فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام ،
لطفا این کلیپ از رائفی پور را تا حد امکان در گروه ها ، کانال ها و دوستانتان انتشار دهید🌺
🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 یک خانم جوان خطاب به پزشکیان: هنوز دلیل موجهی برای من نیاوردهاید، شما چه برنامههایی دارید که من به شما رای بدهم؟/ شما برای همه چیز میگویید اگر! تضمین شما برای ما چیست؟
#نه_به_سرطان_اصلاحات
#نه_به_دولت_سوم_روحانی
#نه_به_پزشکیان
#انتخاب_اصلح
بزرگوارانی که هنوز توفیق خرج کردن در راه عیدالله الاکبر
و احیای ولایت آقا امیرالمؤمنین
را پیدا نکردند
فرصت برای جبران هست
اسم خودتون را در غدیریون ثبت کنید ولو با مبلغی اندک ..
#رفیق_جا_نمونی
.
اینو گوشه ی ذهن مون داشته باشیم
رزق محرم را توی غدیر میدن..✅
اگه توفیق درک قیام امام حسین و اقامه عزای سیدالشهدا و بهره بردن از مراسمات و اشک و سوز
و...
زیارت...
و
زیارت اربعین میخوایم
باید بدونیم
همه و همه تنها نصیب کسایی میشه که از کنار غربت غدیر بی تفاوت رد نشدند👌👌
کسانی که در راه امیرالمؤمنین حضرت زهرا(س) را که اولین مدافع غدیر بود یاری نکنن
حضرت زهرا از توفیقات حسینی شون کم می کنن..
.
حج سعید یِ وقت نَخی به نفعی کِسی وَخسی (پاشی) بری بالاوا (بری کنار)
ما بچا اصفون هوا کاردا داریم😁
🌹@tarigh3
به قنوت و رکوع و سجودتان سوگند؛ که نخواهیم گذاشت انقلاب دست نااهلان بیافتد...
#انتخاب_اصلح
اگه زخمت رو درمان نکنی به کسایی زخم خواهی زد که نقشی تو زخمی کردنت نداشتند...
دوباره بخونش...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#انتخابات
#وایتبرد_موشن
✅با حضور خود آینده ساز باشیم💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺️میگن نتیجه انتخابات از قبل مشخصه و رای ما تاثیر نداره...
#انتخابات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ شعار دانشجویان شریف در بدرقه دکتر جلیلی؛
"بعد شهید رئیسی فقط سعید جلیلی"
"رای ما یککلام، جلیلی والسلام"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️استقبال پرشور و گرم تبریزی های غیور از دکتر جلیلی
#سعید_جلیلی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌ پزشکیان: معتقدم بنزین باید بشود 20 هزار تومن، حتی 25 هزار تومن
❌ این کلیپ رو هر جا میتونید پخش کنید ملت بفهمن چه تفکر مسمومی ادعای درد مردم و حل مشکلات اقتصادی داره
#نه_به_دولت_سوم_روحانی
ای کاش که آسمان دری بگشاید
خالق به وطن عنایتی فرماید
تا #هشتم_تیر،از دلِ صندوق رای
آنکس که شبیه توست بیرون آید
#انتخابات
#یکی_مثل_رئیسی_عزیز
#شهید_خدمت
🌹@tarigh3
👤 شهید عباس جوشقانیحسینآبادی :
🖋 خوب دقت کنید
به چه کسی رأی میدهید
که اگر خطا کنید روز قیامت
جوابگوی خون شهیدان خواهید بود.
🌹@tarigh3
ناراحت شدم. گفتم: این چه کاریه شما می کنی ؟ چرا میرید اون ور خط، وسط عراقی ها؟ کجای دنیا، فرمانده نیروی زمینی میره وسط دشمن ؟
خیلی آرام گفت: من باید خودم به یقین برسم، بعد نیروهام رو بفرستم اون ور.
