eitaa logo
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
657 دنبال‌کننده
13.7هزار عکس
7هزار ویدیو
47 فایل
🌹می ترسم از خودم ▪زمانی که عکس شهدارابه دیواراتاقم چسبوندم، ولی به دیواردلم نه! 🌷منتظرنظرات خوب شما همسنگران هستیم: 🌴ارتباط با خادم الشهدا کانال: 🌹 @yazahrar 🌻لینک کانال: 🌹http://eitaa.com/joinchat/381026320Cb5fdfee742
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️جهل‌ما باعث‌شد که بگوییم او غائب است، به‌جای‌اینکه بگوییم او قائم است! 🌹@tarigh3
عشاق الحسین محب الحسین.نریمانی.mp3
4.74M
نفرین بر صهیونیست کافر 🎙حاج سید رضا نریمانی ┄┅═✧☫✧═┅┄
آمریکا برادریش چه خوب ثابت کرد 500 تا نهاد و فرد در کمتر از 24 ساعت تحریم و فرزند نامشروعش یه عملیات ترور گسترده راه انداخت فقط این وسط شرف ما جلوی همپیمانامون به باد رفت 🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
إلهي‌ بَلِّغني‌ بهجة‌ الوصول إلی ما أسعی إلیه خدایا لذت رسیدن به آنچه‌ را که می‌خواهم به من عطا کن 🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🍂‌ مگیل / ۳۸ داستان طنز اثر ناصر مطلق ✾࿐༅◉○◉༅࿐✾ بعد از جنگ و دعوای آن شب بر سر ش
🍂‌ مگیل / ۳۹ داستان طنز اثر ناصر مطلق ✾࿐༅◉○◉༅࿐✾ کردها برای نصف شدن کروات سامی حسابی به زحمت افتادند، چراکه مجبور شدند به شهر بروند و یک کروات دیگر برای او بخرند. روز بعد به اتفاق دو محافظ که قرار بود یکی از آنها فقط تا مرز با ما باشد، یک کیف پر از پول و چند قاطر که مگیل هم جزئشان بود، به طرف مرز ترکیه به راه افتادیم. ظاهرا کردها مرزبانان را خریده بودند و این لباسهای رسمی در واقع برای گشتی های احتمالی بود که با پول راضی نمی شدند. تا ظهر پیاده و سواره مرز را رد کردیم و رفته رفته به شهرهای ترکیه نزدیک شدیم. مگیل و بقیه قاطرها با یک محافظ از نیمه راه برگشتند و من و سامی با یک محافظ راهی آنکارا شدیم. وقتی سوار ماشین شدم آن قدر خسته بودم که خوابم برد و زمانی از خواب بیدار شدم که مقابل هتل ایزگل در آنکارا بودیم. چه مسافرت بی دردسری! بیخود نیست هرکس میخواهد از ایران برود، اول به ترکیه می آید. قرار بود شب را در هتل استراحت کنیم و صبح اول وقت برای مداوا راهی بیمارستان شویم. وقتی از هتل دار نشانی نمازخانه را پرسیدم سامی زیر بغلم را گرفت و مرا به اتاق برد. ظاهرا آنجا باید نمازت را در اتاق خودت می‌خواندی بعدها به این اشتباه خیلی خندیدم. در اتاق اما اوضاع زیاد هم بر وفق مراد نبود. شام را با غذاهای دریایی سر کردیم و چند نوشیدنی حلال اما محافظی که قرار بود چشم از ما برندارد، آن قدر عرق خورد که مست افتاد روی تخت و تا صبح خُرویف کرد. یکی دو بار هم حالش بد شد و بالا آورد. به سامی گفتم: «چیز به این بدی چه اصراری به خوردنش دارند. چه نوشیدنی احمقانه ای، چه دور باطلی، هی بخوری و هی بالا بیاوری که چه شود» سامی مدام حسرت میخورد و دست روی دست می‌زد. حیف که فردا به دکتر این گروه پ.ک.ک احتیاج داریم؛ وگرنه الان بهترین موقع برای فرار بود. اما انگار کردها همه چیز را از قبل پیش‌بینی کرده بودند. دکتر بعد از معاینه چشم هایم تأکید داشت که باید حتماً تحت نظر باشم؛ و الا برای همیشه کور می‌شوم. فردای آن روز چشمهایم را پانسمان کردند و تقریبا خودم هم از آنها ناامید شدم. اما گوشها با یک عمل جراحی و چند قلم دارو شنوا شدند. بعد از شنیدن صدای سامی بود که فهمیدم چقدر داش مشدی صحبت می کند و به قول قدیمی‌ها صدای دودخورده و کت و کلفتی دارد. با شنیدن صدای او، تصوراتم راجع به سامی حسابی به هم ریخت. این صدای کلفت به بچه پولدار نازپرورده ای که هرچه می‌خواسته برایش فراهم بوده شبیه نبود؛ صدایی دورگه و توپر. برای همین، بعد از شنیدن، چند بار از او پرسیدم "سامی خود تو هستی؟!" آره فدای تو، خودم هستم. این صدای زیبا را هیچ وقت فراموش نمی‌کنم اما ای کاش قبل از شنیدن می توانستم ببینمت - فدای تو ان شاء الله می‌بینی و این تکه کلامش بود: «فدای تو». 🌹@tarigh3
