✨ #متن_ادبی
💫 #حسنبنالحسن_حسنمثنی_علیهالسلام
🥀 چقدر مرز هوش و بی هوشی را پیمودهای در درازترین شام تاریخ؛
🍂 شام غریبان؟ و لابد اگر به هوش آمده باشی ایل و تبارت را دیدهای که جرعهنوش شهادت شدهاند و تو هنوز نفس میکشی میانشان...
🥀 به خاطر میآوری عصر دیروز که به میدان میرفتی، عمو، قامت هفده سالهات را با شوق تماشا میکرد.
🍂 یازده سال از این هفده سال را بر دامان عمو قد کشیده بودی که شش ساله بودی هنگام شهادت پدر...
🖤 فاطمه را به خاطر میآوری؛ همسرت را... دختر حسین.. که به گفته حسین، بیش از دیگر دخترانش به مادرش فاطمه شبیه بود...
🥀 و اینک کمی آنسوتر از تو فاطمه در نالههای ریز زنانه، خطبههای آتشین را مرور میکند برای به آشوب کشیدن دارالاماره ها...
🍂 صبح که طلوع میکند برای بریدن سرها میآیند و تو را زنده مییابند بین شهدا..
🥀 قصد کشتنت را دارند... «اسما بن خارجه فزاری» که هم قبیله مادرت «خوله بنت منظور فزاری» است مانع میشود که: بگذارید به درگاه ابن زیادش ببریم، اگر ابن زیاد او را به من نبخشد همان جا به قتلش میرسانیم...
🍂 سفر آغاز میشود... ابن زیاد شفاعت اسما را میپذیرد و این خواست خداوند است که بمانی و از دامان تو و فاطمه شجره طیبه ای بروید که سایهسار عطرآگینش تاریخ را معطر کند؛ عبدالله محض، ابراهیم، حسن مثلث....
🥀 «ولیدبن عبدالملک» اما تو را که ادامه قیام عاشورایی تاب نمیآورد و در سی و پنج سالگی، زهر مینوشاندت تا به کربلاییان بپیوندی...
🏴 سلام بر تو و پدران و فرزندانت
🏴🕯🏴🕯🏴🕯🏴
✨ #متن_ادبی
💫 #حضرت_احمدبنالحسن_علیهالسلام
🥀 مقاتل نوشتهاند مقابل چشم ام بشر، «دختر ابی مسعود انصاری» و خواهرانت «ام الحسن» و «ام الحسین» به دل لشکر شام زدی و صدای رجز خوانیات را شنیدند که:
🚩 انی انا نجل الامام ابن علی
نحن و بیت الله اولاد النبی
🚩 اضربکم بالسیف حتی یلتوی
اطعنکم بالرمح حتی ینثنی...
🍂 من زاده فرزند علیام؛ ما اولاد رسول خداییم... با شمشیر چنان شما را در هم میکوبم تا شمشیر بشکند و با نیزه آنسان حمله میکنم تا نیزه خم شود...
🥀 و گفتهاند پس از نبردی سنگین، تشنگی را بهانه برگشتن از میدان کردی تا از جام چشم عمویت سرمست شوی: « عمو! آیا جرعهای آب...؟»
🍂 عمو تمام نگاهش را در کام تو ریخت. « فرزند برادرم! اندکی شکیبا باش تا از دست جدت پیامبر سیراب شوی»..
🥀 برگشتی و با خود زمزمه کردی: «اِصبر قلیلا فالمُنی بعدالعطش».. شکیبا باش که بعد از این تشنگی به آرزویت خواهی رسید..
🏴 و اندکی بعد به آرزویت رسیدی وقتی قامت شانزده سالهات زیر باران اشک حرم، بر دوش عمو به خیمه برمیگشت...