گفت:
وقتے من را گذاشتید توی قبر ، یڪ مشت خاڪ بپاش بہ صورتم...
پرسیدم چــرا؟
گفت:
برای اینڪہ بہ خودم بیایم
و ببینم دنیایی ڪہ بهش دل بسته بودم
و بہ خاطرش معصیت می کردم یعنے همین.
#شهید_منوچهر_مدق
🌹@tarigh3
#همسرداری_شهدا💞
● وقتی اومد خواستگاریم مادرم شدیداً مخالفت کرد و پدرم گفت: فرشته من نه با وضعیت مالیش مشکل دارم، نه با انقلابی بودنش، ولی فرشته این مرد زندگی نیست هااااا! گفتم: یعنی مرد بدیه؟
● گفت: نه، زیادی خوبه!این آدم زمینی نیست، فکر نکن برات می مونه، زندگی باهاش خیلی سختی داره، اگر رفتی حق نداری ناله و اعتراض کنی هااا. گفتم:خب من هم همیت زندگی رو می خوام. خلاصه هر طور بود راضی شدن و ما عقد کردیم.
● اولین غذایی که بعدازعروسیمان درست کردم استانبولی بود.از مادرم تلفنی پرسیدم .شد سوپ.. آبش زیاد شده بود ... منوچهر میخورد و به به و چه چه میکرد. روز دوم گوشت قلقلی درست کردم .. شده بود عین قلوه سنگ تا من سفره را آماده کنم منوچهر چیده بودشان روی میز و با آنها تیله بازی میکرد قاه قاه میخندید و میگفت : چشمم کور دندم نرم تا خانم آشپزی یاد بگیرن هر چه درست کنن میخوریم حتی قلوه سنگ...
#شهید_منوچهر_مدق
🌹@tarigh3
فرشته ملكي همسر شهید مدق متولد سوم فروردين سال 1342 در تهران است. او در جريان مبارازت انقلابي سال 57 با شهيد مدق آشنا شد و يك سال بعد به عقد ازدواج او درآمد.ثمره اين زندگي مشترك خاطره انگيز و عاشقانه دو فرزند به نامهاي "علي" و "هدي" ست.آشنايي با منوچهر:
اولين ديدار ما روز 13 آبان 57 در تظاهرات دانشگاه تهران بود. به همراه دوستانم براي پخش اعلاميه رفته بودم كه درگيري مردم و دانشجويان با ساواك شروع شد.
در آن ميان يك لحظه ديدم يك نفر دست مرا گرفت و كشيد و با صداي بلند گفت: "خودت را بكش بالا "
از ترس، سوار موتور آن جوان شدم. "او منوچهر بود".
بعدها فهميدم او پسر همسايه ماست. تا آن روز نديده بودمش. بعد از آن چندين بار ديگر هم منوچهر را در تظاهرات ها ديدم.
بعد از چند بار ملاقات كوتاه و ايجاد حس مشترك ميان هر دويمان، اولين جلسه خواستگاري صورت گرفت و منوچهر شرايطش را برايم گفت:او گفت كه؛ اگر قرار باشد اين انقلاب به من نياز داشته باشد و من به شما، من مي روم نياز انقلاب و كشورم را ادا كنم، بعد احساس خودم را. ولي به شما يك تعلق خاطر دارم».
بايد خوب فكر مي كردم ؛ منوچهر تا دوم دبيرستان درس خوانده بود و رفته بود سركار. مكانيك بود و خانواده ي متوسطي داشت.
خانواده ام مخالفت مي كردند. اما من انتخابش كرده بودم. منوچهر صبور بود، بي قرار كه مي شد، من هم بي طاقت مي شدم.
چند ماه به انتظار گذشت، منوچهر كه حالا پاسدار شده بود براي خودش برنامه هايي داشت. گفت: بايد به كردستان بروم.
بالاخره موافقت پدر را گرفتيم . نيمه شعبان سال 58 آغاز زندگي مشترك ما شد.
#شهید_منوچهر_مدق
ادامه دارد ..
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
فرشته ملكي همسر شهید مدق متولد سوم فروردين سال 1342 در تهران است. او در جريان مبارازت انقلابي سال 57
فرشته ملكي فصل جديد از زندگي خود را با شهيد مدق آغاز كرد.🌾
او مي گويد: يك ماه تمام را در شمال كشور به ماه عسل گذردانديم. تازه آمده بوديم سر زندگي مان، كه جنگ شروع شد.
شش ماه رفت و خبري از آمدنش نشد. دوري از منوچهر برايم سخت بود. به همراه او به جنوب كشور رفتم و تا آخر جنگ آنجا مانديم.
در جنوب ما در يك اتاق كوچك زندگي مي كرديم. منوچهر چند ماه يكبار مي آمد و سري به من مي زد و دوباره مي رفت.
شايد شش ماه اول بعد ازدواجمان كه منوچهر رفت جبهه، برايم راحت تر گذشت. ولي از سال شصت و شش ديگر طاقت نداشتم. هر روز كه مي گذشت به همسرم وابسته تر مي شدم. دلم مي خواست هر روز در جمع ما باشد و بماند پيشمان.💔
سال 60 علي به دنيا آمد. خيلي خوشحال بود.هدي هم سال 65 به دنيا آمد. منوچهر عاشق بچه ها بود.💞
منوچهر در عمليات كربلاي شيميايي شد. تنش تاول مي زد و از چشم هاش آب مي آمد.❤️🔥
بعد از جنگ
منوچهر سال شصت و هفت مسئول پادگان بلال كرج شد. گاهي براي پاكسازي و مرزداري مي رفت منطقه. هر بار كه مي آمد، لاغرتر و ضعيف تر شده بود.