🍂‌ مگیل / ۴۰ داستان طنز اثر ناصر مطلق ✾࿐༅◉○◉༅࿐✾ همان جا کنار تخت من، سامی دیوان حافظ کوچکش را دست گرفت و تفالی زد. همای اوج سعادت به دام ما افتد اگر تو را گذری بر مقام ما افتد حباب وار براندازم از نشاط کلاه اگر ز روی تو عکسی به جام ما افتد. فدای تو. ببین عجب فالی آمد. این از آن غزلهاست که حافظ خودش هم دلش نمی آید تمامش کند میدانی که همیشه آخرین بیت غزل تخلص شاعر است اما اینجا بعد از بیت تخلص یکی دو بیت دیگر هم ادامه داده. به ناامیدی از این در نرو بزن فالی بود که قرعه دولت به نام ما افتد - خدا را شکر حافظ شناس هم هستی. - توی زندگی به هم ریخته من فقط شعر و شاعری است که من را تسکین می دهد. وقتی سامی از خودش و اوضاع خانوادگی‌اش می‌گفت تازه فهمیدم که ما دو تا چقدر زندگیمان شبیه به هم است. چیزی که ما دو تا را متمایز می‌کرد طبقه اجتماعی بود که البته او این حرف من را قبول نداشت. سامی آن شب آن قدر درددل کرد تا به گریه افتاد و بعد با هم زیارت عاشورا خواندیم و گریه کردیم. چقدر هم چسبید سجده آخر زیارت، وقتی سامی سرش را روی مهر گذاشته بود، کورمال ، کورمال پارچ آب را برداشتم و همه را روی سرش خالی کردم. دیگر نفهمیدم چه شد. ناگهان به خود آمدم و احساس کردم روی هوا رها شده ام و بعد توی وان پر از آب حمام فرود آمدم. - ای نامرد مدارکم خیس شد. - مدارک تقلبی به درد هیچ کس نمیخورد. با آنها دیگر کاری نداریم. وقتی از حمام بیرون آمدم سامی آن قدر سرحال شده بود که حالا داشت با محافظ کرد شوخی می‌کرد. بیچاره مست لا یعقل روی تخت افتاده بود و خرناس می‌کشید و سامی با یک تکه چوب کبریت داشت با سوراخ بینی‌اش ور می‌رفت. هر از گاهی سرش را می چرخاند تن خرناسش عوض می‌شد و به گمان اینکه پشه دارد توی بینی‌اش می‌رود دستش را بالا و پایین می‌برد. - تو هم دیواری کوتاهتر از دیوار این بیچاره پیدا نکردی؟ - برعکس است، به جای اینکه او مواظب ما باشد ما باید مراقبش باشیم تا یک وقت به خاطر زیاده روی سکته مکته نکند. ببین چه سبیل‌های کت و کلفتی هم دارد. - آهای مواظب باش به سبیل.هایش دست نزنی. سبیل دیگر شوخی بردار نیست. کردها روی سبیل‌هایشان حساس اند؛ بخصوص اینها که گرایشات کمونیستی هم دارند. - نه بابا، کمونیست چی است. آن یکی تو زندان، از افتخاراتش این بود که یک پولی از یک جایی بگیرند و مثل این بنده خدا خوش باشند. سامی همین طور که با من حرف میزد ناگهان از جایش پرید و شروع به دست زدن کرد. فهمیدم فهمیدم موقع برگشت اگر همین همراهمان باشد یک نقشه خوب برایش دارم. - چه نقشه ای؟ سامی سرمان را به باد می‌دهی. با این کارهایت. - نه، فقط هر چی من می‌گویم خوب گوش کن. فردا نقشه مان را عملی می کنیم. شب توی هتل خیلی خوش گذشت. گوش‌های من بعد از عمل و استفاده از داروهایی که دکتر داده بود انگار قدرت شنوایی بیشتری پیدا کرده بود. صداهای خیلی دور را هم می‌شنیدم؛ حتی صدای سیفون دستشویی اتاقهای کناری و راه رفتن مسئول نظافت توی راهروها را. با سامی شام مفصلی خوردیم و کمی هم سربه سر محافظ کرد گذاشتیم. لابه لای حرف ها به سامی گفتم: «نقشه ات به ضرر این بنده خدا نشود!؟ آنها سرش را گوش تا گوش می‌برند.   🌹@tarigh3
