کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
قسمت 9 #خداحافظی📒 #خوشتیپ_آسمانی🦋 خواهرشهید:🧕🏻 هرموقعبابکاسمسوریهرفتنرامیآورد🌱 منشروعمی
قسمت 10
#سوریه📒
#خوشتیپ_آسمانۍ🦋
همرزمشهید:بابچههایادوات دوریک آتیش🔥
نشستهبودیم،چونمنوبابکبچهی یکمحل
بودیموهمدیگررومیشناختیم،🙂
بابکاومدکنارمننشست.🚶🏻♂
بهبابکگفتم:توبرایآیندهچهتصمیمی گرفتی؟!
گفت:یکسوال.یکچیزیتوذهنمن میچرخه،🧠
یعنیواقعامسجدبابالحوائج🕌
(مسجدآذریزبانهایرشت)🌱
نمیخوادیکشهیدبده؟!👀
سرشرویکدستزدموگفتم:🖐🏼
تومیخوایشهیدبشی؟!!🙄
گفت:آرهدیگهفکرکنمنوبتمنه.😅
چندساعتیگذشت؛⏳
مارفتیمبخوابیم،خیلیسردبود.🥶
داخلهرکدومازاینچادرهایسفید هلالاحمر،
هرکدومهفتیاهشتنفرمیخوابیدیم،😴
طوریمیخوابیدیمکهبههمگره میخوردیم.
مناونشبحدودساعتسهونیم🕞
ازخواببیدارشدم.🌙
رفتمبیروندیدمبابککنارماشین🚑
پتوگذاشتهرودوششدارهنمازشب میخونه!!🤲🏻
مااینروتوداستانهاشنیدهبودیم،📚
تومناطقندیدهبودیم.ولیمندیدم...
بابکاینطوربودکهشهیدشد.❤️
همرزمشهید:یکروزبابابکرفتهبودیم
حرمحضرتزینب(س)،موقعبرگشت🌱
ازشپرسیدم:ازبیبیزینبچیخواستی؟گفت:تنهاخواستمازبیبیزینبشهادتبود.🕊
گفتم:پدرومادرتچی؟
گفت:سپردمشونبهحضرتزینب(س).🙂
💯~ادامہدارد...
#زندگینامہشهیدبابڪنورۍ
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
قسمت 10 #سوریه📒 #خوشتیپ_آسمانۍ🦋 همرزمشهید:بابچههایادوات دوریک آتیش🔥 نشستهبودیم،چونمنوب
قسمت 11
#سوریه📒
#خوشتیپ_آسمانی🦋
دوست شهید نوری:
بابک اینقدر به فرماندهها میگفت:
چشم حاج آقا.این تکه کلامش شده بود🤦🏻♂
ماهم هر موقع میخواستیم بابک رو اذیت کنیم😝
همش میگفتیم: چشم حاج آقا👀
فکر میکردیم بابک برای اینکه خودشو برای
فرماندهها عزیز کنه همیشه میگه: چشم😏
اما بعد فهمیدیم که داخل خانه هم همین
جوری بوده...🙂
همرزم شهید:
توی روستایی به اسم حمیمه مستقر بودیم.🏡
ڪار ما، پشتیبانی از نیروهای پیاده حزب الله بود.
باید یه۲۰-۱۰کیلومتری عقبتر آماده میبودیم
تا در صورت لزوم وارد عمل بشیم.💣
به ماگفتند برید و تو منطقهای به اسمT2✨
بمونید. یه منطقهای کنار پالایشگاه بود.
من و بابک و حسین راه افتادیم.🚶🏻♂
مسیر رو بلد نبودیم و داشتیم پشت سر ماشین
شهید نظری حرکت میکردیم. البته اون موقع
شهید نظری صداش نمیکردیم... یهو تو مسیر یه
جعبه مهمات دیدیم...فشنگ کلاش بود.📦
گفتم بابک بابک نگهدار. یه جعبه فشنگ😱
اونجا افتاده..☄
بابک گفت ولش کن بابا حتما خالیه..😄
گفتم نه، نگهدار، جعبه پلمبه حیفه،اونجا که بیکاریم..واسه خودمون میریم تیراندازی..
هیچی نباشه ۱۰۰۰تا گلوله هست..🤩
بابک گفت دیگه ازش رد شدیم ولش کن.
گفتم خب برگرد.😐😂
گفت ماشین اقای نظری روگم میکنیم
گفتم آخه تو این بیابون که فقط همین جاده
هست، مسیر رو گم نمیکنیم🙆🏻♂
خب یه ذره بیشتر گاز میدی..
بابک تاکید داشت که اون جعبه خالیه..😕
خلاصه اینکه نگه نداشت و رفتیم..
اون شب با بقیه بچهها دور اتیش نشسته بودیم🔥
راننده پشتیبانی اومد بهمون اضافه شد.
داشت میگفت: امروز موقعی که اومدم اینجا
متوجه شدم یه جعبه فشنگ کلاش گمشده..🍂
احتمالا وسط راه افتاده🚶🏻♂
یه لحظه من و بابک چشم تو چشم شدیم،👀
بابک یه لبخندی زد.😅
اون لحظه دلم میخواست خودم شهیدش کنم.🔪
بعد من بهش گفتم الان چیکارت کنم؟🥊
گفت ببین یه بار حرف فرمانده رو گوش ندادما.☹️
ولی از دست دادن هزار تا فشنگ چیزی نبود بشه
باهاش کنار اومد.😢💔
💯~ادامہ دارد...
#زندگینامہشهیدبابڪنورۍ
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
قسمت 12 #فرماندهسپاهگیلان📒 #خوشتیپ_آسمانی🦋 فرمانده سپاه گیلان : انقلاب باعث شد جوانها با هر
قسمت 13
#فرماندهسپاهگیلان📒
#خوشتیپ_آسمانی🦋
بعدازاینکهخودشرا🙍🏻♂
بهگردانامام حسین(ع) معرفیکرد.❤️
مجدداآموزشهای موردنیازمنطقهیسوریه🇸🇾
وخارجازمرزها رادیدوخودشرابهجاییرساند
کهآمادهبود جانشرابرای دین، ناموس🌱
امنیتکشورومردم مظلوم سوریهفداکند.🥺
جوانیکهصندلی وکرسیهدانشگاه رالمسکرده،👨🏻🎓
جوانیکه دوستانفراوانی دارد ومیتواند جوانی
کند، جوانی کهمیتواند زندگیخودرا🌏
صرف بالابردنوارتقای پلکانعلمیاشقراردهد
امادست ازهمهی اینها کشید✌️🏼
وخودش رابهسوریهرساند.🙂
محدوده ابوکمال خیلیبرایماسختبود؛🌪
خداوند شاهداست کهروزیدو،سهبار🤦🏻♂
خاکلباسهایمان راتکان میدادیم ودوباره
میپوشیدیم.❗️
یعنیوسایلشستوشو🚿
وامکانتعویض لباس به گستردگی
برایمان فراهمنبود.🚶🏻♂
خاکیکهازتکان دادن لباسها👕
ورفتوآمد خودروها🚑وتانکها💣
بههوا میرفت وروی ما مینشست.🌫
بهریههای ماواردمیشد وشرایطرابرایزندگی،🌏
غذاخوردنو...سختمیکرد.💔
اماهمهی اینشرایط سختراشهیدبابکنوری🥺
ودوستانشون یکیپسازدیگری🌻
پشت سرگذاشتند وخمبه ابرو نیاوردند.📌
درکنارسختیها،خوشیهایفراوانیبود،🌱
باشور وشوق کنار رزمندهها مینشستیم،
عکسمیگرفتیم،📸
میخندیدیموشوخیمیکردیم.😅
یکجو فوقالعاده صمیمی❤️
بین رزمندهها حاکمبود.🌱
شهیدنظری کسی کهسنبالای ۶۰سالو🦋
دوران دفاعمقدس راتجربه کرده🌸
درکنار جواناننسل دوموسوم انقلاب،🇮🇷
خیلیراحتدریکچادر،⛺️
دریک محدوده بسیارکم ودراونشرایطسخت🔥
کمبودآب وغذاو کمبودامکانات🍶🍽
خودشان راوِقف میدادند.✌️🏼
💯~ادامہ دارد...
#زندگینامہشهیدبابڪنورۍ
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
قسمت 15 #عموشاهین📒 #خوشتیپ_آسمانی🦋 وقتی قرار بود به منطقه البوکمال بریم🚶🏻♂ گفتند یک سری
قسمت 16
#عموشاهین📒
#خوشتیپ_آسمانی🦋
چادر بچه های موشکی اول مقر بود.⛺️
من با آقای فرشید زارع صحبت میکردم
و گفتم: ۱۰ تا نیرو میخوام تا برم مهمات
ها رو بیارم.بابک دو،سه روز بود که پشت
دوربین موشکی بود و جلوی چادر
خوابیده بود.😴تا صدای من رو شنید
دستاشو از چادر بیرون آورد🖐🏻
و گفت: عمو شاهین من میام هاا.😍
نمیدونست کجا، فقط میدونست🌱
جایی که ما میریم درگیریه گفت:
آقا من میام هاا.😁
گفتم باشه پس برو لباس بپوش.❤️
اولین نفر بابک پرید تو ماشین.🔗
ده تا از بچههای جوان رو بردیم🧔🏻
چون بایستی بچهها میرفتن پایین🚶🏻♂
مهماتها رو میذاشتند رو کولشون
و از شیاری میاومدند بالا و میگذاشتند
داخل ماشین.🚖شب بود، تاریک بود
دست پای هم دیگرو نمیدیدیم😣
همین طور که داشتیم مهماتها رو
میریختیم، یکهو یک دونه مهمات
اومد درست خورد به پای من🦶🏻
وقتی که خورد یهو با ناراحتی،نه اینکه
داد بزنم گفتم: آقا به پا مواظب باش،🤦🏻♂
این پا رودمن میخوام،این پا رو نیاز داریم.🚶🏻♂
یکهو بابک گفت:عمو شاهین ببخشید،😢
هی رفت پایین جعبهها رو آورد.📦
هی گفت:عموشاهین ببخشید.💔
بار سوم گفتم: آقا تو من رو خفه کردی
ول کن دیگه یه بار زدی منم یک چیزی
گفتم،تمام شد و رفت.😂
منظورم از این خاطره اینکه بابک❤️
خیلی بچهی با احترامی بود.🥺
💯~ادامہ دارد...
#زندگینامہشهیدبابڪنورۍ