خیلی کم حرف میزد، اگر می خواست در جمع چیزی بگوید حدیث یا روایت یا نکته ای معنوی می گفت. یک روز آمد و گفت: فلانی مرا حلال کن غیبت شما را کردم. قبل از اینکه چیزی بگویم ادامه داد: جایی بودم پشت سر شما حرفی زدم. تنم لرزید با اینکه نسبت به این کار خودم حالت تنفر پیدا کردم، اما آمدم که شما مرا حلال کنید.
#شهید_ابراهیم_باقری_زاده
🌹@tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «#درد
✨📚✨﷽✨📚✨
📚✨📚✨
✨📚✨
📚✨
✨
صلوات و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان
📖 روایت «#دردانه_کرمان»
🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا
🔹فصل : سوم
🔻قسمت ۵۰
هر کسی بر اساس روحیه و توانی که در خود می دید، یکی از واحدها را انتخاب میکرد. عده ی زیادی از بچه ها به واحد تخریب رفتند؛ بقیه به واحدهای دیگر. حدود ۵۰ تا ۶۰ نفر هم به واحد اطلاعات رفتیم. ابتدا در اهواز بیست روز سرگرم آموزش های اولیه بودیم. در همین مدت، ۲۰ نفر از بچه ها از جمع ما جدا شدند. ۳۰ نفری که باقی مانده بودیم، برای ادامه ی آموزش ها، خود را به مسئولان آموزشی، آقای شرفعلی پور و آقای هندوزاده، معرفی کردیم. مسئولان، ما را به مهران بردند. واحد اطلاعات، برای جذب نیرو، وضعیت خاص خود را داشت. کسانی پذیرفته می شدند و می ماندند که شجاع و نترس بودند. در مهران، آموزش ها سخت تر بود. در نهایت، از آن ۳۰ نفر فقط ۵ نفر ماندیم: من، حسین بادپا، مهدی زینلی، غلام امیری و غلام حسین شجاعی. بقیه ی بچه هایی که آنجا بودند، از قبل وارد واحد اطلاعات شده بودند. دوستی من و حسین، از همین جا شروع شد. در همین مدت آموزشی، با روحیه ی حسین آشنا شده بودم. یکی از خصوصیات حسین، نترس بودن و شجاعتش بود. من یقین داشتم که حسین در همین واحد ماندگار میشود.
🌹@tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖 روایت «#د
✨📚✨﷽✨📚✨
📚✨📚✨
✨📚✨
📚✨
✨
صلوات و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان
📖روایت «#دردانه_کرمان»
🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا
🔹فصل : سوم
🔻ادامه قسمت: ۵۱
گفتم《حسین، می دونی الآن توی این واحد که اومده ای، وضعیت اطلاعات و عملیات چه جوریه؟!
می دونی کسی که اینجا می آد، تا لحظه ی شهادت باید اینجا بمونه؟》
گفت:《بله این ها رو بهمون گفته اند.
خدا کنه کاری از دستم بربیاد.》
زدم روی شونه ی ابراهیم.
گفتم《مواظب هم شهری ما باش. رمز و رموز کار شناسایی و هرچی رو که می دونی، به حسین هم یاد بده.》
ابراهیم گفت《چشم!》.
رو کردم به حسین،
گفتم《ببین، حسین! چون هم شهری ام هستی، پارتی بازی کردم؛ با گُل سرسبد بچّه ها آشنات کردم.
قدر ابراهیم رو بدون. سعی کن خیلی چیزها در کنار کارت، ازش یاد بگیری.》
ابراهیم خندید و گفت: اینجا، همه ی بچّه ها، گلِ سرسبدند.
همه مثل حسین آقا خوب اند.
ابراهیم، علاقه ی خیلی خاصی به بچّه های کم سنّ و سال داشت. برایشان خیلی دلسوز بود و با آن ها دوست می شد.
از وضعیت خانوادگی شان خبر می گرفت.
خیلی هم به بچّه ها گیر می داد.
می گفت《حالا که اینجا رو انتخاب کرده اید،
نباید درس و مشق تون رو فراموش کنین.》
مرتب پی گیری می کرد. در هر کاری، برای بچّه ها سرمشق بود؛ از نماز و قرآن تا روحیه ی شاداب
جذابیت خاصی برای اطرافیانش داشت؛ خستگی و رنج دوری از خانه را از جسم و روح بچّه ها بیرون می کرد.
همه، او را فردی مخلص، عابد و دلسوز می شناختند. هر وقت حسین را می دیدم، متوجه می شدم که اخلاق و رفتار و کردارش، روز به روز به ابراهیم شبیه تر می شود. تا زمان عملیات بدر، کنار هم بودیم. بعد از عملیات می بایست به ستاد می رفتم. از آن به بعد، گه گاهی حسین را می دیدم و از حالش خبردار می شدم.
