eitaa logo
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
655 دنبال‌کننده
13.6هزار عکس
7هزار ویدیو
46 فایل
🌹می ترسم از خودم ▪زمانی که عکس شهدارابه دیواراتاقم چسبوندم، ولی به دیواردلم نه! 🌷منتظرنظرات خوب شما همسنگران هستیم: 🌴ارتباط با خادم الشهدا کانال: 🌹 @yazahrar 🌻لینک کانال: 🌹http://eitaa.com/joinchat/381026320Cb5fdfee742
مشاهده در ایتا
دانلود
یکی از مصیبت هایی که خوندن و شنیدنش خیلی سخته، مصیبت این شش ماهه س... اونایی که بچهء کوچک دارند یا بچه بزرگ کرده اند بهتر می فهمند که کربلا چه خبربوده؟ وقتی خواهران این شش ماهه می دیدند توی گرمای شدید، دهان داداش کوچولو خشکیده،رنگش پریده،دهانش مثل ماهی که از آب بیرون افتاده باشه باز و بسته می شه، چه جوری ناله می زدند و..... چه زبان حالی داشتند؟
این قدر گریه نکن هیچ کسی آبت نمی ده غیر تیر حرمله هیچ کی جوابت نمی ده مادرت شیر نداره تو که اینو خوب می دونی پس چرا زبونتو دور لبت می چرخونی من میگم آخه نا نجیب...بچه زدن داره...بچه شش ماهه زدن داره...اونم با تیر سه شعبه...
همتون از تیر سه شعبه یه تصورایی دارید ولی اینم بگم...تیر سه شعبه تیری بود که به بدترین زهر ها آلوده بود...تیر سه شعبه رو واسه مردای هیکلی و قدرتمند استفاده میکردن که از پا در بیان...که همون لحظه اول زهر تو کل بدن پخش میشد و در جا میکُشت.... علی اصغر شش ماهشه...علی اصغر همونجوری از تشنگی از حال رفته بود...نیازی به تیر نداشت💔😔
تو خیمه ها غوغاییه...همه به فکر آبن تموم زن ها اومدن..تو خیمه ی ربابن رقیه نازش میکنه...میگه بخواب گل بهارم داداش کوچولو آب میخوای؟ از چشام آب میبارم💔
راوی میگه:اباعبدلله اومد سمت خیمه ها،صدای گریه های علی و شنید،گفت رباب،بچه رو بده ببرم سیراب کنم... رباب مادره..طاقت اشکای بچه شو نداره... اباعبدلله رفت سمت میدون،بچه رو گرفت رو دست رو کرد سمت دشمن:ای قوم،اهل بیتم و کشتید "و قد بقی هذاالطفل یتلظی عطشا، فاسقوه شربه من الماء" فقط این طفل شیرخوارم مانده به خاطر تشنگی له له می زنه پس با جرعه ایی آب سیرابش کنید... یه وقت دید دستش گرم شد...قنداقه علی پرخون شد...امام حسین دودستش و زیر قنداقه برد خون علی و به آسمان پاشید... امام باقر علیه السّلام می فرمایند یک قطره از خون گلوبه زمین بازنگشت
نقل شده اباعبدلله جنازه علی اصغر علیه السّلام رودرحالی که به قنداق خونی پیچیده شده بود به سوی خیمه آورد... سکینه آمدجلو گفت بابا جان ما فکر کردیم که تو علی رو سیراب می کنی امام حسین علیه السّلام فرمودند: که سیراب شد ولی نه به خاطر آب بلکه با تیر دشمن سیراب شد. حسین جان اصغر من کی به زبان آمده حرمله باتیر کمان آمده
الهی حرمله در غم بسوزی که دیگر حلق طفلی را ندوزی
خدااایاااا به خون علی اصغر...به دستای کوچیک علی اصغر...به سربازیش پارکاب اباعبدلله... در فرج آقا امام زمان تعجیل بفرما.. الهی آمین!
التماس شهادت رفقا😭😭
هدایت شده از کانال کمیل
اول به خودم میگم ... منتظر تایید و تشویق آدما نباش و اینقدر منت نزار... سعی کن همه ی کاراتو برای خدا انجام بدی! گرفتی که چی میگم!!؟
خدایا یه کاری بکن دلامون هوای حسین ع بکنه... مثل زهیر به ما بفهمون ثروت واقعی حسینه... یه کاری بکن بشیم همون مجنونی که چشمش جز لیلی نمیبینه به حرف کسی گوش نمیده... فقط فکر معشوقه...
