گرفت. پا می شدم، وضو می گرفتم، نمازم را میخواندم.
یک بار بابا، اول مرا بیدار کرد. نمازم را خواندم و خوابیدم. بعد مامان بیدار شد. فکر می کرد هنوز بیدار نشده ام. آمد بالا سرم، گفت پاشو، نمازت قضا می شه. هر چی گفتم مامان، من نمازم رو خونده ام...، قبول نکرد. مجبور شدم دوباره نماز بخوانم. بابا، زمانی به دادم رسید که نمازم تمام شده بود. گفت بچه ام نمازش رو خونده...نگاهی به بابا کردم، و سه تایی خندیدیم. گفتم: بابا به اندازه ی یه نماز دو رکعتی دیر اومدی!
🌹@tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات و سلام خداوند بر ارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «#
✨📚✨﷽✨📚✨
📚✨📚✨
✨📚✨
📚✨
✨
صلوات و سلام خداوند بر ارواح طیبه ی شهیدان
📖روایت «#دردانه_کرمان»
🔸خاطراتی از سردار شهید حسین بادپا
🔹فصل: دوم
🔻قسمت: ۴۱
آخرین پرواز بابا، نیمه شب بود.
ما خواب بودیم.
بابا این اواخر خیلی تغییر کرده بود.
می دانستم شهید می شود.
از زمانی که رفت سوریه، پیش خودم تصور می کردم: بابا وقتی شهید شد، چه عکس العملی باید نشان بدهم.
روزی، ازصبح دل شوره ی عجیبی داشتم.
مامان، هر صبح زود می رفت بیرون، دنبال کارهاش.
نزدیک های ظهر آمد خانه.
چشم هاش قرمز و خودش به هم ریخته بود.
بدون این که جواب سلامم را بدهد، وسایلش را انداخت زمین، و زد زیر گریه.
هاج و واج، وسط اتاق ایستاده بودم.
می دانستم که دل شوره ام بی علت نیست.
توان پاهام از دست رفته بود.
زانوهام شل شده بود.
برای لحظاتی فقط به مامانم نگاه می کردم.
گفتم«مامان، چی شده ؟!»
داد زد «فاطمه، می کن بابات شهید شده…
فاطمه، بی بابا شدی!
فاطمه، یتیم شدی…»
دنیا روی سرم خراب شده بود.
اشک هام مجال هیچ حرفی رابهم نمی داد.
فقط کلمات مامانم، تو ذهنم مرور می شد: شهید؛یتیم؛ بی بابا…
تلفن خانه زنگ زد.
سردار سلیمانی بود.
مامان، گوشی را برداشت.
با گریه پرسید «حاج آقا، چه خبر از حسین؟!»
سردار سلیمانی گفت: حاج خانم، آخرین خبری که ما داریم، مجروح شده و دست اون هاست…
ده روز طول کشید تا خبر قطعی شهادتش را دادند.
از حرف های آقای شیرازی فهمیدم داعشی ها قصد مبادله با پیکر بابا را دارند.
به ایشان گفتم «حاج آقا، من وقتی حضور بابام رو الآن کنارم حس می کنم، فرقی نمی کنه که اینجا باشه یا سوریه»
پیش خودم گفتم: زمانی که دل تنگش می شم، دلم می گیره، می رم جایی که بابام دل تنگی هاش رو می برد؛ سر قبر شهید یوسف الهی.
من هم همون جا درد دل می کنم.
به آقای شیرازی گفتم: اصلاً ما راضی نیستیم برای برگردوندن پیکر بابا، کوچک ترین مبادله ای بشود.
🌹@tarigh3