🌹@tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «#درد
✨📚✨﷽✨📚✨
📚✨📚✨
✨📚✨
📚✨
✨
صلوات و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان
📖روایت «#دردانه_کرمان»
🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا
🔹فصل : سوم
🔻قسمت : ۵۲
تا این که عراقیها، عملیات شان را شروع کردند. حسین و مهدی هم در این عملیات شرکت کردند.
دوشادوش بقیه ی بچه ها، در منطقه شوش، به آن سمت کرخه می رفتند و با دشمن درگیر میشدند و شب برمیگشتند.
شب عملیات، آتش دشمن، خیلی سنگین بود. ما نسبت به عراقی ها امکانات و تجهیزات زیادی نداشتیم؛ ولی با صحنه هایی مواجه میشدیم که انگیزه هایمان قوی می شد.
پیرمرد های عرب زبانی از اهالی شوش، با تفنگ برنو میآمدند و کنار بچه ها با دشمن می جنگیدند.
با شلیک تیر، دست شان می لرزید. وقتی ازشان می پرسیدیم چرا شما اینجایید؟!
تا ما هستیم، اصلا نیازی نیست که... ، قبل از این که حرفمان تمام شود، می گفتند ما می دونیم کار زیادی از دست مون بر نمی آد.
اگه اینجاییم فقط برای دلگرمی شما جوون هاست.
از طرفی هم جوانهایی کم سن و سال، با قدهای کوتاه، مثل حسین و مهدی بودند که مثل شیر با تمام نیرو میجنگیدند.
این ها باعث شده بود که کمتر احساس خستگی بکنیم با روحیه ی بسیار قوی، با تمام نیرویی که داشتیم، در مقابل دشمن مقاومت می کردیم.
عراقیها آنجا شکست خوردند و نتوانستند پیش روی کنند.
بعد از عملیات حسین و مهدی سعی میکردند تجربه بیشتری کسب کنند.
🌹@tarigh3
.
اگه کسی خوبیهات رو فراموش کرد،
تو خوب بودن رو فراموش نکن! 🌱
🌹@tarigh3
✍سالروز آغاز زعامت علمدار عصر ظهور تمنّای دلِ اهل ولا و سر تا به قدم جلوهای از نور خدا حضرت امام خامنه ای مد ظله العالی گرامی باد.
#جانم_فدای_رهبرم_خامنه_ای
🌹@tarigh3
حضرت آقا!
اگر امام به ما جرئت طوفان داد
شما در طی این سالها به ما
نحوهی گذر از طوفان رو یاد دادی...
سرتون سلامت♥️
#امام_خامنهای(مدّظله)
🌹@tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
حضرت آقا! اگر امام به ما جرئت طوفان داد شما در طی این سالها به ما نحوهی گذر از طوفان رو یاد دادی..
سال 68 برخی افراد به آقای بهجت گفتند:
آقای خامنهای برای رهبر شدن جوان است!
ایشان در پاسخ این افراد فرمودند:
«همان یک بار که گفتند علی(ع) برای خلافت جوان است، برای هفت پشتمان کافیست!»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من باورم شده که فدای تو می شوم..
سخت است
بگذرم من از این باورم حسین💔
صلیاللهعلیکیا اباعبدالله
مهربون اربابم ♥️حسین(ع)
💫شبتون و عاقبتتون حسینی 💫
🌹@tarigh3
دانه دانۀ ذکر تسبیحم فقط شد یاحسین
شأن ذکرت کمتر از یا «نور و یا قدوس» نیست!
#حسین_جـآنم
#دلتنگ_آغوش_حرمتم
🌹@tarigh3
.
چه قدر از مهربانی بی نصیب است
برایش عشق، احساسی عجیب است...
چه قدر امروز، انسان معاصر
بدون «یا اباصالح» غریب است...😔
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
تعجیل در فرج مولایمان صلوات 🌷
شبتونمهدوی 💚
التماس دعا
🌹@tarigh3
.
#قرار_شبانه
به نیت تعجیل در فرج امام زمان عج
هدیه محضر مادر بزرگوارشون
حضرت سیده نرجس خاتون سلام الله علیها ۵ شاخه گل صلوات 🌷🌷🌷🌷🌷
.#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهم
طبق قرارمون
تا چهلمین روز شهادت آقای رئیسی و همراهانشون
این صلوات ها را به نیابت از این عزیزان محضر مادر امام زمان عج تقدیم می کنیم 🌷
.