الهی دلشکسته ها هرکی هر کجای دنیا دستشو درخونه ی اهل بیت دراز کرده بحق دل حضرت زهرا س حاجت روا شه دلش گره بخوره به دل امام حسین ع ...
28.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یاصاحب الز مان نابود کن خائنان مداح:عباس کهزادی نسب 🌹 @tarigh3
۱ ⏰⏰⏰⏰ ⏰ یکی از مقوله های مهم درحیات بشر، هست. زمانی که درآن زندگی می کنیم مانند مکانی که در آن دوران عمر را سپری می کنیم از هویت خاص و با ارزشی برخوردار است که برای لحظه لحظه آن باید کرد و قدر شناخت.   👈 زمان چیزی است که حرمتش گاهی از اوقات از مکان و بسیاری از دارایی های انسان بالاتر است. ✅ زمان آن مدتی است که ما در اختیار داریم برای زندگی کردن و در واقع مقدار مارا مشخص می کند. این مدت یقینا مدت محدودی است که محدودیتش برای اکثر انسان ها نامعلوم است. 🔔 و اگر در هر چیزی بوجود آید در زمان تغییر بوجود نمی آید. در زمین ممکن است تغییر بوجود بیاید ولی در زمان نه. 👌 لذا زمان یکی از عناصرهولناک با عظمت وبا اقتدار است. هیبت زمان انسان را می گیرد. ♦️ گذران زمان هیبتی دارد که امیر مؤمنان علی(ع) می فرمایند: "اّلمُستَسلِمُ لِدَهر" (پسرم) من دیگر به سنی رسیده ام که شدم. 👈 یک بخشی از دهر، همین گذر زمان است که سنت بسیار قوی الهی است و ما معمولا به آن توجه نمیکنیم....
رَبَّنَا وَلاَ تُحَمِّلنَا مَا لاَ طَاقَةَ لَنَا بِه پروردگارا! آنچه طاقت تحمل آن را نداريم، بر ما مقرر مدار ... بقره ۲۸۶
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
#شروع_مدیریت_زمان #مدیریت_زمان ۱ #استاد_پناهیان ⏰⏰⏰⏰ ⏰ یکی از مقوله های مهم درحیات بشر، #مدیریت_
۲ ⏰⏰⏰⏰ 🍃 در کنار همه نعمتهای الهی ما نعمت را داریم که معمولا به آن توجهی نمی کنیم. وقتی که عمر به پایان رسید؛ آنوقت می خواهیم آن را ببینیم. زمان خیلی اهمیت دارد. در ما در ظرف زمان مهمان این ضیافت الهی شده ایم؛ باید اساسا را بدانیم سپس قدر زمانی را که در آن مهمان هستیم بدانیم. کسی که اساسا در زندگی خود ارزش زمان را نمی داند بعید است بتواند ارزش زمان را هم بفهمد. 👌ما خیلی از دارایی های خودمان را میتوانیم بذل وبخشش کنیم ولی در مورد زمان باید باشیم. 🔔 شما برای کسی و یا انجام کاری زمانی می گذارید و وقت صرف می کنید در واقع اگر دقت کنید دارید خود را برای او فدا می کنید. 👈 وقتی شخصی از دنیا می رود در واقع زمان او تمام شده است. 😔 موقع به انسان می گویند: می خواهی یک ساعت دیگر عمرت بیشتر شود؟ با تمام وجود می گوید بله! 👌👌 همین آن وقت ارزش خودش را نشان می دهد. ✅ اگر برای کسی خرج کنید یا از و صرف کنید ارزشش به اندازه ی زمانی که صرف می کنید نیست. ولی ما برعکس در صرف زمان سخاوتمندیم! ❌ این مسئله تا حدی است که اگرکسی در رابطه با زمان مراقبت کند و حساسیت بخرج دهد می گویند آدم خوبی نیست!
الا بِذِكرِ اللَّهِ تَطمَئِنُّ القُلُوبُ استادی می فرمود: این آیه معنایش این نیست که با ذکر خدا دل آرام می گیرد این جمله یعنی خدا می گوید: «جوری ساخته ام تو را که جز با یاد من آرام نگیری...» تفاوت ظریفی است اگر بیقراری اگر دلتنگی اگر دلگیری گیر کار آنجاست که هزار یاد، جز یاد او، در دلت جولان می‌دهد...