🍂‌ مگیل / ۴۱ داستان طنز اثر ناصر مطلق ✾࿐༅◉○◉༅࿐✾ با هتل تسویه کردیم و به راه افتادیم. سامی چند جا ایستاد. هشت بطری عرق و ویسکی خرید تقریباً نقشه اش برایم رو شده بود. او مطمئن‌بود اگر موفق هم نشویم کردها زیاد اذیتمان نمی‌کنند. من هم برای بچه هایی که در زندان انتظارمان را می‌کشیدند یک جعبه شکلات خریدم. این در اصل، شیرینی شنوایی ام بود. وقتی از مرز رد شدیم، سامی یک یک در بطریها را باز می‌کرد و به محافظ کرد تعارف می‌کرد. خودش هم مجبور بود وانمود کند که از آن بطریها می خورد. تنها من بودم که با اخم و تخم حال آنها را می‌گرفتم. سامی می گفت نقشت را عالی بازی می‌کنی اما من واقعاً از بوی آن داشت حالم به هم می‌خورد. هرچه داشتیم ریختیم توی خیک گند محافظ اما، انگار نه انگار. در آخر، وقتی محافظ کرد برای رفع حاجت به پشت یک تخته سنگ رفت، پا گذاشتیم به فرار. من دست سامی را گرفته بودم و فقط می‌دویدم. محافظ کرد چند دقیقه بعد متوجه فرار ما شده بود و شروع کرد به تیرهوایی زدن. رد شدن چند تیر از کنار گوشمان به ما فهماند که این غول با ما شوخی ندارد. - سامی جان مادرت و ایستا می‌زند ترتیب‌مان را می‌دهد - تو‌فقط بدو، نترس. نفسم به شماره افتاده بود. احساس می‌کردم چشمانم دارد از حدقه در می آید. گوشها هم به زقزق افتاده بود. انگار خون داشت از چشم و گوشم بیرون می جهید؛ بخصوص از جای عمل. تیرهای محافظ که تمام شد امیدش را هم از دست داد. سامی با خنده گفت: جانمی جان، دیگر پشت سرمان نیست. - یکهو از جلویمان در می آید! - می شود این قدر نفوس بد نزنی؟ به یک مزرعه رسیدیم. سامی با عجله مرا هول داد توی یک پشته بزرگ از کاه و یونجه و خودش هم آمد توی بغل من. - حرف نزن همینجا استراحت می‌کنیم تا آبها از آسیاب بیفتد. - مرد حسابی، این کردها مثل کلاغ همدیگر را خبر می‌کنند. کافی است یکی‌شان ما را اینجا ببیند. صدای پارس سگها توی دلمان را خالی کرد. سامی چند بار از تپه کاه بیرون رفت و سروگوشی آب داد. غروب شده بود. جعبه شکلات را باز کردم یکی به سامی دادم و یکی هم خودم خوردم. از خستگی دیگر نمی‌توانستم به چیزی فکر کنم. همان جا بود که به خواب رفتیم.   🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‏دو سال گذشت چه دست گل هایی که پرپر شدن! روح الله عجمیان دانیال رضا زاده سلمان امیر احمدی آرمان علی وردی حسین زینال زاده رسول دوست محمدی❤️ یاد همه شهیدان گلگون کفن ایران اسلامی که امنیت، ارامش واقتدار رامدیون خون بهای انان هستیم 🌹@tarigh3
دلبرا..قیمتِ‌وصلِ‌توکنون‌دانستم که‌فراوان‌ طلبت‌ کردم‌ونتوانستم:)😔💔 ... صلی‌الله‌علیک‌یا اباعبدالله مهربون اربابم ♥️حسین(ع) 🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مولاجانم 🍂ای کاش قلبهای همه ی ما بخاطر التهاب نیامدنت تندتر میزد، ای کاش چشم های همه ما به راه دوخته می شد، ای کاش جانهای همه ما ازبیقراری انتظار تو گُر میگرفت... آن وقت حتما می آمدی... تعجیل در فرج مولایمان صلوات🌷 🌹@tarigh3
. به نیت تعجیل در فرج امام زمان عج هدیه محضر مادر بزرگوارشون حضرت سیده نرجس خاتون سلام الله علیها ۵ شاخه گل صلوات 🌷🌷🌷🌷🌷 . .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌟🌿 یا الهی و یا ربّی! ما همگان به امید آمرزش و بخشش چون تو خدای کریمی، زندگی می‌کنیم و می‌میریم؛ پس در دنیا و آخرت، مرا در آغوش رحمتت گیر! پدرم را غرق در نوازش مغفرتت گردان! و مادرم را قرین لطف و فضل بی‌کرانت ساز! آمین یا رب العالمین! 🌹@tarigh3 .
