وقتی نبود،وقتی منطقه بود و مدتها می شد که من و بچه ها نمی دیدمش،دلم می گرفت.توی خیابان زن ها و مرد ها را می دیدم که دست در دست هم راه می روند،غصه ام می شد.زن شوهر می خواهد بالای سرش باشد.
می گفتم:«تو اصلا می خواستی این کاره بشوی چرا آمدی مرا گرفتی؟»
می گفت:«پس ما باید بی زن می ماندیم»
می گفتم:«اگر سر تو نخواهم نق بزنم پس باید سر چه کسی بزنم؟»
می گفت:«اشکال ندارد ولی کاری نکن اجر زحمتهایت را کم کنی،اصلا پشت پرده همه این کارهای من بودن توست که قدم هایم را محکم تر می کند»
نمی گذاشت اخمم باقی بماند.کاری می کرد که بخندم و آن وقت همه مشکلاتم تمام می شد..
#شهید_عباس_بابایی
#کانال_طریق_الشهدا...
🌹اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج🌹
🌱🕊@tarigh3🕊🌱
🌱 بهار ۱۴۰۴
🗓 دوشنبه، ۱۸ فروردین
#شهید_عباس_بابایی
✍🏻نمی خواهد شما خودتان را برای #انقلاب فدا کنید، انقلاب راه خودش را می رود شما خودتان را بسازید و اصلاح کنید..
#شهید_نگاشت
#کانال_طریق_الشهدا...
🌹اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج🌹
🌱🕊@tarigh3🕊🌱
15.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#حتما_ببینید و برای جوون ها هم ارسال کنید👌👌
✍ خاطره زیبا و واقعی از
شهید بابایی
🎙#حجت_الاسلام_عالی
#شهید_عباس_بابایی
#کانال_طریق_الشهدا...
🌹اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج🌹
🌱🕊@tarigh3🕊🌱
.
📌میدانی رفیق، این وصله را به نفسم زدم تا زیاد بلندپروازی نکند☺️
▪️تراشهٔ کبریت را در جاظرفی انداخت و به طرف در رفت.
از پشت چشمی نگاه کرد. «عباس است!» در را باز کرد.
- چه عجب از این طرفها؟!
- برای مأموریتی آمدم به پایگاه. گفتم سری به تو بزنم.
نگاهی به لباس پرواز او انداخت.
- لباس را در بیاور.
عباس بلند شد تا لباسش را درآورد. روحالدین نگاهی به او انداخت؛ وصلهای بر سر زانو!
- هنوز همان اخلاق دانشجویی را داری؟ بابا دیگر برای خودت کسی هستی.
عباس بابایی خم شد و وصلهٔ سر زانویش را نوازش کرد.
- میدانی رفیق، این وصله را به نفسم زدم تا زیاد بلندپروازی نکند.
📚(از کتاب آواز پرواز | زندگینامهٔ داستانی #شهید_عباس_بابایی
صفحات ۳۰ و ۳۱)
#کانال_طریق_الشهدا...
🌹اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج🌹
🌱🕊@tarigh3🕊🌱
❌روی اسم خود خط کشید ❗️❗️
🌹عباس همیشه علاقه داشت تا گمنام باقی بماند.
💌زمانی كه عباس فرمانده پایگاه اصفهان بود یك روز نامه ای از ستاد فرماندهی تهران رسید.
📌در نامه خواسته بودند تا اسامی چند نفر از خلبانان نمونه را جهت تشویق و اعطای اتومبیل به تهران بفرستیم. در پایان نامه نیز قید شده بود كه « این هدیه از جانب حضرت امام است.»
🔹عباس نامه را كه دید سكوت كرد و هیچ نگفت. ما هم اسامی را تهیه كردیم و چون با روحیه او آشنا بودم، با تردید نام او را جزء اسامی در لیست گذاشتم می دانستم كه او اعتراض خواهد كرد. از آنجا كه عباس پیوسته از جایی به جای دیگر می رفت و یا مشغول انجام پرواز بود.
7️⃣یك هفته طول كشید تا توانستم فهرست اسامی را جهت امضاء به او عرضه كنم.
🌱ایشان با نگاه به لیست و دیدن نام خود قبل از اینكه صحبت من تمام شود، روی به من كرد و با ناراحتی گفت:
ـ برادر عزیز! این حق دیگران است؛ نه من.
گفتم:
ـ مگر شما بالاترین ساعت پروازی را ندارید؟ مگر شما شبانه روز به پرسنل این پایگاه خدمت نمی كنید؟ مگر شما... ؟
سکوت کردم.......
❌روی اسم خود خط كشید و نام یكی دیگر از خلبانان را نوشت و لیست را امضا كرد.
در حالی كه اتاق را ترك می كردم. با خود گفتم كه ای كاش همه مثل او فكر می كردیم.
✍️(راوی: امیرعلی اصغر جهانبخش)
#شهید_عباس_بابایی
#کانال_طریق_الشهدا...
🌹اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج🌹
🌱🕊@tarigh3🕊🌱
6.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹نتونستم بهش نگم که چقدر وجودش آرامش بخشه🥲💕"
قهربودیم😡
درحال نمازخوندن بود..