بیش تر لجم گرفت. گفتم: اصلا بیا بریم پیش این حاج آقایی که توی قرارگاهه، تکلیف شما رو روشن کنه. ببینم شما شرعا حق داری بری توی مهلکه یا نه ؟
گفت: حالا بشین، بعد من باید خط خودی رو رد کنم باید برم. که اگه پای بی سیم گفتم این کار باید بشه، بدونم شدنیه یا نه تو هم حرص نخور نیروی زمینی ارتش، بدون فرمانده نمی مونه من برم یکی دیگه.
#شهید_صیاد_شیرازی
🌹@tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «#درد
✨📚✨﷽✨📚✨
📚✨📚✨
✨📚✨
📚✨
✨
صلوات و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان
📖روایت «#دردانه_کرمان»
🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا
🔹فصل :سوم
🔻 ادامه قسمت : ۸۱
بچّه ها هم جواب می دادند «داورون …آی داورون…».
آن شب با روحیه ی خیلی خوب و شاد آقای امینی ،بچّه ها کلی خندیدند.
فردا صبح هم من و آقای سرچشمه پور ، یک جیپ فرماندهی گرفتیم.
آقای امینی نشست پشت فرمان.
بابچّه ها ،کل خط را چند بار دور زدیم.
بعد از مدّتی ، اوضاع تقریباً آرام شده بود.
تا این که سرانجام قطع نامه پذیرفته و جنگ تمام شد.
قسمت:۸۲
همرزم شهید: علیرضا فداکار
جنگ تمام شده بود.
برگشتیم رفسنجان.
من و حسین، بعد از جنگ، ارتباط مان باهم بیشتر شده بود.
بیکار بودیم.
حوصله نداشتیم در خانه بمانیم.
یک موتور داشتم ؛می رفتم دنبال حسین.
روزها تا شب باهم توی شهر ،بی هدف این طرف و آن طرف می رفتیم.
هر دو گم شده ای داشتیم که دنبالش می گشتیم.
آرام و قرار نداشتیم.
به دوستان و خانواده ی شهدا سر می زدیم.
تنها جایی که کمی آرام می شدیم، گلزار شهدا بود.
هیچ کس، حرف جامانده های جنگ را نمی دانست یا نمی فهمید.
ساعت ها کنار مزار دوستان شهیدمان می نشستیم، درد دل می کردیم و افسوس می خوردیم.
دو ماه بعد از پایان جنگ ،من ازدواج کردم.
یک سال بعد هم حسین ازدواج کرد.
باهم ارتباط خانوادگی پیدا کرده بودیم.
با حسین ، پدرومادرش و همسرم رفتیم مشهد.
بعد از این که برگشتیم، من به عنوان فرمانده سپاه سرچشمه معرفی شدم.
من هم حسین را جانشین خودم انتخاب کردم.
ادامه دارد …
🌹@tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «#درد
✨📚✨﷽✨📚✨
📚✨📚✨
✨📚✨
📚✨
✨
صلوات و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان
📖روایت «#دردانه_کرمان»
🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا
🔹فصل: سوم
🔻ادامه قسمت: ۸۲
روزی، حسین و آقای کاربخش رفته بودند رفسنجان.
من فردا صبح زود جلسه داشتم. حسین می بایست برمی گشت سرچشمه. بهش زنگ زدم و گفتم《صبح زود، سرچشمه باشی.》.
علی الظاهر حسین و آقای کاربخش، شب تا صبح نخوابیده بودند. بعد از نماز صبح، سوار لندکروز می شوند و به سمت سرچشمه حرکت می کنند.
نزدیک یک درّه خواب شان می برد و ماشین می رود توی درّه! صبح شده بود. هر چی منتظر شدم، دیدم خبری ازشان نیست.
سرانجام زنگ زدند و خبر دادند که《بچّه ها تصادف کرده اند.
الآن هم تو بیمارستان علی بن ابی طالب رفسنجان بستری هستند.》.