خوش بحال قلب‌هایی، که هر صبح؛ رو به یاد تـــو، باز می‌شوند... طراوت همه عالم... در گروی تکرار یاد تـــوست حضرت صاحب دلم! ✋🏻سلام‌تنہادليݪ‌طࢪاوت‌زمین💚 🌹@tarigh3 .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تـو خـوب‌تریـن اتفاق ممکـنی وقتـی کـه اول صبح در یادم می‌افتـی... 💚اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْـنِ 💚وَ عَلٰى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْـنِ 💚وَ عَلىٰ اَوْلادِ الْحُسَيْـنِ 💚وَ عَلىٰ اَصْحٰابِ الْحُسَيْـنِ صبحتون حسینی ♥️ 🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️ قرآن... قرآن... و قرآن... 📌توصیه جدی امام خامنه‌ای مدظله العالی 🌹@tarigh3
🌺🍃 پدر دید دخترش و پسر همدیگه رو می‌خوان؛ مشاوره و تحقیقات هم مثبت بوده و پسر هم آدم حسابیه؛ ولی بازم دلش قرص نبود. به پسر گفت: اگه این سؤال من رو جواب بدی، با ازدواجتون موافقت می‌کنم: اذان صبح ساعت چنده؟😳😂 🌹@tarigh3
. شخصی به حکیمی گفت: خبر داری که فلانی پشت سرت فلان حرف‌ها گفته؟ حکیم گفت: او تیری را به سویم پرتاب کرد که به من نرسید. تو چرا آن را برداشتی و در قلبم فروکردی؟! 🌹@tarigh3
🔴 کویت تایمز از قول پزشکیان نوشته که "ما با آمریکایی ها برادریم" این خبر رو مردم عراق، سوریه، لبنان، فلسطین، افغانستان، پاکستان و جبهه مقاومت و بازوان منطقه‌ای ایران بخونن، قطعا هم سرخورده میشن و هم به غیرت و شرافت ما ایرانی‌ها شک خواهند کرد که چطور میشه آمریکایی که از ابتدا تا الان جز دشمنی و جنایت در حق مردم ایران و مردم منطقه، کار دیگه‌ای نکرده، مگه چه اتفاقی افتاده که رئیس‌جمهور ایران میگه ما با آمریکایی‌ها برادریم!؟ 😐 یاد حرف عالم بزرگواری افتادم که می‌گفت رای اشتباهی که منجر به خسارت به مملکت اسلامی بشه هم نوعی حق‌الناس محسوب میشه ... 🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گفتن یه کسی عاشق یه دختری شده بود🦋✨️ رفت اونجا و بهش ندادن، گفتن دایی اش مخالفه بعد یه شعری نوشت که: گفته بودم به غم عشق تو دل خوش دارم به جهنم که نشد کار دگر خواهم کرد میریم یه جای دیگه خواستگاری، جای دیگه نمی تونی بری اون فقط یه دونه ست، تو عشق رو میخوای🥰 ولی هیچ حاضر نیستی، استقامتی، تحملی رو در مورد این بپذیری❤️✨️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔥 افکار منفی باعث شده جذبت بیاد پایین و نا امید بشی از ساختن رویاهات؟ کلی زحمت میکشی ولی انرژی منفی ول کنت نیست!