کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖 روایت «#د
✨📚✨﷽✨📚✨
📚✨📚✨
✨📚✨
📚✨
✨
صلوات و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان
📖روایت «#دردانه_کرمان»
🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا
🔹فصل : سوم
🔻ادامه قسمت: ۵۱
گفتم《حسین، می دونی الآن توی این واحد که اومده ای، وضعیت اطلاعات و عملیات چه جوریه؟!
می دونی کسی که اینجا می آد، تا لحظه ی شهادت باید اینجا بمونه؟》
گفت:《بله این ها رو بهمون گفته اند.
خدا کنه کاری از دستم بربیاد.》
زدم روی شونه ی ابراهیم.
گفتم《مواظب هم شهری ما باش. رمز و رموز کار شناسایی و هرچی رو که می دونی، به حسین هم یاد بده.》
ابراهیم گفت《چشم!》.
رو کردم به حسین،
گفتم《ببین، حسین! چون هم شهری ام هستی، پارتی بازی کردم؛ با گُل سرسبد بچّه ها آشنات کردم.
قدر ابراهیم رو بدون. سعی کن خیلی چیزها در کنار کارت، ازش یاد بگیری.》
ابراهیم خندید و گفت: اینجا، همه ی بچّه ها، گلِ سرسبدند.
همه مثل حسین آقا خوب اند.
ابراهیم، علاقه ی خیلی خاصی به بچّه های کم سنّ و سال داشت. برایشان خیلی دلسوز بود و با آن ها دوست می شد.
از وضعیت خانوادگی شان خبر می گرفت.
خیلی هم به بچّه ها گیر می داد.
می گفت《حالا که اینجا رو انتخاب کرده اید،
نباید درس و مشق تون رو فراموش کنین.》
مرتب پی گیری می کرد. در هر کاری، برای بچّه ها سرمشق بود؛ از نماز و قرآن تا روحیه ی شاداب
جذابیت خاصی برای اطرافیانش داشت؛ خستگی و رنج دوری از خانه را از جسم و روح بچّه ها بیرون می کرد.
همه، او را فردی مخلص، عابد و دلسوز می شناختند. هر وقت حسین را می دیدم، متوجه می شدم که اخلاق و رفتار و کردارش، روز به روز به ابراهیم شبیه تر می شود. تا زمان عملیات بدر، کنار هم بودیم. بعد از عملیات می بایست به ستاد می رفتم. از آن به بعد، گه گاهی حسین را می دیدم و از حالش خبردار می شدم.
🌹@tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «#درد
✨📚✨﷽✨📚✨
📚✨📚✨
✨📚✨
📚✨
✨
صلوات و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان
📖روایت «#دردانه_کرمان»
🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا
🔹فصل : سوم
🔻قسمت : ۵۲
تا این که عراقیها، عملیات شان را شروع کردند. حسین و مهدی هم در این عملیات شرکت کردند.
دوشادوش بقیه ی بچه ها، در منطقه شوش، به آن سمت کرخه می رفتند و با دشمن درگیر میشدند و شب برمیگشتند.
شب عملیات، آتش دشمن، خیلی سنگین بود. ما نسبت به عراقی ها امکانات و تجهیزات زیادی نداشتیم؛ ولی با صحنه هایی مواجه میشدیم که انگیزه هایمان قوی می شد.
پیرمرد های عرب زبانی از اهالی شوش، با تفنگ برنو میآمدند و کنار بچه ها با دشمن می جنگیدند.
با شلیک تیر، دست شان می لرزید. وقتی ازشان می پرسیدیم چرا شما اینجایید؟!
تا ما هستیم، اصلا نیازی نیست که... ، قبل از این که حرفمان تمام شود، می گفتند ما می دونیم کار زیادی از دست مون بر نمی آد.
اگه اینجاییم فقط برای دلگرمی شما جوون هاست.
از طرفی هم جوانهایی کم سن و سال، با قدهای کوتاه، مثل حسین و مهدی بودند که مثل شیر با تمام نیرو میجنگیدند.
این ها باعث شده بود که کمتر احساس خستگی بکنیم با روحیه ی بسیار قوی، با تمام نیرویی که داشتیم، در مقابل دشمن مقاومت می کردیم.
عراقیها آنجا شکست خوردند و نتوانستند پیش روی کنند.
بعد از عملیات حسین و مهدی سعی میکردند تجربه بیشتری کسب کنند.
🌹@tarigh3
.
اگه کسی خوبیهات رو فراموش کرد،
تو خوب بودن رو فراموش نکن! 🌱
🌹@tarigh3
✍سالروز آغاز زعامت علمدار عصر ظهور تمنّای دلِ اهل ولا و سر تا به قدم جلوهای از نور خدا حضرت امام خامنه ای مد ظله العالی گرامی باد.
#جانم_فدای_رهبرم_خامنه_ای
🌹@tarigh3
حضرت آقا!
اگر امام به ما جرئت طوفان داد
شما در طی این سالها به ما
نحوهی گذر از طوفان رو یاد دادی...
سرتون سلامت♥️
#امام_خامنهای(مدّظله)
🌹@tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
حضرت آقا! اگر امام به ما جرئت طوفان داد شما در طی این سالها به ما نحوهی گذر از طوفان رو یاد دادی..
سال 68 برخی افراد به آقای بهجت گفتند:
آقای خامنهای برای رهبر شدن جوان است!
ایشان در پاسخ این افراد فرمودند:
«همان یک بار که گفتند علی(ع) برای خلافت جوان است، برای هفت پشتمان کافیست!»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من باورم شده که فدای تو می شوم..
سخت است
بگذرم من از این باورم حسین💔
صلیاللهعلیکیا اباعبدالله
مهربون اربابم ♥️حسین(ع)
💫شبتون و عاقبتتون حسینی 💫
🌹@tarigh3
دانه دانۀ ذکر تسبیحم فقط شد یاحسین
شأن ذکرت کمتر از یا «نور و یا قدوس» نیست!
#حسین_جـآنم
#دلتنگ_آغوش_حرمتم
🌹@tarigh3
.
چه قدر از مهربانی بی نصیب است
برایش عشق، احساسی عجیب است...
چه قدر امروز، انسان معاصر
بدون «یا اباصالح» غریب است...😔
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
تعجیل در فرج مولایمان صلوات 🌷
شبتونمهدوی 💚
التماس دعا
🌹@tarigh3