نمازش که تموم شد هنوز پشت به اون نشسته بودم.🧎♂
کتاب شعرش رو برداشت و با یه لحن دلنشین شروع کرد به خوندن
ولی من بازباهاش قهربودم!
کتابو گذاشت کنار بهم نگاه کرد و گفت:
➕غزل تمام،نمازش تمام، دنیا مات
سکوت بین من و واژه ها سکونت کرد!
بازهم بهش نگاه نکردم
اینبارپرسید: عاشقمی؟😉
سکوت کردم..
گفت:
➕عاشقم گر نیستی لطفی بکن نفرت بورز
بی تفاوت بودنت هرلحظه آبم میکند🤨
دوباره با لبخند پرسید: عاشقمی مگه نه؟
گفتم:نه
گفت:
➕لبت نه گوید و پیداست میگوید دلت آری....
که اینسان دشمنی یعنی که خیلی دوستم داری😌
زدم زیرخنده، و روبروش نشستم😁
دیگه نتونستم بهش نگم که وجودش چقد آرامش بخشه...🫀
بهش نگاه کردم و ازته دل گفتم.. خداروشکرکه هستی ..🤲🏻
🖇روایت عاشقانه از همسر #شهید_عباس_بابایی
#کانال_طریق_الشهدا...
🌹اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج🌹
🌱🕊@tarigh3🕊🌱
.
همسر شهید بابایی: عباس علاقه زیاد به اولاد داشت🌸
. به شوخی میگفت: «ما باید به تعداد چهارده معصوم، چهارده تا بچه داشته باشیم.»
میگفت: «باید زودتر بچهدار شیم تا از چهل سالگی به بعد، صاحب عروس و داماد بشیم و از عمرمون استفاده کنیم»
به بچهها که میرسید، کاملاً بچه میشد. گاهی انقدر زیادهروی میکرد که من
اعتراض میکردم و میگفتم: «ناسلامتی تو فرمانده عملیات نیروی هوایی هستی!
اگه یکی، این ادا و اطوار تو رو ببینه، خوشآیند نیست.»
عباس جواب میداد: «برای من خوشحالی بچهها و تو مهمّه. بذار مردم هرچی دوست دارن بگن.»
#شهید_عباس_بابایی
#کانال_طریق_الشهدا...
🌹اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج🌹
🌱🕊@tarigh3🕊🌱
وقتی نبود،وقتی منطقه بود و مدتها می شد که من و بچه ها نمی دیدمش،دلم می گرفت.توی خیابان زن ها و مرد ها را می دیدم که دست در دست هم راه می روند،غصه ام می شد.زن شوهر می خواهد بالای سرش باشد.
می گفتم:«تو اصلا می خواستی این کاره بشوی چرا آمدی مرا گرفتی؟»
می گفت:«پس ما باید بی زن می ماندیم»
می گفتم:«اگر سر تو نخواهم نق بزنم پس باید سر چه کسی بزنم؟»
می گفت:«اشکال ندارد ولی کاری نکن اجر زحمتهایت را کم کنی،اصلا پشت پرده همه این کارهای من بودن توست که قدم هایم را محکم تر می کند»
نمی گذاشت اخمم باقی بماند.کاری می کرد که بخندم و آن وقت همه مشکلاتم تمام می شد..
#شهید_عباس_بابایی
#کانال_طریق_الشهدا...
🌹اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج🌹
🌱🕊@tarigh3🕊🌱
🌱گمنامی در اوج خوشنامی...
🥀شهیدی که شهادتش مصادف با #عید_قربان بود🕊
#شهید_عباس_بابایی
#کانال_طریق_الشهدا...
🌹اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج🌹
🌱🕊@tarigh3🕊🌱
📌 سفارش سرلشگر خلبان شهید عباس بابایی ، قبل از شهادت
💟مواظب آقای خامنه ای باشید
این سید اولاد پیغمبر را تنها نگذارید
#شهید_عباس_بابایی
#کانال_طریق_الشهدا...
🌹اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج🌹
🌱🕊@tarigh3🕊🌱
پنجمین روز شهادت «عباس» بود، دیدیم کسی به در خانه پدرم میکوبد.
جلوی در رفتیم دیدیم یک آقای روشن دلی است.
پدرم آمد و گفت: «بفرمایید»
مرد نابینا گفت: «عباس شهید شده؟»
گفتیم: «بله»
گفت: «من کسی را ندارم، من یک هفتهای است که حمام نرفتم، این شهید من را هر هفته روزهای جمعه کول میکرد و به حمام میبرد و لباسهایم را نیز میشست و بدون چشم داشت میرفت».😭💔
#شهید_عباس_بابایی
#کانال_طریق_الشهدا...
🌹اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج🌹
🌱🕊@tarigh3🕊🌱
نمیخواهد شما خودتان را برای انقلاب فدا کنید انقلاب راه خودش را میرود، شما خودتان را بسازید و اصلاح کنید.
#شهید_عباس_بابایی🕊🌹
#مرگ_بر_آمریکا
#مرگ_بر_اسرائیل
#لبیک_یا_خامنه_ای
#کانال_طریق_الشهدا...
🌹اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج🌹
🌱🕊@tarigh3🕊🌱