فوری ماشین گرفتم و حرکت کردم سمت رفسنجان. وقتی کنار تخت حسین رسیدم، خیلی نگرانش شدم. انگاری داشت نفس های آخرش را می کشید. در همان وضعیت، از من حلالیت می گرفت. گفتم《حسین، نگران نباش، پسر! من هنوز با تو کار دارم. مطمئن ام که خوب می شی!》.
با دعاهای پدر و مادرش و ما، بهبودش را به دست آورد.
این، دومین باری بود که حسین تا نزدیک مرگ رفته بود!
قسمت: ۸۳
همرزم شهید: علیرضا فداکار
بعد از مدّتی، همراه آقای صفریان، حسین بادپا، عباس هاشمیان و ...، تیپ یکم سیّدالشهدا (تیپ ضربت) را در کرمان تشکیل دادیم.
کار این تیپ، مبارزه با اشرار بود. آقای امینی، فرمانده تیپ، و من، جانشین تیپ بودم.
حسین، فرمانده گردان بود. ماموریت گرفتیم چهار ماه به سمت شلمچه برویم. آن زمان، هم ما آنجا نیرو داشتیم و هم عراقی ها.
حسین در این چهار ماه، در خط شلمچه خیلی زحمت کشید.
برایش فرقی نمی کرد که چه کاری از او خواسته شده؛ از نصب سنگر گرفته تا کمک کردن به آشپزها، به همه کمک می کرد.
اصلاً خستگی نداشت. کار برایش عبادت بود.
سرانجام ماموریت تیپ سیّدالشهدا تمام شد. بعد از مدّتی گفتند《بروید گردان سوار زرهی را در رفسنجان تحویل بگیرین.》.
این موقع، تقریباً اوایلی بود که بحث درجه پیش آمده بود. من بعد از یک سال همکاری، از مجموعه جدا شدم.
🌹@tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «#درد
✨📚✨﷽✨📚✨
📚✨📚✨
✨📚✨
📚✨
✨
صلوات و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان
📖روایت «#دردانه_کرمان»
🔸خاطراتی از سردار شهید حسین بادپا
🔹فصل : سوم
🔻قسمت ۸۴
حرکت کردیم. هوا خیلی گرم بود. بین راه، هرجا نهر آبی می دیدیم، حسین می گفت بریم تنی به آب بزنیم. با لباس تو آب می رفتیم تا بعدش گرما را کمتر احساس کنیم؛ ولی به قدری هوا گرم بود که کمتر از پنج دقیقه، لباس مان کامل خشک می شد.
بین راه، حسین، خوابی را که قبل از حرکت مان دیده بود، برام بازگو کرد. گفت خواب دیدم با شهید سید حمید موسوی رفته ایم کربلا. درهای رواق ها، یکی یکی به رومون باز می شد تا به ضریح رسیدیم. کنار ضریح، فقط من و سیدحمید بودیم که زیارت می کردیم.
وقتی به نجف رسیدیم، ماشین را جایی پارک کردیم و یک ماشین دیگر کرایه کردیم و رفتیم کربلا. چند روز کربلا بودیم. چند بار رفتیم حرم. کسی را داخل حرم راه نمی دادند. به ذهن مان رسید که به یکی از خدام بگوییم که طرحی برای قفسه بندی کتاب های حرم داریم؛ اگه اجازه هست، وارد شویم. نمی دانم چی شد که تا با یکی از خدام صحبت کردیم، بدون تامل، درهای حرم را یکی پس از دیگری باز می کرد، و من و حسین هم پشت سرش حرکت میکردیم. حسین گفت: این، همان صحنه ای بود که در خواب دیدم.
🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سایت مستدام یا اباعبدالله ❤️
من برسم حرمت
همه ی دردام از یادم میره ..
صلیاللهعلیکیا اباعبدالله الحسین
شبتون حسینی 🌙
🌹@tarigh3