نمي توانست غذا بخورد. مي گفت «دل و روده م را مي سوزاند. همه ي غذاها به نظرش تند بود. هنوز نمي دانستيم شيميايي چيست و چه عوارضي دارد. دكترها هم تشخيص نمي دادند. هر دفعه مي برديمش بيمارستان، يك سرم مي زدند، دو روز استراحت مي داند و مي آمديم خانه.
#شهید_منوچهر_مدق🕊🥀
ادامه دارد...
🌹@tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
فرشته ملكي فصل جديد از زندگي خود را با شهيد مدق آغاز كرد.🌾 او مي گويد: يك ماه تمام را در شمال كشور
سال 69 مصدوميتش شديدتر شد. عملي روي منوچهر انجام دادند تا تركش ها ي سمي را از بدنش خارج كنند از همان موقع شيمي درماني هم شروع شد.
روزها به سختي مي گذشت و منوچهر حالش رورز به روز بدتر مي شد به طوري كه تا شش ماه نتوانست حركت كند بعد از آن هم با عصا راه مي رفت. مدتي بيناييش را از دست داد و بعد از استفاده از آمپول هاي زياد تا حدودي بهبود يافت.
بدنش پر از تاول بود طوري كه نمي توانست بخوابد. ريه سمت چپش را هم از دست داد و نيمي از روده اش را هم برداشتند.
سردردهاي شديد گرفت. از درد خود دماغ مي شد و از گوشش خون مي زد.
منوچهر كار خودش را مي كرد. اما گاهي كاسه صبرش لب ريز مي شد. حتي استعفا داد، كه قبول نكردند. سال شصت و نه، چهار ماه رفت منطقه. آن قدر حالش خراب شد كه خون بالا مي آورد. با آمبولانس آوردندش تهران و بيمارستان بستري شد.
تا سال هفتاد و نه نفس عميق كه مي كشيد، مي گفت «بوي گوشت سوخته را از دلم حس مي كنم».
منوچهر با خدا معامله كرد و حاضر نشد مفت ببازد
🌱🌷منوچهر بسيار صبور و مهربان بود. با تمام دردي كه داشت هيچ وقت اعتراض نمي كرد. "سوره ياسين" و "الرحمن" و "زيارت عاشورا" را خيلي دوست داشت.💞
عاشق آسمان بود و بيشتر وقت ها نمازش را در پشت بام خانه مي خواند. هميشه مي گفت: " من آنقدر عاشق پروردگار هستم كه نمي خواهم به اين راحتي شهيد شوم"🌷🌱
#شهید_منوچهر_مدق🕊🥀
ادامه دارد...
🌹@tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
سال 69 مصدوميتش شديدتر شد. عملي روي منوچهر انجام دادند تا تركش ها ي سمي را از بدنش خارج كنند از همان
سال 79 سال سخت و بدي بود چرا كه منوچهر ديگر نمي توانست درد را تحمل كند و مي گفت:" از خدا خواستم سخت شهيد شوم ولي ديگر روحم نمي تواند اين دنيا را تحمل كند"
شب آخر در بيمارستان پزشكان گفتند كه ديگر اميدي به زنده ماندن منوچهر نيست.
تا صبح كنار منوچهر نشستم و هر دو گريه مي كرديم.
صبح حالش بد شد و خونريزي زيادي داشت. دست كشيد روي خون و به صورتش زد گفتم: منوچهر! چرا اين كار را مي كني؟ گفت: "خون شهيد است"
از من خواست تا برايش ليوان آبي بياورم وقتي آوردم روي سرش ريخت و گفت: من غسل شهادت دادم و شروع كرد به نماز خواندن حال عجيبي داشت.
بعد از نماز دستهايم را گرفت و گفت: اين دستها زحمت زيادي براي من كشيده اند چند بار تكرار كرد. من هم گريه مي كردم و نمي توانستم جوابش را بدهم.💔
منوچهر هميشه مي گفت: نمي خواهم روي تخت بيمارستان شهيد شوم.
وقتي پرستار ملافه هاي تختش را عوض مي كرد من و علي او را از تخت بلند كرديم منوچهر دست من را گرفت و يك نگاه به علي و من كرد و چشمانش را بست.😭
او در آغوش من و پسرم شهيد شد.❤️🔥
و خدا صداي منوچهر را شنيد و او را در 2 آذر ماه سال 79 از ما گرفت.❤️🩹
منوچهر از جانش براي من و بچه ها گذشت. بچه ها هم قدردان زحمات پدر بودند.
علي هميشه مي گفت: اگر ما در اين دنيا خطا زياد داشته باشيم حداقل از اين بابت خيالمان راحت است كه شرمنده پدر نبوديم.
همه ما اين زندگي را مديون افرادي همچون شهيد منوچهر هستيم.
هنوز هم ما احساس مي كنيم منوچهر در كنار ماست و ما را مي بيند. من و بچه ها حضور او را در همه جا احساس مي كنيم.
#شهید_منوچهر_مدق🕊🥀
پایان
🌹@tarigh3
38.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#حتماحتماببینید👌👌👌
بسیاااار جذاب
داستان آشنایی و عاشقانه های شهید منوچهر مُدِق و همسرش 💕
قسمت اول
به روایت فرشته ملکی همسر شهید
#شهید_منوچهر_مدق
🌹@tarigh3