🌼 السلام علیک یا بقیه الله
دیدن روی شما کاش میسر میشد
شام هجران شماکاش که آخر میشد
بین ما "فاصله ها" فاصله انداختهاند
کاش این فاصله با آمدنت سر میشد
صبحتون مهدوی💚💫
🌼 الّلهُـمَّ عَجِّـلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَــرَج
🌹@tarigh3
گفتند : عطا نمی شود . . . اما شد
بخشیده خطا نمی شود . . . اما شد ؛
گفتند به این "حسین حسین" گفتن ها
درد تو دوا نمی شود . . . اما شد '
السلام علیک یا اباعبدالله(ع) ❤️
صبحتون حسینی 🌤
🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸💐🌹💐🌸🍃
سلام و صبح بخیر
ناگفته های شهید رئیسی🌹
"تحمل انتقاد و سعه صدر و گذشت و ادب"
تندترین نقدها را به او کردم ام ذرهای رفتارش تغییر نکرد
اینکه میگیم ما به کمتر از رئیسی راضی نیستیم این یک نمونه از ویژگی های ایت الله شهید رئیسی است.
امیدوارم این ۸۰ پهلوانی که کمر همت برای خدمت بسته اند حداقل زندگی و مرام و رفتار شهید رئیسی را مطالعه کنند....❗️
🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این رسم دنیا نیست
بس که دلتنگم اگر گریه کنم، میگویند:
قطرهای قصدِ نشاندادنِ دریا دارد
السلام علیک یا سلطان عشقــــ♥️ علی بن موسی الرضا (ع)
#چهارشنبه_های_امام_رضایی⛅️
خدا چه میخورد؟
حکایت است که پادشاهی از وزیرخود پرسید:
بگو خداوندی که تو می پرستی چه می خورد،
چه می پوشد و چه کار می کند و اگر تا فردا جوابم نگویی عزل می گردی.
وزیر سر در گریبان به خانه رفت .
وی را غلامی بود که وقتی او را در این حال دید پرسید که او را چه شده؟
و او حکایت بازگو کرد.
غلام خندید و گفت : ای وزیر عزیز این سوال که جوابی آسان دارد.
وزیر با تعجب گفت : یعنی تو آن میدانی؟ پس برایم بازگو ؛ اول آنکه خدا چه میخورد؟
- غم بندگانش را، که میفرماید من شما را برای بهشت و قرب خود آفریدم. چرا دوزخ را برمیگزینید؟
- آفرین غلام دانا.
- خدا چه میپوشد؟
- رازها و گناه های بندگانش را
- مرحبا ای غلام
وزیر که ذوق زده شده بود سوال سوم را فراموش کرد و با شتاب به دربار رفت و به پادشاه بازگو کرد
ولی باز در سوال سوم درماند، رخصتی گرفت و شتابان به جانب غلام باز رفت و سومین را پرسید.
غلام گفت : برای سومین پاسخ باید کاری کنی.
- چه کاری ؟
- ردای وزارت را بر من بپوشانی، و ردای مرا بپوشی و مرا بر اسبت سوار کرده و افسار به دست به
درگاه شاه ببری تا پاسخ را باز گویم.
وزیر که چاره ای دیگر ندید قبول کرد وبا آن حال به دربار حاضر شدند
پادشاه با تعجب از این حال پرسید ای وزیر ای چه حالیست تو را؟
و غلام آنگاه پاسخ داد که این همان کار خداست ای شاه که وزیری را در خلعت غلام
و غلامی را در خلعت وزیری حاضر نماید.
پادشاه از درایت غلام خوشنود شد و بسیار پاداشش داد و او را وزیر دست راست خود کرد.
.
•┈┈•✾•🌿🖌🕯📖☕️🌿•✾•┈┈•
✅حاج حسن میگفت:
رفته بودیم روسیه که موشک بخریم؛
افسر روسی بهمون موشک نداد از ما اصرار از اون انکار...
از آخر بهش گفتم:
«ما خودمون میریم میسازیم!»
افسر روسی هم خندید.
برگشتیم ایران،هر کار کردیم دیدیم نشد!
پناهنده شدیم به حضرت ثامن الحجج علیه السلام و راهی مشهد شدیم
سه روز میرفتم حرم توسل میکردم،
فکر میکردم و...
تا اینکه روز سوم یک جرقه ای تو ذهنم خورد و یک طرح موشکی به ذهنم رسید.
برگشتم همونجا تو دفتر نقاشی بچهام اولین طرح رو زدم.
بعدها همین شد طرح اولیه «نسل اول موشکهای نقطه زن» ایران و بهتر از موشک های روسی...
#شهید_حسن_طهرانی_مقدم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا