توی کربلا یه عده از جنگ با #سیدالشهدا دست کشیدن، ولی تو سپاه امام هم نموندن!
این بی طرفیه خیلی بده!
فاطمیه مصیبت مادر تموم اهل بیتِ...
واسه فاطمیه #امام_زمان و #سیدالشهدا دونه دونه جدا میکنن...
در واسه همه باز نیست نامحرما میرن کنار!
بیاید تو این فاطمیه خودمونو مَحرَم در خونه ی حضرت فاطمه سلام الله کنیم...
[ هَلْ فِی الدُّنیا اُمٌّ تَلِدُ غُلاماً تَكْرَهُهُ
وَ لكِنَّها كَرِهَتْهُ لِانّها تَعْلَمُ اَنَّهُ سَیُقْتَلُ ]
آیا هست مادری كه پسری به دنیا بیاورد
و از آمدنش محزون شود؟!
اما فاطمه(س) با به دنیا آوردن
حسین(؏) محزون شد،
چون میدانست او کشته خواهد شد ..
• امام صادق(؏) •
تفسیر نورالثقلین، ج ۵، ص ۱۳
#سیدالشهدا
السلام علیک اَیها الوِتر الموتُور
ای آقایی که طعمِ تنهایی رو چشیدی،تنهام نذار ...
#سیدالشهدا
سید مهدی حسینیenc_16691981671605252778416.mp3
زمان:
حجم:
7.76M
جای کفن برا قبر و قیامت
تو فکر خریدن حصیرن ...
اینم واسه امشب
#سیدالشهدا
.
مرحوم آیت اللّه سید محمدحسن نجفی قوچانی:
در عالم ماده هر چقدر خودتان را در برابر حضرت ٲباعبدالله الحسین (سلام الله علیه) حقیر کنید، نوکری کنید، حمّالی کنید، خدمتگزاری کنید تا در عالم آخرت عزیز و بزرگ و صاحب مراتب مقرب می شوید.
اختیار عالم مرگ در یدبَیضاء حضرتش است.
.
📗 #سیاحت_شرق ، فصل زیارت کربلا .
.
#سیدالشهدا علیهالسلام
🌹@tarigh3
#شهید_علی_اصغر_صادقی:
ما راه «#کربلا» را با خون خود جارو کردهایم تا بتوانید براحتی از این راهها به زیارت قبر #سیدالشهدا بروید ولی در آنجا نیز این حقیر را از دعای خیر خود فراموش نکنید و از مولا بخواهید این حقیر را در راه خودش بپذیرد؛انشاءالله.
#اربعین
#زیارت_به_نیابت_از_شهدا
🌹@tarigh3
سفینةالنجاة
خورشید بیامان میتابید. انگار تاریخ داشت خودش را مرور میکرد. باز هم کاروانی عزادار به زیارت شهدای دشت طفّ میآمد و پاهای برهنه و تاولزده گواه عشق و بیقراریشان بود.
خورشید بیامان میتابید. کاروان موکب به موکب تشنگی را زمین میگذاشت؛ خستگی را جا میگذاشت؛ و جلوهای دیگر از شکوه عاشقی را در صفحات تاریخ به یادگار میگذاشت.
خورشید بیامان میتابید. زنان و کودکان و مردان کاروان مشّایه، به شوق زیارتی ناب، پا به پای هم به سوی مقصدی مشترک میرفتند.
این بار ولی تازیانهای نبود؛ غل و زنجیری نبود؛ سیلی و فریادی نبود. در طول مسیر کاروان، مشتاقانه به استقبالشان میآمدند و برای پذیراییشان از یکدیگر سبقت میگرفتند.
عشق از هر گوشهی بیابان داغ، قل قل میزد و زلالی بیمرز خود را به رخ جهان میکشید.
مرز و نژاد و زبان و ملیت خود را باخته بودند! واژهها تمام در قالبهای تازهای رنگ میگرفتند و معنی مییافتند: ارادت، برادری، محبت، احترام، مهماننوازی، اخلاص، ... چه واژهنامهی نابی میسازد اربعین!
کاش نام ما هم میان این رود زلال واژهها جاری شود و در تلاطم موّاج تاریخ اربعینیها جزو زائران امسال سیدالشهدا ثبت گردد!
کاش سفینةالنجاة عشقش امسال دوریهای جغرافیایی را نادیده بگیرد و به نزدیکی دلهای بیتابمان نظر کند؛ دست ما را هم بگیرد و در میان ساحلنشینان سعادت جایمان دهد!
به قلم: نظیفه سادات مؤذّن (باران)
#اربعین #شوق_زیارت
#سیدالشهدا
🌹@tarigh3
3.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تاثیر بسیار عجیب نگهداری #تربت #سیدالشهدا علیه السلام در #منزل
♡اللّهـــــم عجّـل لولیـــک الفـــرج ♡ ❤️
🌹@tarigh3
.
همسرم فرمانده مخابرات و مسئول فرهنگی گردان #سیدالشهدا(ع) بود و گرچه خودش علاقهای بهعکس گرفتن از خود نداشت؛ امابرای گردان عکس و فیلم تهیه میکرد، آن روزها هم لباس نظامیاش را به خانه آورده بود و تعداد زیادی عکس با لباس نظامی گرفت؛ در حالیکه برای لباس نظامی ۹ قطعه عکس نیاز نبود، وقتی علت این کار را باوجود بیعلاقگیاش به عکس گرفتن از او پرسیدم در پاسخ گفت که «این عکسها لازم میشود و از سپاه میآیند و میبرند»؛ موضوعی که پس از شهادتش به واقعیت پیوست.
به خاطر دارم عصر روز ۱۶ آبان بود که از دانشگاه به منزل بازگشتم، حمید خانه بود و به من گفت بیا کنارم بنشیم، این جمله را که شنیدم بند دلم پاره شد، نشستم و گفتم باز هم سوریه؟ حمید خندید و گفت: آفرین! خیلی باهوش هستی. باهم صحبت کردیم، لازم بود تا با لباس نظامی عکس داشته باشد و حاضر شد که برود و با لباسهای نظامی عکس بگیرد. همین که پایش را از خانه بیرون گذاشت گریه امانم نداد، به هرکس که میشناختم زنگ زدم تا بلکه آرام شوم اما نشد، انگار که میدانستم دیگر برنمیگردد.
بعداً هرگز نتوانستم گریه کنم و میترسیدم اگر گریه کنم نزد اهل بیت(ع) شرمنده شوم؛ یک طرف ایمانم بود و یک طرف احساسم، احساسم میگفت اجازه نده برود اما ایمانم عکس احساسم بود. گفتم برو و با مادرت خداحافظی کن و برگرد اما زود برنگرد، ساعت ۶ عصر رفت و ساعت ۱۱ شب بازگشت، از او پرسیدم مادرت چه گفت؟ پاسخ داد: هیچ کلامی نگفت و فقط گریه کرد من هم که این را شنیدم خیلی گریه کردم. دستانم را گرفت و اشک ریخت و گفت دلم را لرزاندی، بعد از چند دقیقه گفت اما نمیتوانی ایمانم را بلرزانی.
وقتی که برای آخرین لحظات در خانه بود آرزو میکردم جایی از تنش درد بگیرد و دلیلی باشد که نتواند به سوریه برود اما بعد با خودم گفتم هرگز راضی به درد کشیدنش نیستم، اشکالی ندارد برود و باز میگردد. نفسم را میگرفت وقتی در راه پله داد میزد: یادت باشد، یادت باشد.
شب قبل از شهادتش قرآن باز کردم و آیه ۱۷ سوره انفال آمد که «(به کشتن دشمنان بر خود مبالید) شما آنان را نکشتید بلکه خدا آنان را کشت. [ای پیامبر!] هنگامی که به سوی دشمنان تیر پرتاب کردی، تو پرتاب نکردی، بلکه خدا پرتاب کرد [تا آنان را هلاک کند] و مؤمنان را از سوی خود به آزمایشی نیکو بیازماید زیرا خدا شنوا و داناست». شهادت پیامد خوشی است اما برای بازماندگان بسیار زجرآور است..💔
.