پارسال یه مداحی از حاج سید مجید بنی فاطمه گوش می‌دادیم... به نام °•| به سال بی محرم فکر کردی!؟ |•° آخ که چقدر حرفای دل ما نوکرا تو این لحظه ؛ تو این مداحی خلاصه میشه...
Majid Bani Fateme - Be Sale Bi Moharam Fekr Kardi (128).mp3
7.2M
به سال بی محرم فکر کردی💔 • به اینکه بی حسین(ع) ازدست میری💔 •
🍃داستان شهیدی که شش زبان دنیا رو بلد بود عباسعلی فتاحی بچه دولت آباد اصفهان بود حدود ۱۷ سال سن داشت. سال شصت به شش زبان زنده‌ی دنیا تسلط داشت😳 تک فرزند خانواده هم بود😍 زمان جنگ اومد و گفت: مامان میخوام برم جبهه😇 مادر گفت: عباسم! تو عصای دستمی، کجا میخوای بری؟ عباسعلی گفت: امام گفته. مادرش گفت: اگه امام گفته برو عزیزم...😊 عباس اومد جبهه. خیلی ها می شناختنش. گفتند بذاریدش پرسنلی یا جای بی خطر تا اتفاقی براش نیفته☺️ اما خودش گفت: اسم منو بنویس میخوام برم گردان تخریب😇 فکر کردند نمی دونه تخریب کجاست. گفتند: آقای عباسعلی فتاحی! تخریب حساس ترین جای جبهه است و کوچکترین اشتباه، بزرگترین اشتباهه...😱 بالاخره عباسعلی با اصرار رفت تخریب و مدتها توی اونجا موند. یه روز شهیدخرازی گفت: چند نفر میخوام که برن پل چهل دهنه روی رودخونه دوویرج رو منفجر کنن😰 پل کیلومترها پشت سر عراقیها بود... پنج نفر داوطلب شدند که اولینشون عباسعلی بود😇 قبل از رفتن حاج حسین خرازی خواستشون و گفت: " به هیچوجه با عراقیها درگیر نمیشید. فقط پل رو منفجر کنید و برگردید. اگر هم عراقیها فهمیدند و درگیر شدید حق اسیر شدن ندارین که عملیات لو بره...😳 تخریبچی ها رفتند... یه مدت بعد خبر رسید تخریبچی ها برگشتند و پل هم منفجر نشده، یکی شونم برنگشته...😔 اونایی که برگشته بودند گفتند: نزدیک پل بودیم که عراقیها فهمیدن و درگیر شدیم. تیر خورد به پای عباسعلی و اسیر شد...😓 زمزمه لغو عملیات مطرح شد.😲 گفتند ممکنه عباسعلی توی شکنجه ها لو بده🤔 پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: حسین! عباسعلی سنش کمه اما خیلی مرده، سرش بره زبونش باز نمیشه برید عملیات کنید...😊 عملیات فتح المبین انجام شد و پیروز شدیم. رسیدیم رودخانه دوویرج و زیر پل یه جنازه دیدیم که نه پلاک داشت و نه کارت شناسایی. سر هم نداشت😭 پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: این عباسعلیه! گفتم سرش بره زبونش باز نمیشه...😔 اسرای عراقی میگفتند: روی پل هر چه عباسعلی رو شکنجه کردند چیزی نگفته... اونا هم زنده زنده سرش رو بریدند...😭 جنازه اش رو آوردند اصفهان تحویل مادرش بدهند. گفتند به مادرش نگید سر نداره😓 وقت تشییع مادر گفت: صبر کنین این بچه یکی یه دونه من بوده، تا نبینمش نمیذارم دفنش کنین! گفتن مادر بیخیال. نمیشه... مادر گفت: بخدا قسم نمیذارم. گفتند: باشه! ولی فقط تا سینه اش رو می تونین ببینین😔 یهو مادر گفت: نکنه میخواین بگین عباسم سر نداره؟😔 گفتند: مادر! عراقی‌ها سر عباست رو بریدند. مادر گفت: پس میخوام عباسمو ببینم...😳 مادر اومد و کفن رو باز کرد. شروع کرد جای جای بدن عباس رو بوسیدن تا رسید به گردن. پنبه هایی که گذاشته بودن روی گلو رو کنار زد( یاد گودی قتلگاه و مادر سادات) و خم شد رگهای عباس رو بوسید. و مادر شهید عباسعلی فتاحی بعد از اون بوسه دیگه حرف نزد...😭😭 💔شادی روح شهدا
⭕️شهید آوینی تعریف می‌کرد: 🔸با یک گروه از جانبازان رفته بودم حج، چنان درسی از آنها گرفتم كه ای كاش قبلاً با اینها آشنا شده بودم. بارها و بارها گریستم، به خاطر تحول و حماسه‌ای كه در اینها می‌دیدم. 🔹به یكی از جانبازانی كه نابینا بود گفتم: "دوست نداشتی یك بار دیگر دنیا را ببینی؟" حداقل انتظار داشتم بگوید: "چرا یك‌ بار دیگر می‌خواستم دنیا را ببینم." اما او پاسخ داد: "نه" پرسیدم: "چطور؟" گفت: "در مورد چیزی كه به خدا دادم و معامله كردم نمی‌خواهم فكر بكنم." 🔸بدنم می‌لرزید، فهمیدم كه عجب آدم‌هایی در این دنیا زندگی می‌كنند. ما كجا، اینها کجا"
💔 دم بہ دم در فراٺ چشمانٺ ماتم مجسم بود چشم تو لحظہ اے نمےآسود همہ ‌ی عمر تو بود 💔
این روز ها دلم را نه نوشتن آرام میکند نه گریه و نه هیچ چیز دیگر من فقط آغوش تو را میخواهم ... بغلم کن ! دلتنگ گوشه دنجی از صحن انقلابت...
