🔴به عبدالله بگو نماز صبحش قضا نشه...
▪️بعد از شهادت محمود بود یک روز به علت کار در زمین روستا، خسته و مانده برگشتم خانه که استراحت کنم. از قضا مهمان آمده بود و نتوانستم زود بخوابم. دیگر تا بخوابم دیروقت شد و باعث شد، نماز صبحم قضا شود...
▪️بیدار که شدم، نمازم را خواندم و دوباره رفتم روستا مشغول کار در زمین بودم که عباس_ر ، از رفقای مشترک من و محمود که در عملیات جعفرطیار در خانطومان با ما بود، با من تماس گرفت.
▪️بعد از احوال پرسی گفت: «حاجی! راستش موضوعی هست که روی گفتنش را به شما ندارم!». از او خواستم راحت باشد و مطلبش را بگوید. گفت: «دیشب خواب محمود را دیدم. به من گفت: «به عبدالله بگو هیچ وقت نگذارد نماز صبحش قضا شود!».
▪️با شنیدن حرف های عباس پاهایم سست شد و روی پاهایم نشستم. دو ساعت همانجا نشسته بودم. دیگر نتوانستم به کارهایم ادامه دهم. برایم یقین شده بود که محمود زنده است و کنار ما بر کارها و اعمالم ناظر است...
📚 منبع : #کتاب_شهید_عزیز "مجموعه خاطرات شهید رادمهر" به روایت برادر صالحی ، جانشین وقت لشگر (۲۵) کربلا در منطقه عملیاتی خانطومان.