دلم واسه عقب عقب راه رفتنای جلوی ضریحت تنگ شده ...
بچه رو دیدی؟! سه چهار سالش مثلا! دستاشو که باز میکنه ... زل که میزنه به چشمات و بغل میخواد بغلش که نگیری ... اول لب و لوچه اش کج و ماوج میشه... یچی میدوعه تو گلوش ... زور زورکی قورتش میده ... کف دستاشو باز و بسته میکنه ... خودشو رو پنجه پاش میکشه... اگه پشتتو کنی ... یه نمه پلکاش خیس میشه ... سماجت میکنه ... اشکش صاف میاد لب مژه اش... که به یه پلک زدنش بنده! یحتمل دیدی دیگه ؟! خودشو میکشه جلو... گوشه شلوارتو میگیره ...نگاه مبهوت و شفاشو میشونه تو چشمات! انگاری باور نمیکنه نمیخوای بغلش کنی ... اگه فقط یه قدم ازش فاصله بگیری ... اون گوشه لباست از مشتش بیرون بیاد... یه چند لحظه گنگ نگاهت میکنه... پُقی میزنه زیر گریه ... اولین چیزیم که بین هق هقش میپرسه اینه : دوسم نداری؟! یه همچین حالی... انگاری تازه باورمون شده... واقعیِ واقعی نمیخوان بغلمون کنن ... آقا ... دوسمون نداری ؟!
🍃شهیدی که واسطه ی ازدواج دونفر شد... 🌺یه جوون طلبه ای رفت خواستگاری جوابش کردن دلش میگیره از طریق یکی از دوستاش میره خادم الشهدا میشه ، ..... نمیدونم چطوری اما با یه شهیدی به نام عبدالرحمان رحمانیان جهرمی آشناش میکنن...بهش میگن این شهید حاجت میده ( این مال جنوب کشوره ، اون مال غرب کشور ) تو دلش با این شهید عبدالرحمان نجوا میکنه ...( خوش به حال کسایی که متوسل به شهدا میشن . شهدایی که خدا فرمود : دیه شون من خدا هستم .... بعد که برمیگرده دختره نظرش عوض میشه.پسره میگه من یه طلبه ی ساده هستم فقط تو این دو هفته رفتم راهیان نور ، خادم الشهدا شدم، یه خورده آفتاب سوخته شدم برگشتم. هیچ امکاناتی به مالم اضافه نشده است. چی شد که تو به ازدواج با من راضی شدی؟ دختره باگریه میگه: چند شب پیش، یه جوان خوش سیما و نورانی، با لباس خاکی به خوابم اومد. گفت: من شهید عبدالرحمان رحمانیان هستم. اهل جهرمم گلزار شهدای رضوان خاک هستم. یکی از خدام ما به من رو زده و به من متوسل شده است. من عبدالرحمان زندگیتون رو تضمین میکنم... من امروز به حرمت حرف شهید راضی میشم که با من ازدواج کنی... شهید عبدالرحمان رحمانیان❤️ 🌷یادش با ذکر
روی لبـخندت مڪث ڪن .. چند ثانیہ فقـط بیا جاے مـن و زل بـزن به خـودت .. میبینے عجیـب مے ڪند آدم را ...